loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

سرای سلیمان خان

خاطرات حاج حسین فتحی پیش کسوت بسیج اصناف بازار

ناشر فاتحان

گردآورنده کتاب محمدعلی آقامیرزایی

سال نشر : 1390

تعداد صفحات : 274

هم اکنون غیرقابل سفارش!

معرفی کتاب

کتاب «سرای سلیمانخان» براساس خاطرات شفاهی حاجحسین فتحی (پیشکسوت بسیج اصناف بازار) از دوران دفاع مقدس، توسط محمدعلی میرزایی گردآوری شده است.
کتاب در قالب 12 فصل روایتگر خاطرات شفاهی حاج حسین فتحی از دوران کودکی، مبارزات انقلاب، آغاز جنگ تحمیلی، کردستان، دهلاویه، اروند، روزهای پس از جنگ و ارتحال امام خمینی (ره) است.
نویسنده اثر در مقدمه کتاب درباره چگونگی آشنایی خود با نشر فاتحان و آشنایی با راوی را بیان کرده است. او درباره حاج حسین فتحی می نویسد: «حاج حسین، مردی سختکوش و بسیار توانا بود که در سرای سلیمان خان بازار حجره ای داشت و با خطی خوش بخشی از روزگار پر التهاب خود و سرزمینش را ثبت کرده بود. یادداشت هایش را به من سپرد و…»
اثر حاضر سختی و مشقت ها و واقعیت های زندگی حاج حسین (راوی) را به خوبی به تصویر کشیده است. البته از کنار بسیاری از مطالب به راحتی گذشته و بر روی آنها به خوبی دقیق نشده است. برای مثال سرنوشت برخی از افرادی که در سیر خاطرات از آنها نامبرده شده است. البته راوی به خاطر داشتن یادداشت ها و خاطرات خودنوشت، به اسامی و موقعیت های مکانی و زمانی به خوبی اشاره کرده است.

فصل اول تا چهارم کتاب به دوران کودکی و سختی هایی که حاج حسین برای امرار معاش داشته، پرداخته است. حاج حسین چون پدرش در بازار حجره داشت و از همان ابتدا به چم و خم حجره داری و گرداندن مغازه آشنا بود. بعد از فوت پدرش در حجره های مردم در بازار کار و کاسبی می کرد تا خرج خود و خانوادهاش را دربیاورد. اغلب حجره داران از کارش راضی بودند. بعد از چندین سال شاگردی در حجره حاج علی با 20 هزار تومان صاحب مغازه ای در انتهای بازار آهنگرها در سرای سلیمان خان شد و با اعتباری که داشت تخمه و آجیل و خشکبار در مغازه ریخت و مشغول شد.

در فصل پنجم با عنوان «طوفان انقلاب» حاج حسین به طور خلاصه مهم ترین وقایع سال های 1350 تا 1357 پیروزی انقلاب اسلامی را بیان کرده است. از اعتصاب های مردم در شدت گرفتن انقلاب و شدت مبارزات مردمی در بازار تهران روایت می کند. حاج حسین هم بعد از پیروزی انقلاب کسب و کارش را مانند دیگر حجره داران آغاز کرد: «روز دوشنبه سی ام بهمن 57 به فرمان امام پایان اعتصابات اعلام شد و مدارس بازگشایی شدند و همه بر سر کارها خود بازگشتند. به همراه چند تن از کسبه به بازار و حجره رفته و شروع به کسب و کار کردیم.»

حاج حسین زمانی که با خبر شد زندان قصر نیازمند نیروی انسانی است، قرار شد روزها در بازار و شبها در امور زندان و امنیت خیابان ها به برادران کمیته کمک کند. در آن زمان همکاری و جلساتی هم با شهید اسدالله لاجوردی رئیس وقت زندان اوین داشت.
بعد از مدتی با تعدادی از دوستان در بازار صندوق قرض الحسنه ای راه انداخت و چون با مزایای تشکیل صندوق قرض الحسنه به خاطر خرید خانه با وام چنین صندوق هایی آشنا بود به همین دلیل به عنوان یکی از اعضای هیات مدیره صندوق انتخاب شد. چندی بعد مسوولیت اتحادیه صنفی را از طرف کمیته امور صنفی امام خمینی (ره) به او و دو تن از دوستانش سپردند.

در فصل ششم و هفتم حاج حسین خاطرات خود را از رسیدگی به مردم آواره و جنگ زده بیان می کند. در شهریور 1359 به سفر حج مشرف شد، درست زمانی که رژیم بعثی عراق به ایران حمله کرد. بعد از پایان سفر حج زمانی که به تهران آمده بود احساس می کرد همه چیز تغییر یافته و گویی با شهر غربیه شده است از همان روزها تصمیم گرفت به آوارگان و جنگزده ها در مناطق جنوب و غرب کشور رسیدگی کند. مهیا کردن پناهگاه، غذا، مایحتاج اولیه و ضروری از جمله کمک هایی بود که حاج حسین به همراه دوستانش به مردم آسیب دیده و آواره جنگ می دادند.
حاج حسین می گفت: «در اینجا دو وضعیت دلخراش وجود دارد. یک عده از جان گذشته در مرزها و جبهه ها از خطوط مقدم محافظت می کنند و حتی برای غذای روزانه هم دچار مشکل هستند ولی با تمام کمبودها ایستاده اند تا دشمن از مرزها وارد کشورمان نشود. از سویی مردم آواره هستند که دشمن خانه و کاشانه شان را با بمب بر سرشان آوار کرده، زن و بچه و پیر و جوان از دیار خود آواره اند و چشم امیدشان اول به خدا است و دوم به مردم و کسانی که در شهرهای دورتر با آرامش زندگی می کنند. ما در فهرستی که تهیه میکنیم مقداری موکت، والور، ظروف غذا و لباس و مایحتاج اولیه برای یک عده مردم آواره بی پناه در این مناطق میبریم و…»

فصل هشتم با عنوان «داغ دهلاویه» حاج حسین فتحی بعد از جنوب و اهواز و خوزستان، سری به کرمانشاه، دهلاویه و ایلام و آذربایجان غربی زد. فرزندش مهدی در همان دهلاویه به شهادت رسید. محمد و مهدی همیشه حاج حسین را همراهی می کردند. آنها همیشه همراه پدر بودند و در امر رسیدگی به جنگ زده ها و آواره ها پدر را یاری می کردند اما در دهلاویه مهدی داوطلب شد که به شکل رزمی وارد جبهه شود، بعد از ورود به گروه شهید چمران، مدتی بعد به شهادت رسید. پیکر مهدی فرزند حاج حسین در کنار مزار فرماندهاش شهید چمران در بهشت زهرا آرام گرفته است.

در فصل نهم با عنوان «صندوق های خالی کردستان» به فعالیت های حاج حسین برای راه اندازی صندوق های قرض الحسنه در این منطقه می پردازد.
فصل دهم با عنوان «آن سوی اروند» درباره بمباران منطقه فاو است که بسیاری از رزمندگان در این منطقه شیمیایی شدند. حاج حسین به همراه دوستانش داوطلب شده بودند از مجروحان با بدن های تاول زده به بیمارستان انتقال می یافتند، مراقبت کنند. او در خاطرات خود از آن روزها می گوید: «صحنه های دلخراشی بود. جوان های رزمنده با بدن هایی سراسر تاول و زخمهای چرکین از درد به خود می پیچیدند. برخی از آن ها تمام دهان و گلویشان زخمی بود. به آن ها که کمی بهتر بودند و گلویشان زخمی نبود آبمیوه می دادیم و…»

فصل یازدهم با عنوان «بعد از جنگ، ارتحال آفتاب» به خاطرات 14 خرداد سال 68 برمی گردد. زمانی که امام از دنیا رفتند. حاج حسین آن زمان با این دل و دماغی نداشتند، ایستگاه های صلواتی در مسیر زائران حرم بنیانگذار جمهوری اسلامی دایر می کردند و در آنجا مشغول بودند. فصل پایانی کتاب با عنوان «آوارگان کردستان» خاطرات و فعالیت های حاج حسین بعد از جنگ در زلزله رودبار، حمله رژیم بعثی به کردهای شمال عراق در سال 1370و زلزله اردبیل در سال 1375 و رسیدگی حاج حسین و همراهانش به مردم آسیبزده را روایت می کند.

حاج حسین در آخرین روزهای مهر ماه سال 1390 درگذشت و اینجاست که باید درک کنیم کار ثبت و ضبط خاطرات آدمهای جنگ تا چه حدی فوری و واجب است.

کار روی روال افتاده بود و نان به راحتی و به خوبی پخته می شد. یکشنبه پانزدهم بیشترین تولید را داشتیم. شاطرها اعلام کردند که یک دستگاه دیگر هم می توانند جواب دهند، قرار شد تا دستگاه زیر آب را زودتر به اینجا بیاوریم. سه شنبه پانزدهم اردیبهشت ماه، نایلون و یک لباسشویی و تعدادی کارگر از سپاه رسید و قرار شد تا شیفت شب هم بگذاریم تا روزانه بیش از سی هزار نان بپزیم. با وجودی که دو شیفت کار می کردیم، نان برای آواره ها کم می آمد...

*****

غروب دلگیر روز چهاردهم آبان ماه سال پنجاه و نه به تهران رسیدیم. درست روزی که ما به عربستان پرواز کردیم جنگ شروع شده و حالا تهران در سکوت و تاریکی فرو رفته بود. چهره شهر کاملا عوض شده بود. مردم پنجره ها را با پرده های کلفت پوشانده و روی بیشتر شیشه ها به شکل ضربدری چسب چسبانده بودند. تهران مثل شهر خاموشان سرد و دل مرده بود. به خانه رسیدیم و به سرعت در جریان خبر ها قرار گرفتیم. عراق روز سی و یکم شهریور با حمله ای هوایی به فرودگاه مهرآباد و شهرهای دیگر رسما جنگ علیه ایران را آغاز کرده و در جنوب تا خرمشهر پیش روی کرده و شهر را به اشغال در آورده است. فردای آن روز به بازار رفتم و اعلام آمادگی کردم که در هر قسمتی که نیاز است وارد شوم و به نیروهای مردمی یاری برسانم. روز دوم به وزارت کشور دعوت شدم و به دفتر یکی از مدیران رفتم و فهمیدم که برخی از مهاجران جنگی که از شهرهای خود آواره شده و به شیراز رفته اند دچار مشکلاتی هستند و نیاز به نیروهای داوطلب از بازار و دیگر اصناف بود تا به نحوی مشکلات مردم جنگ زده ای که به شیراز رفته اند را حل کنند.
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما