چشم های خردلی: خاطرات جانباز شیمیایی اسماعیل جمالی
سال نشر : 1391
تعداد صفحات : 328
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 10951
10003022
معرفی کتاب
این کتاب که به قلم بابک طیبی نوشته شده به خاطرات جانباز شیمیایی، اسماعیل جمالی، می پردازد. بابک جمالی یکی از جانبازانی بود که پس از شیمیایی شدن در سال 1364 برای درمان به اروپا اعزام شد. پس از فرود آمدن هواپیما در آلمان و انگلیس، سرانجام اسماعیل جمالی در اسپانیا برای درمان پذیرفته شد و روانه بیمارستان شد.سعید عاکف، نویسندۀ «خاک های نرم کوشک» و مدیر نشر ملک اعظم، کتاب «چشم های خردلی» را به عنوان چهارمین برگزیدۀ ربع قرن ربع قرن معرفی کرده است. کتاب های «تپه های جاویدی»، «یک لقمه آسفالت» و «مسیح کردستان» انتخاب های پیشین این نویسنده بوده اند.
سر و صدای زیادی در اطراف می آمد. همراه می گفت، علیه آمریکا شعار می دهند. همراه عوض شده بود. آن که در هواپیما بود، نبود. از نرمی دستش که می کشید به پیشانی ام، فهمیدم؛ همراه قبلی دست های زبرتری داشت. فکر کردم، دارند به ترکی شعار می دهند. پرسیدم این جا کجاست اخوی؟! گفت فرودگاه مادرید اسپانیا عزیزم!
در آمبولانس باز شد و نور تند فلش بود که همین طور می آمد طرفم. عکاس ها و خبرنگارها بودند. آمده بودند برای تهیه گزارش. پلیس آن ها را دور می کرد. نمی گذاشت عکس بگیرند. با آن همه سر و صدا، کامل به هوش آمده بودم. دستم را گرفتم جلوی چشمم که نور فلش اذیتم نکند. عکسی در همان حالت ازم گرفته بودند و در صفحه اول روزنامه «ال پاییس» اسپانیا چاپ کرده و تیتر زده بودند: «پهلوانی از جبهه های ایران» گزارشی هم چاپ شده بود که این یکی از سربازان ایرانی است و با حمایت های آمریکا شیمیایی شده. دولت اسپانیا به مدیران هفته نامه تذکر جدی داده بود که این اخبار را دیگر بازتاب ندهد.
با دخالت پلیس، در آمبولانس بسته شد و راه افتادیم. آمبولانس تند می رفت، وقتی یکباره ترمز می کرد، پوست بدنم کش می آمد و ناله ام بلند می شد. صدایی می گفت: «ترانکیلو، ترانکیلو» بعدها فهمیدم، یعنی آرام باش!....
در آمبولانس باز شد و نور تند فلش بود که همین طور می آمد طرفم. عکاس ها و خبرنگارها بودند. آمده بودند برای تهیه گزارش. پلیس آن ها را دور می کرد. نمی گذاشت عکس بگیرند. با آن همه سر و صدا، کامل به هوش آمده بودم. دستم را گرفتم جلوی چشمم که نور فلش اذیتم نکند. عکسی در همان حالت ازم گرفته بودند و در صفحه اول روزنامه «ال پاییس» اسپانیا چاپ کرده و تیتر زده بودند: «پهلوانی از جبهه های ایران» گزارشی هم چاپ شده بود که این یکی از سربازان ایرانی است و با حمایت های آمریکا شیمیایی شده. دولت اسپانیا به مدیران هفته نامه تذکر جدی داده بود که این اخبار را دیگر بازتاب ندهد.
با دخالت پلیس، در آمبولانس بسته شد و راه افتادیم. آمبولانس تند می رفت، وقتی یکباره ترمز می کرد، پوست بدنم کش می آمد و ناله ام بلند می شد. صدایی می گفت: «ترانکیلو، ترانکیلو» بعدها فهمیدم، یعنی آرام باش!....
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1391
-
چاپ جاری2
-
تاریخ اولین چاپ1391
-
شمارگان3000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات328
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن353
-
تاریخ ثبت اطلاعاتجمعه 16 تیر 1391
-
شناسه10951
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
سید محمدرضا خالقی
از بهترین کتاب های دفاع مقدسی بود که خونده بودم، هم رنگ و بویی از طنز داشت، هم به موضوعی پرداخته شده بود که مغفول مونده بود؛ جانبازان مظلوم شیمیایی
20 مرداد 1399