ماجرای امروز - کتاب اول
ماجرای حماسه و شهادت شهدای مدافع امنیت
سال نشر : 1402
تعداد صفحات : 138
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 110227
10003022
معرفی کتاب
کتاب ماجرای امروز، اثر سمیه عظیمیستوده است که توسط انتشارات مرکز مطالعات پژوهشی 27 بعثت به چاپ رسیده است.ماجرای امروز در کتاب اول خودش به روایت هشت شهید مدافع امنیت بر اساس برنامهای درباره شهدای امنیت و فتنه؛ شهدایی از سال 1388 تا به امروز. ماجرای اول کتاب به شهید محمدحسین حدادیان میپردازد.
در ماجرای دوم: شهید پرویز کرم پور، در ماجرای سوم: شهید عباس خالقی، در ماجرای چهارم: شهید حسین اجاقی زنوز، در ماجرای پنجم: شهید سیدعلیرضا ستاری، در ماجرای ششم: شهید حسین غلام کبیری، در ماجرای هفتم: شهید حسین تقیپور و در ماجرای هشتم: شهید روحالله عجمیان پرداخته شده است
در خانهمان عکس همه را گذاشتهام. گاهی با حسین حرف میزنم، گاهی با حبیب و گاهی هم با پدرشان. نبودشان برایم خیلی سخت است. عکس حسین را توی کیفم دارم. دوست دارم هرجا میروم، حسین همراهم باشد. هر وقت خیلی احساس تنهایی میکنم، ناگهان حسین را میبینم. فکر میکنم کنارم ایستاده یا خوابیده است.
نمیگذارد تنها باشم. توی خانه، او را میبینم. میبینم که در خانه راه میرود یا داخل کابینتها را میگردد. آنقدر حضورش واقعی است که با صدای بلند میگویم: «حسین، چی میخوای؟» تا پارسال که برادرش از دنیا رفت، مدام خواب حسین را میدیدم. وقتی هنوز حسین بود، روز شهادت حضرت زهرا؟ سها؟ مراسم هیئت محل را در خانه برگزار میکرد.
میگفت: «مامان، برا هیئت غذا درست کن. ساندویچ نه، غذای خوب درست کن؛ مثل پلوخورشت یا عدسپلو.» یک بار عدسپلو پختم. گفت: «مامان، اصلاً نمیدونستم شما اینجوری برا هیئت غذا میپزی. بعضی خونهها که میریم، دو تا عدس توی پلو هست؛
اما غذای شما خیلی خوب بود.» بعد از شهادت حسین، باز هم روز شهادت حضرت زهرا؟ سها؟، برای هیئت غذا درست میکردم. چند سالی که گذشت، این رسم را کنار گذاشتم. یک بار خواب حسین را دیدم که آمده بود و داشت توی کابینتها را میگشت. گفتم حسین، چه میخواهی؟ گفت میخواهم با وسایلی که اینجا گذاشتی، غذا درست کنم. تو که دیگر درست نمیکنی. بیدار که شدم، تصمیم گرفتم دوباره رسم قدیم را شروع کنم.
الان حدود یک سال است حسین را توی خواب ندیدهام. شاید به این دلیل که خیلی برای حبیب دلتنگی کردم. چند وقت پیش، به مزارش رفتم و گفتم: «مامان، فکر نکن من تو رو فراموش کردم؛ ولی تحمل دوری حبیب رو دیگه نداشتم. تو رفتی و حبیب رو هم با خودت بردی. بابا رو هم بردی. من اینجا تنها شدم.»
نمیگذارد تنها باشم. توی خانه، او را میبینم. میبینم که در خانه راه میرود یا داخل کابینتها را میگردد. آنقدر حضورش واقعی است که با صدای بلند میگویم: «حسین، چی میخوای؟» تا پارسال که برادرش از دنیا رفت، مدام خواب حسین را میدیدم. وقتی هنوز حسین بود، روز شهادت حضرت زهرا؟ سها؟ مراسم هیئت محل را در خانه برگزار میکرد.
میگفت: «مامان، برا هیئت غذا درست کن. ساندویچ نه، غذای خوب درست کن؛ مثل پلوخورشت یا عدسپلو.» یک بار عدسپلو پختم. گفت: «مامان، اصلاً نمیدونستم شما اینجوری برا هیئت غذا میپزی. بعضی خونهها که میریم، دو تا عدس توی پلو هست؛
اما غذای شما خیلی خوب بود.» بعد از شهادت حسین، باز هم روز شهادت حضرت زهرا؟ سها؟، برای هیئت غذا درست میکردم. چند سالی که گذشت، این رسم را کنار گذاشتم. یک بار خواب حسین را دیدم که آمده بود و داشت توی کابینتها را میگشت. گفتم حسین، چه میخواهی؟ گفت میخواهم با وسایلی که اینجا گذاشتی، غذا درست کنم. تو که دیگر درست نمیکنی. بیدار که شدم، تصمیم گرفتم دوباره رسم قدیم را شروع کنم.
الان حدود یک سال است حسین را توی خواب ندیدهام. شاید به این دلیل که خیلی برای حبیب دلتنگی کردم. چند وقت پیش، به مزارش رفتم و گفتم: «مامان، فکر نکن من تو رو فراموش کردم؛ ولی تحمل دوری حبیب رو دیگه نداشتم. تو رفتی و حبیب رو هم با خودت بردی. بابا رو هم بردی. من اینجا تنها شدم.»
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1402
-
چاپ جاری1
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات138
-
ناشر
-
نویسنده
-
ویراستار
-
وزن200
-
تاریخ ثبت اطلاعاتچهارشنبه 22 آذر 1402
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتپنجشنبه 23 آذر 1402
-
شناسه110227
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط