110,000
تومان
5 ٪
104,500
تومان
افزودن به سبد خرید

ارمیا

دسته بندی: رمان و داستان کوتاه

ناشر: افق

نویسنده: رضا امیرخانی

سال نشر: 1391

تعداد صفحات: 299

16
فروش پیامکی این محصول
گزیده ای از کتاب
معرفی کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

گزیده ای از کتاب

ارمیا، نخستین کتاب رضا امیرخانی است که در سال 1372 منتشر شد. نام کتاب از شخصیت اصلی آن وام گرفته شده، پسری که سال های پایانی جنگ ایران و عراق را در جبهه گذرانده و پس از قبول قطعنامه به تهران بازگشته است تا زندگی را ادامه دهد. نحوه زندگی اجتماعی پس از جنگ برای او که سال ها در شرایط متفاوتی زندگی کرده، بسیار دشوار است. به همین دلیل تصمیم می گیرد از تهران به شمال کشور سفر کند تا در تنهایی به مسائلی که در این مدت با آن ها دست به گریبان بوده بیاندیشد. کتاب ارمیا، جوایز بسیاری از آن خود کرده است. تقدیر ویژه دومین دوره کتاب سال دفاع مقدس و تقدیر در نخستین دوره جشنواره فرهنگی ـ هنری مهر از جمله این جوایز است. ارمیا، جایزه برتر بیست سال داستان نویسی ادبیات دفاع مقدس را نیز به دست آورده و در بیستمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، جزو پرفروش ترین کتاب های انتشارات سوره مهر بوده است.

توضیح کوتاه

ارمیا اگرچه تندتند نفس می کشید اما نمی ترسید. بیش تر غافلگیر شده بود تا مرعوب. کم کم نفسش جا آمد. اگرچه تا حدودی ترسیده بود ولی سعی می کرد به روی خودش نیاورد. - دستت درد نکند. انگار نماینده ی خدا بود. آمده بود من را بیدار کند و برود. می خواستند نمازم قضا نشود. خدا ممنونت هستم. خیلی به فکر مایی. یکی شان هم اگر می آدم کافی بود. لازم نبود بچه گرازها را به زحمت بیاندازی! ولی خوب دست شان درد نکند. البته خداجان، می توانستی با باد، با پرنده، چه می دانم یک چیزهای ساده تری هم ما را بیدار کنی! خودش از حرف خودش خنده اش گرفته بود. اگر کسی دیگر حرف می زد، به کفرگویی می افتاد. گله ی گرازها در انبوه جنگل گم شدند. صدای پای شان و صدای شکسته شدن شاخه ها دیگر به گوش ارمیا نمی رسید. نسیم سبکی شروع به وزیدن کرد. احساس سرما روی پاهای ارمیا که با بزاق گراز خیس شده بودند، به وجود آمد. به پاهایش نگاه کرد. از لحاظ ظاهر هیچ فرقی با قبل نداشتند. اما بزاق خشک شده ی گراز، بشره های رویین پوست را به هم چسبانده بود. ارمیا به سمت چشمه راه افتاد. باید پاها را می شست و وضو می گرفت. به کنار چشمه رسید. خودش را در آب زلال در نور کم قبل از سپیده نگاه کرد. هیچ شباهتی به گراز نداشت. خواست پاهایش را بشوید. ناگهان انگار کسی صدایش کرده باشد، کمر را صاف کرد. با خود شروع به حرف زدن: - اا، گراز بود... خوک وحشی... خوک غیراهلی. خوب خوک که نجسه! آخ آخ ، حالا لباس هام همه کثیف شدند. همه نجس هستند. باید با همین ها نماز بخوانم! آره دیگر، کاریش نمی شود کرد. با خودش تمام احکام فقهی را که بلد بود، مرور کرد. شک نداشت که خوک نجس است. گراز هم احتمالا نوعی خوک بود. با لباس نجس هم که نمی شد نمار خواند. یاد حکمی افتاد که اگر وقت نماز تنگ شده باشد، در هر شرایطی می شود نماز خواند، حتا اگر لباس نجس باشد.

اطلاعات کتاب

  • زبان کتاب: فارسی
  • سال نشر: 1391
  • چاپ جاری: 30
  • تاریخ اولین چاپ: 1385
  • شمارگان: 5000
  • نوع جلد: جلد نرم
  • قطع: رقعی
  • تعداد صفحات: 299
  • ناشر: افق
  • نویسنده: رضا امیرخانی

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام