loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

گفت بگو، می گویم

ناشر کتاب نیستان

نویسنده محمدرضا زائری

تعداد صفحات : 132

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 11239 10003022
3,000 2,900 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب «گفت بگو می گویم» مجموعه ای از نثرهای ادبی حجت الاسلام محمدرضا زائری می باشد. این کتاب شامل بخش عمده ای از یادداشت های نویسنده است که پیش از این در کتاب شماره هشت گزیده نثر ادبی از مجموعه کتاب های گزیده ادبیات معاصر نیستان منتشر کرده بود. علاوه بر یادداشت های گذشته برخی از یادداشت های جدید وی در حوزه موضوعات اجتماعی نیز به کتاب اضافه شده است از جمله یادداشت های تازه این اثر می توان به «کسوف قرن» با موضوع دردنامه ای برای مظلومیت همه هیجدهم تیرماه های رهبر انقلاب اسلامی، «پیامبر نبود، پیامبر بود» با موضوع یادکردی از امام موسی صدر، «بهانه های دیوانگی» با رویکرد یادی از شهیدان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و «چهل سالگی» با موضوع دردنامه ای در پایان روزگار جوانی اشاره کرد.
بر سر خوان عنایت، خدا نیستم، ابوتراب، غدیر جاودانگی، یک جنازه و چهل قبر، معراج عشق، آغوش همیشه باز، تقدیر سبز آسمان و... برخی از عناوین یادداشت های این کتاب است.

در بخشی از یادداشت این کتاب، با عنوان «چهل سالگی» می خوانیم:

همیشه گمان می کردم خرداد امسال برایم خیلی با خردادهای پیش فرق خواهد داشت، تا اینکه خرداد امسال رسید و هیچ اتفاق عجیبی نیفتاد. نه از چیرگی غفلت، کاسته شد و نه از تراکم زنگار ها، زدوده گشت. خرداد آمد و روزگار همان است.
۴۰ سالگی هم انگار با خودش چیزی نیاورده است. معلوم شد نوزادی که در این ماه چشم به جهان گشوده بود هنوز از زندگی نیاموخته است و هنوز بیهوده چشم به دست ماهها و روز ها دارد. جانی که باید به ۴۰ می رسید هنوز خُرد است و سرگرمی می کند و تنی که باید هنوزجوان می ماند، لنگان لنگان از مرز ۴۰ می گذرد. خواستم افسوس و دریغ را جایگزین کلماتی کنم که سالها برای چنین روزی در خاطر می گذراندم که دیدم بار ها بهتر از من نوشته اند.
یکی از آن نوشته ها از نویسنده نامدار مصری «مصطفی لطفی منفلوطی» است و این ترجمه آزاد بخشی از آن، به یادگار خردادی مثل همه ماه ها برای همه آنان که دنبال کلماتی چنین گشته اند و نیافته اند، هدیه ای برای همه آزردگان و خستگان این روزهای ۴۰ سالگی و همه آنان که دیگر به جای تلألو شعله شمع تولد، چشم به آب شدن قامتش می دوزند!
«اینک به قله رسیدهام، در هرم زندگی و اینک از طرف دیگرش سرازیر شدهام و نمی دانم آیا خواهم توانست به آرامش و نرمی فرود آیم و به سلامت پای بر دامنه بگذارم، یا در این شیب تند پایم می لغزد و فروخواهم غلتید.
سلام بر تو ای گذشته زیبا، که میدان گسترده رؤیا ها و آرزو ها بودی و در آسمان دلفریب و گشادهات پر می گشودیم و چون پرواز کبوتران سپید در افق ها می رفتیم و باز می گشتیم. نه از دردی ناله می کردیم و نه به شکایتی زبان می گشودیم، همه چیز در نگاهمان زیبا بود؛ حتی فقر و نیاز و تحمل سختی های زندگی و کشیدن بارهای سنگینش، که هر منظره ای از چشم انداز هایت جامه ای از بافت سپید گل می پوشید و فریبنده می شد و دل می برد و خاطر می فریفت و گمانمان چنین بود که این قایق زیبا که ما را در دریاچه صاف و آرام تو می گرداند همچنان به راه خود خواهد رفت، نه کسی راه بر او خواهد گرفت و نه موجی تند بر او خواهد شورید.
از درد ها و دغدغهها، در زندگی تنها دو خواستهمان بود، یکی را می بردیم و دیگری را می باختیم، اولی را می گرفتیم و دومی را از دست می دادیم. اگر اشکی از چشممان می ریخت یا از نبودن دوستی بود و یا از بودن دشمنی، یا از بیداری شبی بود و یا از بیکاری روزی. یا از تلخی نگاهی حسود بود و یا از تندی کلامی شدید. و چیزی نمی گذشت که خوشی ها و خرمیهایمان چون رودی خروشان می جوشید و می گذشت و زشتی ها و پلیدی ها را می شست و می بُرد و باز زندگیمان صاف بود و پاکیزه و زلال...
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما