پشت پرده ی ملکوت
سال نشر : 1390
تعداد صفحات : 103
معرفی کتاب
شاعر «پشت پرده ملکوت» در ابراز ارادت خود به آستان اهل بیت و بیان عقاید مذهبی خود، دغدغه های فراوان دارد؛ دغدغه ای که در غزل های آغازین کتاب بخوبی خودنمایی می کند.شاعر این مجموعه بخوبی می داند که تاریخ ادبیات فارسی و بویژه چند دهه اخیر سرشار است از دفاع این و آن از عقاید خود و از دیگر سو با شیوه های ادبیات آیینی به نظر آشنایی کافی نیز دارد، اما نمی خواهد پا در مسیر بیان کلیشه ای از اهل بیت بگذارد و به دنبال راه تازه ای است برای این عرض ارادت؛ راهی که به واسطه عبور از میان اعتقادات به راه رفتن بر لبه تیغ می ماند.
در این مسیر مردانی مانند بسیاری از آثار غیرآیینی خود بیش از سایر تکنیک ها از عنصر روایت برای مدرن نمایی غزل خود استفاده می کند و تلاش فراوانی دارد که این روایت به ساختارگرایی غزلش بینجامد.
شبی که شیطان دور زمین حصار کشید
تمام انسان ها را گناه کار کشید
هر آن چه سنگ هبل، هر چه چوب عزی شد
برای سجده خدایان بی شمار کشید
طناب وسوسه را بر گلوی خود آویخت
و آدمیت خود را بشر به دار کشید
خودش برای خودش میله های زندان شد
خودش برای خودش نقشه فرار کشید
قباحت از هوس و کینه و خیانت رفت
بشر گناه خودش را بلند جار کشید
خدا به فکر تو افتاد و بعد در ذهنش
تو را نجیب ترین مرد روزگار کشید
تو نقطه ای بودی و برای چرخیدن
به دور تو دنیا را در این مدار کشید
تو را دوای شفابخش و مکه را بیمار
تو را شراب، ولی مکه را خمار کشید
کشید و گفت که زیباتری به هم زد و باز
هزار بار به هم زد هزار بار کشید
تو را شبیه خودت آفرید و بعد از آن
خدا نشست و چهل سال انتظار کشید
رسید لحظه موعود، آن شبی که تو را
دوباره حس غریبی سر قرار کشید
دهان کوه به شوق تو باز ماند و خدا
برای با تو نشستن تو را به غار کشید
تو عاشقش شدی و پشت پرده ی ملکوت
خدا هم عاشق شد و پرده را کنار کشید
تو را گرفت در آغوش، گل شدی و نسیم
وزید و عطر تنت را به شوره زار کشید
کویر با تو شکفت و ترک ترک خندید
دوباره لبخندت طرحی از بهار کشید!
تمام انسان ها را گناه کار کشید
هر آن چه سنگ هبل، هر چه چوب عزی شد
برای سجده خدایان بی شمار کشید
طناب وسوسه را بر گلوی خود آویخت
و آدمیت خود را بشر به دار کشید
خودش برای خودش میله های زندان شد
خودش برای خودش نقشه فرار کشید
قباحت از هوس و کینه و خیانت رفت
بشر گناه خودش را بلند جار کشید
خدا به فکر تو افتاد و بعد در ذهنش
تو را نجیب ترین مرد روزگار کشید
تو نقطه ای بودی و برای چرخیدن
به دور تو دنیا را در این مدار کشید
تو را دوای شفابخش و مکه را بیمار
تو را شراب، ولی مکه را خمار کشید
کشید و گفت که زیباتری به هم زد و باز
هزار بار به هم زد هزار بار کشید
تو را شبیه خودت آفرید و بعد از آن
خدا نشست و چهل سال انتظار کشید
رسید لحظه موعود، آن شبی که تو را
دوباره حس غریبی سر قرار کشید
دهان کوه به شوق تو باز ماند و خدا
برای با تو نشستن تو را به غار کشید
تو عاشقش شدی و پشت پرده ی ملکوت
خدا هم عاشق شد و پرده را کنار کشید
تو را گرفت در آغوش، گل شدی و نسیم
وزید و عطر تنت را به شوره زار کشید
کویر با تو شکفت و ترک ترک خندید
دوباره لبخندت طرحی از بهار کشید!
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1390
-
چاپ جاری3
-
تاریخ اولین چاپ1390
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات103
-
ناشر
-
شاعر
-
مستندساز
-
وزن183
-
تاریخ ثبت اطلاعاتچهارشنبه 29 مرداد 1393
-
شناسه17938
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط