loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

سال های بنفش

5 (1)

ناشر کتابستان معرفت

نویسنده ابراهیم حسن بیگی

سال نشر : 1393

تعداد صفحات : 296

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 2284 10003022
63,000 56,700 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

«سال های بنفش» رمانی است که رویدادهای سیاسی قبل و بعد از انقلاب را درباره یک خانواده شهرستانی روایت می کند. نویسنده در این کتاب به فعالیت گروه های سیاسی در سال های پیش از انقلاب و پس زمینه ای از ریشه ها و نحوه ی شکل گیری آن در ایران بعد از خرداد 1342 تا اوایل پیروزی انقلاب می پردازد. به گفته ی این داستان نویس، درباره انقلاب اسلامی و ریشه های آن کم تر رمانی برای بزرگسالان نوشته شده و در این زمینه احساس خلأ وجود دارد.

کتاب سال های بنفش، با نگاه به دوران قبل از انقلاب اسلامی - محدوده زمانی سال های 1342 تا 1356 منتشر شده است. نویسنده در این رمان، به مبارزات گروه های سیاسی با رژیم طاغوت پرداخته و درانعکاس داستانی آنچه در آن دوره گذشته، کوشش کرده است.

کتاب سال های بنفش، به قلم ابراهیم حسن بیگی نوشته شده است و در انتشارات کتابستان معرفت منتشر شده است.

پرده سوم: سخنرانی ناتمام آقای وزیر!
روی سردر دانشکده نوشته بودند: «مقدم وزیر محترم علوم را گرامی می‌داریم.» قرار بود وزیر علوم، روز شنبه‌ی آینده در سالن آمفی تئاتر دانشگاه سخنرانی کند...
شب جلسه‌ی هیات در منزل حاج نصرت بود. بعد از خواندن دعای توسل خبرها گفته شد. آخرین خبر را ملکی داد. گفت که روز شنبه‌ی هفته‌ی آینده قرار است وزیر علوم در دانشگاه سخنرانی کند. گفت که سال گذشته هم این بابا آمد و کلی از خدمات دولت به دانشجویان حرف زد. نظرم این است که امسال طرحی بریزیم و جلسه را برهم بزنیم...

استاد کاشفی توانسته بود، دو کارت دعوت جور کند. آن روز مجبور شدم کت بپوشم؛ یک کت گشاد. کبوترها [نویسنده قبل از این توضیح داده است که علی و دوستانش برای برهم زدن این جلسه دو کبوتر می‌خرند تا در فرصت مناسب آن را در سالن سخنرانی ول کنند و نظم جلسه را بهم بریزند.] را در جیب‌های بغل جاسازی کردم. کمی زودتر رفتیم که بتوانیم در جای مناسبی وسط سالن بنشینیم. ملکی [یکی ازدوستان علی، شخصیت اصلی داستان] گفته بود که در چنین مواقعی تعدادی از ماموران ساواک داخل سالن می‌نشینند.

به ردیف وسط رفتیم؛ جایی که مطمئن بودیم در اطراف ما تعدادی دانشجو می‌نشینند. مراسم شروع شد، با سرود شاهنشاهی که همه بلند شدند و ایستادند. بعد خیر مقدم رئیس دانشگاه بود و رقص لرستانی که تعدادی دختر و پسر با لباس محلّی چرخی خوردند و رفتند.

به ملکی گفتم: «همشهری‌هایت خوب می‌رقصند.»
گفت: «تو از ایل و تبار ما چیزی ندیدی، جز همین رقص و آوازشان را.»
وزیر رفت بالای سن. از همان ابتدا، کف زدن‌های ردیف جلو شروع شد. سرم رو بردم بیخ گوش ملکی:
- کلاغ پَر؟
-پَر!
آرام هردو کبوتر را از جیب بغلم بیرون آوردم. یکی را گذاشتم روی زانوی ملکی و دیگرای را گرفتم کف دست‌هایم. منتظر بودیم کبوترها پرواز کنند و چرخی در سالن بزنند؛ اما انگار کبوترها قصد پرواز نداشتند. با نوک انگشت آرام چند ضربه به زیر شکم‌هایشان زدیم. من حتی بال‌های کبوتر را کشیدم تا بپرد. غیظم گرفته بود. هر دو مانده بویدم چه کنیم.
آهسته رو به ملکی گفتم: «این‌ها را نمی‌پرند؟»
گفت: «دارند سخنرانی آقای وزیر را گوش می‌دهند!»
وزیر حسابی داغ کرده بود. چقدر خوب بود کبوترها می‌پریدند و این همه اشتهای سخنرانی آقای وزیر را می‌گرفتند! نمی‌دانم وزیر چه گفت که صدای کف زدن بلند شد. با اشاره‌ی وزیر، صدای کف زدن فروکش کرد؛ اما ناگهان از مست چپ ما صداهایی بلند شد. همه‌ی سرها برگشت به طرف نیمه‌ی دیگر سالن. حدود دو ردیف دانشجو نشسته بودند و پاهایشان را یکدست و هماهنگ بر زمین می‌کوبیدند. چپی‌های دانشگاه بودند. جنب و جوش بین ماموران سالن افتاد. آمدند جلو و تذکر دادند که آرام بگیرند؛ اما صدای پاکوبیدن بیشتر شد.

ملکی خم شد و کبوترها را از زیرصندلی برداشت. هُلشان داد به طرف راهروِ سالن؛ ناگهان کبوترها پریدند و خدایی بود که به طرف سِن رفتند. در فضای بالای سن چرخی خوردند و دوباره برگشتند به طرف سالن. شلیک خنده‌ها بلند شد. علی رغم سر و صدایی که به پاخاسته بود، وزیر به صحبت‌هایش ادامه داد. کبوترها دوباره برگشتند به روی سن و این بار در سطح پایین‌تری پرواز کردند و همانجا چرخیدند. حالا وزیر هم سرش را گرفته بود بالا به کبوترها نگاه می‌کرد که بالای سرش چرخ می‌زدند. از این بهتر نمی‌شد. وزیر بلند شد و صحنه را ترک کرد و به اتفاق تعدادی از ماموران امنیتی از سالن رفت بیرون.

روز یکشنبه، صحبت‌ها همه درباره‌ی مراسم بود و اینکه پنج نفر از دانشجویان چپ را دستگیر کردند. سید که خبر را شنید، گفت: «عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد.»
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
بازدیدهای اخیر شما