loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

پریزادان درخت سیب

ناشر افق

نویسنده سید نوید سیدعلی اکبر

سال نشر : 1393

تعداد صفحات : 80

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 24375 10003022
احتمال تاخیر در تهیه
7,500 7,100 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب «پریزادان درخت سیب» قصه‌ شهری است که در آن هیچ دختری به دنیا نمی‌آید؛ یا به قول نویسنده: «پادشاهی بود که سه پسر داشت و سرزمینی که هیچ دختری در آن نمی‌رویید. سال‌های سال بود که هیچ دخترکی، صبح سفید بهار، پابرهنه، روی علف‌های خیس ندویده بود.»

ماجرا از آن جا آغاز می‌شود که یک شب، پادشاه غمگین از پنجره به ماه نگاه می‌کند و پیرمردی رهگذر که می‌بیند او غصه‌دار است، سه سیب به او می‌دهد تا بلکه با کاشتن آن‌ها، سه دختر به دنیا بیایند و پسران پادشاه بتوانند ازدواج کنند و دیگر غمگین نباشند. پسرها سیب‌ها را می‌کارند و درختی از آن‌ها می‌روید و هر شب سیبی بر شاخه‌ی آن ظاهر می‌شود. حالا همه منتظرند تا از هرکدام ملکه‌ای به دنیا بیاید.
ولی هر بار دستی سیاه از میان ابرها بیرون می‌آید و سیب‌ها را می‌دزدد. آخرین بار شازده خورشید، پسر ته‌تغاری شاه، با شمشیر دست دزد را قطع می‌کند، ولی او با دست دیگر سیب آخر را می‌دزدد. پسرها که همه امیدشان را از دست ‌داده‌اند، رد خون را می‌گیرند و می‌روند تا دزد خوشبختی‌شان را پیدا کنند.

رمان پریزادان درخت سیب، یادآور افسانه‌های قدیمی ایرانی است و خواندن آن می‌تواند حال و هوای همان افسانه‌ها را به مخاطب ببخشد. گاهی در میان داستان دیالوگ‌ها و...در قالب نظم‌هایی بیان می‌شود که بلند خواندن آن توسط کودک می‌تواند برایش جالب باشد. کتاب پریزادان درخت سیب، نوشته سید نوید سیدعلی اکبر است و در انتشارات افق به چاپ رسیده است.

پادشاهی بود که سه پسر داشت و سرزمینی که هیچ دخترکی در آن نمی‌رویید.
سال‌های سال بود که هیچ دخترکی، صبحِ سفیدِ بهار، پابرهنه، روی علف‌های خیس ندویده بود.
سال‌‌های سال بود که هیچ دخترکی، شب‌ِ سیاهِ زمستان، برای عروسک‌اش لالایی نخوانده بود.
سال‌‌های سال بود که هیچ دخترکی، غروبِ طلایی پاییز، موهایش را در باد شانه نزده بود.
و پادشاهی بود که سه پسر داشت و سرزمینِ غمگینی که هیچ دخترکی در آن نمی‌‌رویید.

------
پریزاده گفت: «کجا برم آخه از پیش تو دیو گُلَم؟ این همه سر و رو مگه برای من آرایش نکردی؟ این همه سوسن رو با دست‌های بزرگت مگه برای من نکاشتی؟ مگه همه‌ی این برکه اشک‌های تو نیست که برای من ریختی؟ کجا برم از پیش تو؟»

دیو گفت:«چی دیدی از من بی نام و نشون
آروم جون؟ من که دون دونه رو پوست بدنم!
من که نیش عقربه تو دهنم! تو تنت باغ بهشت
من با این صورت بدترکیب زشت! که همه از ترس من
توی پستو، توی گور
لونه ی موشای کور یا که هفت تا سوراخ نزدیک و دور
قایم میشن!
خانومی! چشم بادومی!
گل من!بالا بالا!
چی دیدی از من شما؟»
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما