سوار بر اسب مرده
سال نشر : 1393
تعداد صفحات : 102
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 24430
10003022
احتمال تاخیر در تهیه
معرفی کتاب
خسرو فیروز شخصیت این داستان، خانزاده ای است که خاندانش ثروت و جایگاه خود را از دست داده اند. او پس از 50 سال به خانه پدری اش بازگشته تا خاطرات سال های دور و سیمین، عشق دوران جوانی اش را زنده کند.در قسمتی از این رمان می خوانیم: صبحی یکی محکم می کوبید روی در. پایین رفتم. اسفندیار همان طور با گردن کج روی ویلچر خوابیده بود و انگار اصلاً گوشش نمی شنید. مش قربان را صدا کردم، اما جوابی نیامد. در را که باز کردم، گورزا پشت در بود. پاکت نامه ای دستش بود. گفت: «یک در باز کردن این قدر معطلی داره؟» گفتم: «من که بالا هستم تا با این پاها بخوام پایین بیام طول می کشه. قربان هم نیست. هر چی صداش می زنم جواب نمی ده.» - کدوم قربان؟ - همین قربان خودمون، پسر کل عباس. - اون که مرده، یه سالی می شه.
خواستم بگویم «امکان ندارد» که نامه ای دستم داد و گفت: «این رو اشتباهی آورده ن مغازه ی من.»
فکر کردم باید باز هم مهدوی باشد، اما این بار قصه ی مگر مهدوی بود. گویی قرار است هر روز جزیی به کابوس هایم اضافه شود.
خسرو فیروز، خان زاده ای که خاندانش ثروت و جایگاه خود را از دست داده است، پس از پنجاه سال به خانه پدری بازگشته تا خاطرات خود و سیمین، عشق روزگار جوانی اش را بازیابد.
صدای مادرم را شنیدم: «تو اینجایی؟!»
پایین پله ها ایستاده بود و نگاهم می کرد. گفت: «چته؟ خسته ای؟»
گفتم: «سیمین یادته؟»
- سیمین؟
- دختر ابراهیم.
و بی اختیار اشکی سراندم. آمد و بالای سرم نشست. دست برد لای موهایم. گفت: «چرا بهم نگفتی؟»
صدای مادرم را شنیدم: «تو اینجایی؟!»
پایین پله ها ایستاده بود و نگاهم می کرد. گفت: «چته؟ خسته ای؟»
گفتم: «سیمین یادته؟»
- سیمین؟
- دختر ابراهیم.
و بی اختیار اشکی سراندم. آمد و بالای سرم نشست. دست برد لای موهایم. گفت: «چرا بهم نگفتی؟»
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1393
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1393
-
شمارگان1100
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات102
-
ناشر
-
نویسنده
-
ویراستار
-
وزن151
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 1 فروردین 1394
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتدوشنبه 19 تیر 1402
-
شناسه24430
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط