loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

نقاب شیشه ای

5 (1)

ناشر فاتحان

نویسنده محمدعلی آقامیرزایی

سال نشر : 1389

تعداد صفحات : 150

چاپ تمام شده ؛ درصورت چاپ مجدد به من اطلاع بده notify me

معرفی کتاب

کتاب «نقاب شیشه ای»، داستانی است از جست و جوی یک خبرنگار در مورد کودتای ناکام نقاب. این کودتا آخرین فعالیت جدی ضد انقلاب قبل از آغاز جنگ تحمیلی بوده است که ابعاد پیچیده ای داشته و به واسطه ی این که در پایگاه شهید نوژه انجام گرفته سهوا به نام کودتای نوژه شهرت یافته است.

در خلال داستان خبرنگاری که می خواهد به تمام زوایای این رویداد بپردازد و ویژه نامه ای برای روزنامه تهیه کند، حوادث کودتا از چند زاویه بررسی می شود. در همین زمان یک کودتا در ابعاد خیلی کوچک در روزنامه ای که این خبرنگار کار می کند علیه خود او شکل می گیرد و خبرنگار درگیر در ماجرای کودتا که به نوعی ساقط کردن یک نظام مردمی توسط عده ای بدخواه و ضدانقلاب است، خود درگیر نزاع قدرتی می شود و کودتایی که برعلیه او شکل گرفته موفق می شود.

در قسمتی از فصل دوم این کتاب خاطره ای از یکی از نیروهای اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران در مورد رشادت یک ارتشی درگیر و متهم در کودتا نقل شده که چون روایتی واقعی و دست اول از انهدام خمسه خمسه عراقی ها در ابتدای جنگ است خواندن آن خالی از لطف نیست. در ادامه این قسمت را می خوانید:

«راستی چقدر اتهام زدن ساده است ولی ثابت کردن آن مشکل ترین کارهاست. جایی خواندم که ابعاد این کودتا چنان وسیع بوده است که اگرمی خواستند مته به خشخاش بگذارند و به هر گمانی توجه کنند، تمام ارتش را باید تصفیه می کردند؛ تاجایی که مسوولان نزد امام می روند و موضوع را با ایشان مطرح می کنند و رهبر انقلاب، توصیه می کند که تنها با گمان دست داشتن در کودتا کسی را تحت تعقیب قرار ندهند و تا ثابت نشده که کسی در این حرکت دست داشته با کسی برخورد نکنند.

قبل از کودتا کسانی که پشیمان شده بودند از ترس این که توسط عوامل کودتا لو بروند، جرات دم زدن نداشته اند. فکر می کنم آن ها که بی گناه اسیر شده بودند چگونه باید بی گناهی خود را ثابت می کرده اند؟...

به یاد یکی از افرادی می افتم که به جرم کودتا در زندان به سر می برده و با آغاز جنگ، در جبهه، بی گناهی خود را ثابت می کند.

چند ماه قبل که برای گفت وگو با اولین بچه های اطلاعات و عملیات به جنوب رفته بودم، یکی از آن ها این ماجرا را برایم تعریف کرد.

عبدالحسن آریان نژاد، یکی از بچه های شناسایی در واحد اطلاعات و عملیاتی است که در نخستین روزهای جنگ توسط نابغه ی جنگ هشت ساله، حسن باقری تشکیل می شود. کار آن ها این بود که پنهانی به سوی عراقی ها می رفتند تا در روزها و ماه های اول جنگ موقعیت وتوان دشمن را ارزیابی کنند و به شهید باقری گزارش دهند که دشمن کجاست و با چه میزان نیرو و تجهیزات به میدان آمده است.

او می گفت در روزهای اول جنگ عراقی ها روی سلاحی به نام خمسه خمسه تبلیغات شدیدی می کردند و به شدت رعب و وحشت در میان مردم و نیروهای رزمنده ایجاد کرده بودند. این توپ عجیب را او به جارویی تشبیه می کرد که تمام نقاط را با گلوله های چند تایی جارو می کرد و حسابی خرابی و تلفات به بار می آورد.

او از سوی حسن باقری مامور می شود تا این معما را حل کند. داستان شناسایی های او بسیار جذاب و مفصل است. خلاصه این که او تا پشت رود کرخه می رود و محل تخمینی خمسه خمسه را در نزدیکی روستای کوهه می یابد. اوتعریف می کرد که با شلیک این اسلحه ی مخوف درخت ها از شدت انفجار از کمر تا می شدند و صدای انفجار این توپ مرموز بند دل هر شیر مردی را پاره می کرد.

عبدالحسن باز می گردد و کروکی محل را رسم می کند و تحویل محمد مینایی مسوول مستقیم خود می دهد. سر شب خود حسن باقری می آید و توضییح می خواهد. آریان نژاد ابتدا چنان توضیح می دهد که یعنی آن را دیده و کروکی اش را کشیده ولی با سوال های حسن که بسیار دقیق و باهوش بوده است، گیر می افتد و اعتراف می کند که خود خمسه خمسه را ندیده ولی تا نزدیکی آن رفته و حتی از شدت انفجار آن هنگام شلیک به لرزه افتاده است.

حسن دستی روی شانه اش می زند و می گوید که فرداباید از رود بگذرد و خمسه خمسه را با چشم ببیند و گزارش کند. آریان نژاد آن شب به خانه می رود تا برای آخرین بار با مادرش خداحافظی کند، چرا که گذشتن از رود را مساوی با شهادت می دانسته است.

برایم گفت که این قضیه کاملا حیثیتی و شخصی شده بود. حیثیتی از این جهت که حسن باقری شخصا از او این درخواست را کرده بود و شخصی از آن سو که روزی که نیرو های ایرانی توسط این سلاح مجبور به ترک حمیدیه و عقب نشینی شده بودند او حسابی احساس خفت و شکست کرده بود.

جریان را با مادرش در میان می گذارد. پیرزن دور او می گردد و پایش را می بوسد و او را به رفتن ترغیب می کند و قول می دهد که اگر شهید شد بی تابی نکند. فردا او با موتور تا پشت رود کرخه می رود و از پل شکسته ای رد می شود و داخل روستا می شود. می گفت هنگام عبور از رود پاهایش بی حس شده بود و به فرمان غریزه جلو نمی رفت. نمی خواسته بمیرد، حسابی مردد می شود ولی یاد بوسه ی مادر بر پاهاش می افتد و خجالت می کشد. از پل رد می شود و با احتیاط به روستا می رود و به محل استقرار خمسه خمسه نزدیک می شود و توپ های عراقی را می بیند و دقیقا هرچه دیده را دیده می کشد. تعداد زیادی توپ به اندازه ی حدود 120 عدد که با آرایش مشخصی به ترتیب پنج تا پنج تا شلیک می شوند.

با دقت تمام مشاهداتش را می نویسد و با خوشحالی باز می گردد و به حسن گزارش می کند. دوباره نیمه شب او را بیدار می کنند و می برند به مقر نیروهای ارتش که حسن باقری آن جا بوده است و از آریان نژاد می خواهد که برای آن ها هم تعریف کند که چه دیده است. او هم با جزئیات همه ی آن چه دیده شرح می دهدحتی مسیر رفت و آمد و استقرار توپ ها را نیز روی نقشه به آن ها نشان می دهد تا باور کنند.

ارتشی ها با توضیحات او به این نتیجه می رسند که این خمسه خمسه توپ های 130 میلی متری است که به تعداد زیاد با آرایش پنج تایی شلیک می کنند. آریان نژاد که فکر می کرده می خواهند کار او را بی ارزش کنند قسم می خورد که خمسه خمسه را دیده و این توپ 130 نیست. معمای این سلاح مرگبار تا حدود زیادی کشف می شود. فرماندهان ارتش از او می پرسند که می تواند یکی از دیده بان های ارتشی را با خود به آن جا ببرد. او هم موافقت می کند.

فردای آن روز با دیده بانی راهی می شود ولی دیده بان ارتشی در میان راه ترسیده و بازمی گردد. حسن با فرماندهان ارتش صحبت می کند و تقاضای دیده بانی نترس می کند.

ستوان خانی دیده بان دوم، یکی از درجه دارانی بوده که هنگام آغاز جنگ به دلیل اتهام شرکت در کودتای نوژه در زندان به سر می برده است. او وقتی از وقوع جنگ مطلع می شود زندان را روی سرمی گذارد و آن قدر التماس می کند که بگذارند حداقل به جنگ برود تا در راه دفاع از کشورش بمیرد ولی ننگ کودتا بر علیه مردم بر پیشانی اش باقی نماند. بالاخره رضایت می دهند تا او به جبهه اعزام شود و بی گناهی اش راثابت کند.

ستوان خانی با آریان نژاد به کوهه می رود و با هدایت دقیق آتش توپخانه بر روی انبوه تجهیزات و توپ های 130دشمن چنان جهنمی برای عراقی ها می سازد که بعد از بیست ونه سال آریان نژاد با غروری خاص از آن حماسه حرف می زند و آن روز را خاطره انگیزترین روز زندگی اش می داند. او ستوان خانی را دلیرترین آدمی که تا به حال دیده وصف می کند.

کسی که به جرم شرکت در کودتای نوژه در زندان یه سر می برده، چنان ضرب شستی به عراق نشان می دهد که عراق دیگر از فکر تجمع این همه توپ در یک مکان منصرف می شود و سلاح مخوف خمسه خمسه عملا از کار می افتد.

آریان نژاد می گفت که عراقی ها ما را که روی پشت بام خانه ای روستایی دراز کشیده بودیم و با گرای دقیق خانی تمام تجهیزاتشان را منهدم می کردیم، دیدند و برای اسیر کردن یا کشتن با نفربر به سوی مان حمله کردند ولی تا آخرین لحظه او ایستاده بود و راضی به برگشت نمی شد. بالاخره با نزدیک شدن و هدف قراردادنمان او رضایت داد و برگشتیم ولی خانی باز هم تغییر موضع داد و مرا عقب فرستاد و از درختی بالا رفت و مشغول هدایت آتش توپخانه ی ارتش روی ادوات سنگین عراق شد.

ستوان خانی یه سرعت ترفییع گرفت و با رشادت هایی که در جنگ ازخود نشان داد به درجه ی سروانی،سرهنگی ،سرگردی و پس از جنگ،سرتیپی رسید. این یکی از بی گناهانی بود که توانست از خودش رفع اتهام کند.آیا من هم می توانستم مثل سرتیپ خانی حقانیت کارهای خود را ثابت کنم؟

راستی چند تا آدم بی گناه بر اثر اشتباه یا دشمنی به زندان افتاده بودند؟ چند تا خائن توانستند از این قضیه جان سالم به درببرند؟

خدا یاور بی گناهان است اما ما در دوره ی بدی زندگی می کنیم. می گویند بی گناه پای دار می رود ولی بالای دار نمی رود، ولی من دور و بر خودم توی این سال ها آدم های لایق بسیاری را دیده ام که به خاطر بد ذاتی یا حسد آدم هایی که می خواهند به هر طریقی از کوتاه ترین مسیر به مقصدی یا منصبی که لیاقت آن را ندارند برسند- یا به قول دوستی پیشرفت را دوست دارند- از هستی ساقط شده اند و خانه نشین در فقر و فلاکت به سر می برند. پس بی گناه بالای دار هم می رود گویا در این روزها.

ساعت دویده روی ده. باید به خانه بروم. شاید آخر شب یا فردا توانستم گزارش سفرم را به همدان بنویسم.از کجا به کجا رسیدم. فردا باید با طایفه نوروز فرمانده ی سپاه همدان در زمان کودتا هم گفت وگو کنم.باید گزارش های دیگری را هم آماده کنم...وای چقدر کار مانده است؟»
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما