نوروزی دیگر
5 (1)
سال نشر : 1387
تعداد صفحات : 80
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 26613
10003022
معرفی کتاب
روح الله درویشی در داستان های کتاب «نوروزی دیگر»، خواننده را با حسی روبه رو می کند که شاید اولین تعریفش این باشد: صمیمیت. او در اولین قصه کتابش به نام «طعم توت» از روستایی سخن می گوید با بچه ها و نوجوان های سرخوش و آسوده خاطرش. اما در همین روستا پیرمردی است تنها به نام مش ابوالفتح که به بچه ها اجازه نزدیک شدن به دنیایش را نمی دهد. تنها درخت توتی هم که در آبادی روییده، متعلق به اوست. اما نزدیک شدن به درخت توت همان و تنبیه مش ابوالفتح همان! نبی از بچه های شر و شور روستاست که مش ابوالفتح یک بار از خجالتش در آمده، اما باز هم هوای نزدیک شدن به آن درخت خوشمزه را دارد.او تصمیم می گیرد که شبانه به سراغ درخت توت برود. چند تا از بچه ها هم با نبی همراه و همپا می شوند تا ببینند این ماجراجویی شبانه به کجا می انجامد... داستان«نوروزی دیگر» جبهه و جنگ را از منظر رزمنده ای نوجوان می بیند و در یک روز مانده به تحویل سال، روایت می کند. فضای بهاری، حال و هوای دیگری به بچه های جنگ بخشیده است و همه آماده اند که سال نو را در سنگرهایشان جشن بگیرند. اما راوی داستان، دلش برای خانواده تنگ شده و لحظه شماری می کند تا به پیش آنها برگردد. ناگهان خبر می رسد که باید برای انجام عملیاتی تازه آماده شوند؛ شادمانی رزمنده ها از این خبر، دوچندان می شود، ولی راوی داستان، سخت دو دل و مردد است که به خانه برگردد یا در جبهه بماند.
سومین داستان کتاب،«هوای کوه» نام دارد و ماجرای نوجوانی است که همراه پدرش برای چراندن گله به کوه رفته است؛ اما اسبشان مدام بی قراری می کند و انگار می خواهد خبر ناگواری را به آنها برساند. پدر و دایی او هم از حضور گرگ در منطقه حرف می زنند و قهرمان قصه را بیشتر دچار ترس می کنند... آخرین داستان کتاب از نوجوانی حکایت می کند که در آرزوی خریدن نسخه های قدیمی «کیهان بچه ها» از همکلاسی خود است. درویشی در «آرزوهای قدیمی» از اشتیاق معصومانه قهرمان داستان می گوید و اندک بودن پولش برای به دست آوردن این نسخه ها. او در نهایت پول را جور می کند و برای خرید مجله ها به سمت خانه دوستش می رود؛ اما...
اسبمان باز بی تابی می کرد و شیهه می کشید. سگ ها همین طور یک بند پارس می کردند. همه بیدار شده بودند. رحیم و رحمان کز کرده بودند سر جایشان و چیزی نمی گفتند. شاید آنها هم مثل من از ترس زبانشان بند آمده بود. همین طور زل زده بودیم به بابا که فانوس به دست داشت آهسته به طرف اسب می رفت. دایی علی هم تفنگ به دست او را همراهی می کرد. دایی گلنگدن کشید و دوباره تیری در کرد. صدای تیر توی کوه پیچید.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1387
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1387
-
شمارگان2500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات80
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن150
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 2 خرداد 1394
-
شناسه26613
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط