اگر بابا بمیرد
برای سال های آخر دبستان و دوره راهنمایی
سال نشر : 1390
تعداد صفحات : 32
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 26809
10003022
معرفی کتاب
محمدرضا سرشار در کتاب «اگر بابا بمیرد» داستان پسری به نام اسماعیل را روایت می کند که در روستایی با نام «شکور کندی» زندگی می کند. این داستان روزهای سرد زمستان را به تصویر می کشد که یکریز برف می بارد و روستا تا کمرکش دیوارها در برف فرو رفته است؛ به شکلی که نه کسی می تواند به ده وارد شود و نه کسی خارج از ده شود. همه اهالی در خانه ها زیر کرسی مانده اند. در این روزهای سخت و طاقت فرسا پدر اسماعیل سینه پهلو می کند و در بستر بیماری می ا فتد. پزشک نسخه ای برایش می نویسد و چون بیماریش کهنه شده می گوید که به این زودی ها خوب نمی شود.پدر روز به روز حالش بدتر می شود، تب می کند و هذیان می گوید. مادر و خواهرهای اسماعیل نیز کارشان روز و شب گریه می شود و برادر پنج ساله اش گریه کنان می گوید: «داداش! اگر بابا بمیرد ما چه کار کنیم؟» اسماعیل که بزرگترین بچه خانواده است، مجبور می شود برای خرید دارو و درمان پدرش به شهر برود، اما هوا به شدت سرد و طوفانی است و برف شدیدی می بارد، راه ها بسته شده و صدای زوزه گرگ ها شنیده می شود. هیچ وسیله ای برای رفتن به شهر نیست. اسماعیل با همراهی دوستش برجعلی با گاری به سلامت به شهر می روند، اما هنگام بازگشت حوادث هولناکی برایشان اتفاق می افتد و ....
کتاب «اگر بابا بمیرد» نخستین بار در سال 1357 با تایید و تصویب شهید باهنر در دفتر نشر فرهنگ اسلامی چاپ شد و در سال 1387 انتشارات سوره مهر در طرح تجمیع نویسندگان صاحب نام این کتاب را برای کودکان و نوجوانان سال های آخر دبستان و دوره راهنمایی منتشر کرد. مجموع شمارگان این کتاب تاکنون به 200170 نسخه رسیده است. فیلم سینمایی «جاده های سرد» در سال 1363 به سفارش بنیاد فارابی از روی داستان همین کتاب ساخته شده است. این فیلم در جشنواره های متعدد خارجی به کارگردانی مسعود جعفری جوزانی و با بازی علی نصیریان به نمایش درآمده است. توفیقی که فیلم «جاده های سرد» کسب کرد نشان داد که سرشار به خوبی با تصویر و اثرات آن در جهان معاصر آشناست و می تواند اثری با قابلیت های تصویری بالا بنویسد.
ناگهان صدای پارس تعداد زیادی سگ، در دل دشت تاریک پیچید. چهار گرگ، درست روبه روی ما، در یک صف ایستادند. انگار پارس سگ ها، سر جا میخکوبشان کرد. مشهدی قاسم فریاد زد: بچه ها! جمع شوید پشت آتش! من و برجعلی، به طرف آتش، خیز برداشتیم و کنار مشهدی قاسم، ایستادیم. مشهدی قاسم، از ترس عرق کرده بود. زانوهای هر سه مان آشکارا می لرزید. دیگر همه چیز را تمام شده حساب می کردیم. در آخرین لحظه ها، فکرهای مختلفی به مغزم هجوم آورد.
صفحه 37
صفحه 37
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1390
-
چاپ جاری5
-
تاریخ اولین چاپ1387
-
شمارگان2500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات32
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن87
-
تاریخ ثبت اطلاعاتسهشنبه 5 خرداد 1394
-
شناسه26809
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط