loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

اروند ما را با خود می برد: خاطرات رزمندگان استان اردبیل

ناشر سوره مهر

گردآورنده کتاب ساسان ناطق

مصاحبه گر ساسان ناطق

سال نشر : 1393

تعداد صفحات : 199

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 27193 10003022
40,000 38,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب حاضر، مجموعه خاطرات رزمندگان اردبیل است که آن را ساسان ناطق پس از ساعتها مصاحبه و گفت و گویی شفاهی در 218 صفحه تدوین نموده است. این مجموعه روایت ده تن از رزمندگان دوران دفاع مقدس هشت ساله است که در آغاز هر خاطره معرفی کوتاهی از روایتگران آمده است و سپس به خاطرات پرداخته شده است. خاطرات مردانی که روزی سینه هایشان را به خاکریزها و گلوله ها سپرده بودند تا به دنیا بفهمانند ما ایرانیها می توانیم از همه آنچه که دوست داریم دفاع کنیم، هر چند هزینة آن برایمان سنگین باشد.

«والفجر 8» که ساعت 22ـ 20/11/1364 در منطقه عملیاتی فاو با رمز یازهرا به مدت 78 روز در منطقه ای به وسعت 800 کیلومتر مربع انجام گرفت اولین خاطره مجموعه است که آن را سرهنگ پاسدار میرزاعلی برمکی روایت می کند. وی روایتگر شجاعتها و هجرت همرزمانش است که در عملیاتهای والفجر 8، خیبر، بدر، کربلای 4 و5 و مرصاد، زخمها برداشته یا به شهادت رسیده اند. «کانال ماهی»، خاطره ای است از عوض حسن پور از عملیاتهای کربلای 4 و 5 روایت می کند و عبور از اروند خاطرة جمشید وثوقی است که روایت والفجر 8 در منطقه فاو است.

والفجر یک، خاطره است از سرهنگ پاسدار میرنورالدین اظهر نیاری از عملیاتهای مرصاد، والفجر، بدر، قدس و ... و «اروند ما را با خود می برد» خاطره است از اکبر جعفری معلم از عملیاتهای والفجر 8 و کربلای 5 و نصر 7 و «کنسرو ترکش» خاطره میر محمد حسینی است از عملیاتهای بدر و والفجر و ...، عملیات قادر خاطره ای است از دلالت باقریان از عملیات والفجر و ... و «خط شلمچه» خاطره داور پیررسول زاده از دوستانش است در عملیاتهای متفاوت زخم برداشته و یا دیگر در کنار او نیست. «عملیات خیبر» خاطره است از احد منتظر علیه که عملیاتهای والفجر 8 و خیبر و ... را به تصویر می کنند.

«عملیات فتح المبین» خاطره سرهنگ علی رستمی جناقرد است از عملیات فتح المبین. در گوشه از این خاطره ها چنین آمده است: دستم را کشیدم روی زمین یک سنگ پیدا کنم ولی چشمم به گراز بود که یک وقت حمله نکند. یک دفعه یکی آرام زد پشت گردنم. کم مانده بود از ترس بیفتم سکته کنم. با خودم گفتم حتماً گشتی های عراقی ها هستند که اسلحه هایشان را گذاشتند پشت سرم. آرام دستم را بردم پشت سرم دستم خورد به لوله اسلحه ...
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما