loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

قاف: بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی

4 (1)

ناشر شهرستان ادب

ویراستار یاسین حجازی

سال نشر : 1394

تعداد صفحات : 1163

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 32421 10003022
500,000 450,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

این کتاب حاصل بازخوانی زندگی رسول مکرم اسلام صلوات الله علیه و آله از سه کتاب کهن، به نام های تفسیر سورآبادی حدود 470 هجری قمری، سیرت رسول الله صلوات الله علیه و آله به سال 612 هجری قمری و شرف النبی حدود سال های 577 و 585 هجری قمری است. علاوه بر این سه منبع نویسنده از کتاب سیره صحیح رسول اکرم نوشته سید جعفر مرتضی عاملی نیز بسیار بهره برده، ضمن آنکه در تمام مراحل نیز هر چه را که منطبق با روایات و قرائت شیعیان از زندگی پیامبر نبوده را حذف کرده و حاصل کتابی شده که موافق نظر عامه و شیعه است.
یاسین حجازی برای نوشتن این کتاب 3 سال زمان گذاشته تا تصویری روایی و مبتنی بر مستندات تاریخی را برای خواننده به صورت خطی روایت کند.
«آه» اثر پیشین یاسین حجازی است که بسیاری از کتاب نخوان ها و مقتل نخوان ها را کتابخوان و مقتل خوان کرد حاصل بازخوانی و ویرایش مقتل «نفس المهموم» شیخ عباس قمی است.
نگارنده در مقدمه بیان می کند که در این بازخوانی، دو اصل را قرار داده است: اصل اول اینکه فقط پیامبر را دنبال کند و اصل دوم اینکه از تمام متن سه کتاب، عناصر دراماتیک را جدا کند و مؤلف عقیده دارد این کتاب نمی توانسته شامل تمام سیره پیامبر باشد.
بسیاری از صاحب نظران، آثار حجازی را یک نوع «کولاژ» موفق می دانند که با استفاده از تصویرها، پاره ای از یک نامه یا گفت و شنود ها و کنار هم قرار دادن آنها داستان را نگاشته است. هرکدام از خرده داستان ها تکه ای از یک «کولاژ» است که از چیدن و کنار هم گذاشتنشان می توان اصل واقعه را فهمید و یکپارچگی کولاژ را دید.
متن این کتاب کهن بوده و از همین حیث این کتاب را با سایر کتب دیگر متفاوت و متمایز می کند و خواننده را در یک تجربه متفاوت از خواندن قرار می دهد. البته نویسنده به فکر خواننده کتاب نیز بوده و در انتهای کتاب واژه نامه ای از لغات و واژگان دشوار را برای خواننده آورده تا بتواند هم از لذت خواندن متن بهره ببرد و هم معنای واژگان کهن را متوجه شود.

فراز 1:
بوجهل اوقات فرصت نگاه می داشت و غفلت رسول را مترصد می بود.
رسول را دید که در سجده بود. پنداشت که ظفر یافت بدانچه مطلوب او بود. سنگی بزرگ- به چندان که طاقت داشت و قدر قوت او بود- برگرفت و قصد کرد تا بر رسول زند.
خدای آن سنگ را در دست وی دوسانید و چندان که خواست که سنگ از دست بیندازد، نتوانست!
چون دانست که نجات و رستگاری نخواهد یافت إلا به رسول، هم از رسول درخواست تا دعا کند تا خدای او را از آن سنگ خلاص دهد.
رسول دعا کرد.

----------------------------

فراز 2:
و محمد را چندان محنت و نکبت از قوم برسید که گفت: «هیچ پیغمبر را آن رنج نرسید از قوم که مرا.»
و خدای فرشته ای را که موکل است بر کوه ها بفرمود تا طاعت محمد به جای آورد و آنچه محمد فرماید از هلاک قوم بکند.
محمد صبر برگزید بر انتقام و گفت: «اهد قومی، فانهم لایعلمون.»
و صحابه با رسول گفتند که «یا رسول الله، چون بودی اگر تو ایشان را لعنت کردی؟»
گفت:« مرا به رحمت فرستاده اند، نه بدانکه لعنت کنم.»
ص 334

-----------------------------

فراز3:
رسول گفت: « خدای فرمود موسا را که بنا کند مسجدی پاک، که در آن مسجد کسی ساکن نشود الا موسا و هارون و دو پسر هارون، شبر و شبیر. و خدای مرا فرموده است که بنا کنم مسجدی که در آن ساکن نشود إلا من و علی. همه درها برگیرید إلا در علی! و زود برگیرید پیش از آنکه عذاب فرستد خدای!»
پس مردم به شتاب بیرون رفتند و درهخا برمی گرفتند.
و حمزه بن عبدالمطلب می آمد گریان و گفت:« یا رسول الله ، عم را بیرون می کنی و پسر عم را جای می دهی؟»
رسول گفت:« من جای او نمی دهم، که خدای می دهد.»
بعضی از اصحاب رسول درآمدند و گفتند:« یا رسول الله، از برای من یک روز بگذار! تا بدان می نگرم و روی تو می بینم بامداد و شبانگاه.»
رسول گفت:«نه! و نه مانند سوراخ سوزن.»
ص442

-----------------------------------

فراز 4:
فاطمه در پیش رسول آمد و می گریست.
رسول گفت: «چرا می گریی؟»
گفت:«چرا نگریم؟ جماعت قریش در خانه نشسته اند و عهد می کنند و سوگند می خورند به لات و عزا و منات که چون تو را ببینند بکشند.»
رسول گفت:« ای جگرگوشه، آبی بیار تا وضو کنم.»
وضو کرد.
ص390

----------------------------------------

فراز 5:
و دیگر از منافقان حاطب ابن امیه بود. و پسری داشت در اسلام سخت صادق بود و روز احد کافران او را زخم بسیار زدند و چون وی را به مدینه بازآوردند، مردم به عیادت وی و پرسش وی می رفتند. بعد از آن، او را تهنیت کردند و گفتند: خنک تو را که شهید از دنیا می روی.
پدرش، حاطب، به استهزا می گفت: هان! هان! بهشت او را خواهد بودن! شما این مسکین را بفریفتید تا جان بر سر شما نهاد!
و دیگر منافقان هم در روز احد گفتند: اگر ما را به حال خود گذاشته بودی این محمد، این مصیبت ها به ما نرسیدی.
ص 657
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
بازدیدهای اخیر شما