loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

از چشم ها 6: مرگ از من فرار می کند (کتاب چمران)

5 (1)

ناشر روایت فتح

راوی کتاب فرهاد خضری

سال نشر : 1402

تعداد صفحات : 296

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 3468 10003022
180,000 162,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

«مرگ از من فرار می کند» داستان هایی شنیدنی از عارف بی نظیر جبهه هاست. داستان هایی از روزهایی که «مصطفی چمران» در آمریکا درس می خواند، از روزهایی که در لبنان می جنگید، از روزهایی که در دهلاویه و سوسنگرد مسوول عملیات چریکی شده بود.

نامه های خواندنی مصطفی به خدا، داستان زندگی عاشقانه ی او با همسرش، روایت شجاعت ها و کرامات مصطفی از زبان همسر او، همرزمان و دوستانش در این کتاب آمده است.

سیر دلتنگی های چمران در امریکا و فعالیت های اثر بخش او در کنار امام موسی صدر، و دل گرمی های او در جبهه های جنوب، عاشقانه های او با خدا و شخصیت علمی او چنان در کنار هم زیبا نشسته است که از شخصیت او، شخصیتی ناب و کم نظیر ساخته است.

این کتاب دربردارنده ی دو سفر است: سفر اول زندگی چمران را در امریکا و لبنان به تصویر کشیده است و سفر دوم داستان رزم چمران در جبهه های ایران است. این کتاب مجموعه ای از خاطرات و توصیفات اطرافیان چمران از اوست.

کتاب از چشم ها 6: مرگ از من فرار می کند (کتاب چمران)، نوشته فرهاد خضری است و در انتشارات روایت فتح منتشر شده است.

فراز 1:
هیچ کس نمی توانست باور کند شیعیان در لبنان به فکر ایجاد تشکیلات باشند... آن هم تشکیلاتی که نظامی باشد. دکتر چمران این کار را کرد. شاخه نظامی اش را هم خودش تربیت کرد. بعد از ماجراهای نبعه و تل زعتر بود که دکتر و امام موسی صدر یقین کردند که ((حالا وقتش است.))

فراز 2:
به بچه های شیعه به خصوص اگر می دانست یتیمند عشق می ورزید. یک بار با هم رفتیم جایی که این بچه ها را نگهداری می کردند. اگر درست یادم بیاید... در حومه بیروت بود. تا وارد شدیم و بچه ها صدای پایش را شنیدند همه شان از کلاس ها دویدند آمدند بیرون ریختند سر دکتر. نشستند رو گردنش سوارش شدند... باشان بازی می کرد. کشتی می گرفت می پیچیدند به هم و خودش را می زد زمین می گفت ((می بینی چه زوری دارند))؟

فراز 3:
چیزهایی می گفت که آن روزها نمی فهمیدمش. یا کارهایی می کرد که درکش خیلی برای من و دیگران مشکل بود. مثلاً وقتی زن آمریکایی اش می خواست برگردد آمریکا مانعش نشد. بعد از یک سال و نیم ماندن به دکتر گفت: ((بگذار بروم.))
دگتر گفت: ((مطمئنی پشیمان نمی شوی؟))
زنش گفت: ((خیلی دوست داشتم بمانم، تحمل کنم، مثل همیشه دوستت داشته باشم، ولی دیگر نمی توانم.))

فراز 4:
خدایا تو را شکر می کنم که مرا در آتش عشق گداختی، و همه موجودات و خواستنی ها را به جز عشق و معشوق در نظرم خوار و بی مقدار کردی تا از کنار هر حادثه وحشتناکی به سادگی و آرامی بگذرم و دردها و تهمت ها، ظلم ها، فشارها و شکنجه ها را با سهولت تحمل کنم.

فراز 5:
صبح 27 مرداد 58 ...
گفتند امام اعلامیه صادر کرده که...
رادیو داشت آن اعلامیه را می خواند ((... من ... به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار می کنم اگر با توپ ها، تانک ها، قوای مجهز تا 24 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود من همه را مسئول می دانم... تا دستور ثانوی، من مسئول این کشتار وحشیانه را قوای انتظامی می دانم و در صورتی که تخلف از این دستور نمایند با آنان عمل انقلابی می کنم...

فراز 6:
پیوند قلبی ام با دکتر از آن جا شروع شد... حالا هر جا سخنرانی می کرد می گفت چطور یک تنه توانسته ام بچه ها را از محاصره در بیاورم. نمی دانست آن اعتماد به نفس را وقتی به دست آوردم که دیدم از هلی کوپتر پیاده شد، یوزی به دست و لباس پلنگی به تن در حالی که همه می دانستند وزیر دفاع این مملکت است و باید مثل خیلی ها پشت میزش در تهران باشد.
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
نظرات

ناشناس

به علی شناختم من به خدا قسم خدارا.ومن عشق ورزیدن به علی را از چمران آموختم
التماس دعا

6 آذر 1393

شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
بازدیدهای اخیر شما