کاری باید کرد؛ مجموعه نمایشنامه
سال نشر : 1390
تعداد صفحات : 144
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 35301
10003022
معرفی کتاب
مجموعه نمایشنامه «کاری باید کرد» اثر صادق عاشورپور، شامل چهار نمایشنامه به نام های «پهلوان»، «علم»، «عمونوروز» و «کاری باید کرد» است. این مجموعه نمایشنامه که برای مخاطبین نوجوان تألیف شده، امکان اجرای مدرسه ای را هم – براساس ترکیب بندی ساده و دکور سبک – فراهم می کند.نمایشنامه «کاری باید کرد» این مجموعه نگاهی است به زندگی شهید حسین فهمیده که امروز به یاد او نامگذاری شده است.
بخشی از این نمایشنامه را در ادامه می خوانید:
رسول با لگد به در می کوبد. صدای در، در صدای جنگ فید می شود. چند نفر تابلویی از تانک می سازند که در حال پیش روی است، از سویی حسین (حامد) به سوی تانک کوس برداشته و می دود، به تانک نزدیک می شود، به زمین دراز می کشد، تانک به روی حسین می رود و نارنجک ها منفجر و تانک متلاشی می شود. بچه ها (رزمندگان) تکبیر گوی.
رزمندگان: الله اکبر! الله اکبر!
افکار: تموم شد؟
رسول: هنوز نه آقای افکار ...
افکار: خودتون گفتین آخرشه.
رسول: نه!
یورش: شهر ...
رسول: بچه ها، شهر! تابلوی شهرو بسازین!
بچه ها در هم می گردند، قیل و قال می کنند، تابلویی از بخشی از شهر را به نمایش می گذارند. مردم در حال کار و تلاش. یورش صدای مارش جنگ را تقلید می کند و صدای یورش در صدای مارش فید می شود. برادر حسین (بابک) سوار بر دوچرخه وارد می شود.
برادر حسین: (بابک) حسین! حسین! برادرم حسین!
چند نفر: حسین چی؟
برادر حسین: (بابک) کاری کرد کارستان، کاری کرد کارستان!
چند نفر: چی کار کرد؟
برادر حسین: (بابک) چند تا نارنجک بست کمرشو رفت زیر تانک عراقیا!
چند نفر: اون وقت؟
برادر حسین: (بابک) تانک آتیش گرفت، دود شد رفت هوا! بقیه ترسیدن و دارن فرار می کنن!
چند نفر: حسین؟
برادر حسین: (بابک) معلومه ... شهید شد.
یک نفر: پدر مادرتون ...؟
برادر حسین: (بابک) هنوز خبر ندارن.
بابک به سرعت بیرون می رود. افکار در سکوت می گرید. بچه ها ولوله می کنند، این سو و آن سو می دوند.
رسول: بچه ها خسته نباشین...
بچه ها: (قاطی) سلامت باشی، ممنون...،
رسول: آقای افکار تموم شد.
افکار سر خود را بالا می گیرد و اشک چشمان خود را پاک می کند.
افکار: خسته نباشین.
رسول: سلامت باشی آقای افکار.
افکار: چقدر خوب بود.
حمید: نمایشمون؟
افکار: آره، نمایشتون.
حمید: (مشت بالا کرده و نعره می زند) هی...!
بچه ها: (فریاد می زنند) هی...!
رسول نزدیک افکار می رود و به چهره ی وی دقیق می شود.
رسول: شما گریه کردی آقای افکار؟
افکار: (دست به چشمان خود می کشد) نه ...
رسول: چرا.
افکار: البته یه خورده ...
رسول: واسه چی؟
افکار: واسه ی شهادت رهبر رهبرم ...
رسول: حسین؟
افکار: حسین.
بچه ها مبهوت گرداگرد رسول و افکار نور می رود.
رسول با لگد به در می کوبد. صدای در، در صدای جنگ فید می شود. چند نفر تابلویی از تانک می سازند که در حال پیش روی است، از سویی حسین (حامد) به سوی تانک کوس برداشته و می دود، به تانک نزدیک می شود، به زمین دراز می کشد، تانک به روی حسین می رود و نارنجک ها منفجر و تانک متلاشی می شود. بچه ها (رزمندگان) تکبیر گوی.
رزمندگان: الله اکبر! الله اکبر!
افکار: تموم شد؟
رسول: هنوز نه آقای افکار ...
افکار: خودتون گفتین آخرشه.
رسول: نه!
یورش: شهر ...
رسول: بچه ها، شهر! تابلوی شهرو بسازین!
بچه ها در هم می گردند، قیل و قال می کنند، تابلویی از بخشی از شهر را به نمایش می گذارند. مردم در حال کار و تلاش. یورش صدای مارش جنگ را تقلید می کند و صدای یورش در صدای مارش فید می شود. برادر حسین (بابک) سوار بر دوچرخه وارد می شود.
برادر حسین: (بابک) حسین! حسین! برادرم حسین!
چند نفر: حسین چی؟
برادر حسین: (بابک) کاری کرد کارستان، کاری کرد کارستان!
چند نفر: چی کار کرد؟
برادر حسین: (بابک) چند تا نارنجک بست کمرشو رفت زیر تانک عراقیا!
چند نفر: اون وقت؟
برادر حسین: (بابک) تانک آتیش گرفت، دود شد رفت هوا! بقیه ترسیدن و دارن فرار می کنن!
چند نفر: حسین؟
برادر حسین: (بابک) معلومه ... شهید شد.
یک نفر: پدر مادرتون ...؟
برادر حسین: (بابک) هنوز خبر ندارن.
بابک به سرعت بیرون می رود. افکار در سکوت می گرید. بچه ها ولوله می کنند، این سو و آن سو می دوند.
رسول: بچه ها خسته نباشین...
بچه ها: (قاطی) سلامت باشی، ممنون...،
رسول: آقای افکار تموم شد.
افکار سر خود را بالا می گیرد و اشک چشمان خود را پاک می کند.
افکار: خسته نباشین.
رسول: سلامت باشی آقای افکار.
افکار: چقدر خوب بود.
حمید: نمایشمون؟
افکار: آره، نمایشتون.
حمید: (مشت بالا کرده و نعره می زند) هی...!
بچه ها: (فریاد می زنند) هی...!
رسول نزدیک افکار می رود و به چهره ی وی دقیق می شود.
رسول: شما گریه کردی آقای افکار؟
افکار: (دست به چشمان خود می کشد) نه ...
رسول: چرا.
افکار: البته یه خورده ...
رسول: واسه چی؟
افکار: واسه ی شهادت رهبر رهبرم ...
رسول: حسین؟
افکار: حسین.
بچه ها مبهوت گرداگرد رسول و افکار نور می رود.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1390
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1390
-
شمارگان1200
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات144
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن195
-
تاریخ ثبت اطلاعاتپنجشنبه 14 آبان 1394
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتچهارشنبه 7 آبان 1399
-
شناسه35301
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط