پیشگامان دانش و فضیلت 1: راه بی پایان (نگاره هایی درباره علامه طبرسی)
سال نشر : 1394
تعداد صفحات : 109
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 36260
10003022
معرفی کتاب
کتاب حاضر، اولین جلد از مجموعه 10 جلدی پیشگامان دانش و فضیلت می باشد که شامل نگاره هایی درباره علامه طبرسی است. کتاب مذکور در قالب داستانک و در مورد زندگی علامه طبرسی (ره) بوده که شامل چهل و نه بخش است.
نویسنده در اولین بخش از کتاب خود، درباره تولد علامه (ره)، می نویسد:
حسن بن فضل چشم انتظار تولد فرزندش بود. به قرآن نگاه کرد. با اشتیاق از جا بلند شد و آن را از طاقچه برداشت. روی رحل گذاشت و زیر لب گفت: خدایا! خودت کمک کن. صدای زن ها را از اتاق دیگر شنید. در جنب و جوش بودند. حسن بن فضل چند آیهای خواند. دلش آرام گرفت. دست هایش را بالا گرفت: خدایا! فرزندم را در راه گسترش دینت قرار ده.
صدای گریه ی نوزاد در خانه پیچید. زن همسایه با خوشحالی از اتاق بیرون آمد: چشم شما روشن! پسرتان به زیبایی ماه است. حسن بن فضل، سکهای از پر شالش بیرون آورد: دل شما روشن! قابل ندارد! زن، سکه را گوشه ی چارقد گُل دارش گره زد: حال مادر و بچه هر دو خوب است.
زن ها یکییکی از اتاق بیرون آمدند و تبریک گفتند. نور آفتاب، اتاق را روشن کرده بود. حسن بن فضل، کنار بستر همسرش نشست. نوزاد را که در پارچهای سفید پیچیده شده بود، بغل کرد . به صورت کوچک او نگاه کرد. سرش را نزدیک گوش راست نوزاد برد و اذان گفت. به آرامی نوزاد را روی دستش جا به جا کرد و اقامه را در گوش چپ نوزاد خواند. همسرش پرسید: نامش را چه گذاشتی؟ ـ به یاد پدرم فضل می گذارم.
حسن بن فضل چشم انتظار تولد فرزندش بود. به قرآن نگاه کرد. با اشتیاق از جا بلند شد و آن را از طاقچه برداشت. روی رحل گذاشت و زیر لب گفت: خدایا! خودت کمک کن. صدای زن ها را از اتاق دیگر شنید. در جنب و جوش بودند. حسن بن فضل چند آیهای خواند. دلش آرام گرفت. دست هایش را بالا گرفت: خدایا! فرزندم را در راه گسترش دینت قرار ده.
صدای گریه ی نوزاد در خانه پیچید. زن همسایه با خوشحالی از اتاق بیرون آمد: چشم شما روشن! پسرتان به زیبایی ماه است. حسن بن فضل، سکهای از پر شالش بیرون آورد: دل شما روشن! قابل ندارد! زن، سکه را گوشه ی چارقد گُل دارش گره زد: حال مادر و بچه هر دو خوب است.
زن ها یکییکی از اتاق بیرون آمدند و تبریک گفتند. نور آفتاب، اتاق را روشن کرده بود. حسن بن فضل، کنار بستر همسرش نشست. نوزاد را که در پارچهای سفید پیچیده شده بود، بغل کرد . به صورت کوچک او نگاه کرد. سرش را نزدیک گوش راست نوزاد برد و اذان گفت. به آرامی نوزاد را روی دستش جا به جا کرد و اقامه را در گوش چپ نوزاد خواند. همسرش پرسید: نامش را چه گذاشتی؟ ـ به یاد پدرم فضل می گذارم.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1394
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1394
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات109
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن160
-
تاریخ ثبت اطلاعاتپنجشنبه 5 آذر 1394
-
شناسه36260
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط