پیشگامان دانش و فضیلت 9: همراه با نسیم و لبخند (نگاره هایی درباره علامه حسن زاده آملی)
سال نشر : 1394
تعداد صفحات : 128
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 36270
10003022
معرفی کتاب
کتاب حاضر، نهمین جلد از مجموعه 10 جلدی پیشگامان دانش و فضیلت می باشد که شامل نگاره هایی درباره علامه حسن زاده آملی است. کتاب مذکور در قالب داستانک و در مورد زندگی علامه حسن زاده آملی (ره) بوده که شامل پنجاه و شش بخش است.
نویسنده در بخشی از کتاب خود، درباره تفعل زدن ایشان به حضرت حافظ، می نویسد:
در جایم غلت می زنم خواب به چشمانم نمی آید. پتو را می کشم روی صورتم. یاد حرف های پدرم می افتم. صدایش توی ذهنم می پیچد: ...حالا که تا کلاس ششم خوانده ای، بیا در مغازه کمک حال من باش تا من به غریبه ها رو نزنم...
به خاطر احترام به پدرم بود که رفتم، ولی خودم اصلاً دوست نداشتم بروم توی مغازه کار کنم. یعنی چه آدم هر روز کار تکراری انجام بدهد و هیچ چیز جدیدی یاد نگیرد؟ دوست نداشتم کتاب را کنار بگذارم. مغازه هم که می رفتم کتاب هایم همراهم بود، ولی فرصت مطالعه پیدا نمیکردم. با این ماه، چهار ماه میشود که در مغازه هستم، ولی فکر درس خواندن از مغزم بیرون نمی رود. در مغازه انگار مرا عذاب می دهند. درمانده شده ام. کم مانده گریه ام بگیرد، نمی دانم چه کار کنم. بروم سراغ درس یا نروم؟ پدر می گوید: درس خواندن تا همین کلاس ششم بس است. بقیه اش وقت تلف کنی است.
ولی من درس خواندن را دوست دارم. دست خودم نیست. جسمم داخل مغازه است و روحم بین کتابها میچرخد. گاهی آن قدر در فکر کتاب و درس هستم که کارهای مغازه را هم اشتباه انجام میدهم. پدرم به رو نمیآورد، ولی من متوجه میشوم که ناراحت شده. کاش بتوانم راه حل مناسبی پیدا کنم. خدایا خودت کمکم کن! شب به نیمه رسیده. ناگهان فکری به ذهنم می رسد. پتو را کنار می زنم. بلند می شوم. پاورچین، پاورچین خودم را در تاریکی به حیاط می رسانم. کنار حوض وضو می گیرم. می روم داخل و از روی طاقچه کتاب حافظ را برمی دارم. توی دلم می گویم: هر چه حافظ بگوید...
رو به قبله می ایستم. فاتحه ای برای حافظ می خوانم و کتاب را باز می کنم. خیلی تاریک است. درست نمی توانم ببینم. به چشمم فشار می آورم. بیت اول را به سختی می خوانم:
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر / چه وقت مدرسه و بحث کشف و کشّاف است؟
هر چه زور می زنم و به ذهنم فشار می آورم چیزی از شعر نمی فهمم. دوباره نگاهی به شعر میاندازم. چشمم به کلمه ی «مدرسه» می خورد. ذوق می کنم. حافظ هم فهمیده دلم برای درس تنگ شده. کتاب را می بندم. نفس عمیقی می شم و از حافظ تشکر می کنم. نور ماه روی کتاب افتاده. آسمان هم لبخند میزند.
در جایم غلت می زنم خواب به چشمانم نمی آید. پتو را می کشم روی صورتم. یاد حرف های پدرم می افتم. صدایش توی ذهنم می پیچد: ...حالا که تا کلاس ششم خوانده ای، بیا در مغازه کمک حال من باش تا من به غریبه ها رو نزنم...
به خاطر احترام به پدرم بود که رفتم، ولی خودم اصلاً دوست نداشتم بروم توی مغازه کار کنم. یعنی چه آدم هر روز کار تکراری انجام بدهد و هیچ چیز جدیدی یاد نگیرد؟ دوست نداشتم کتاب را کنار بگذارم. مغازه هم که می رفتم کتاب هایم همراهم بود، ولی فرصت مطالعه پیدا نمیکردم. با این ماه، چهار ماه میشود که در مغازه هستم، ولی فکر درس خواندن از مغزم بیرون نمی رود. در مغازه انگار مرا عذاب می دهند. درمانده شده ام. کم مانده گریه ام بگیرد، نمی دانم چه کار کنم. بروم سراغ درس یا نروم؟ پدر می گوید: درس خواندن تا همین کلاس ششم بس است. بقیه اش وقت تلف کنی است.
ولی من درس خواندن را دوست دارم. دست خودم نیست. جسمم داخل مغازه است و روحم بین کتابها میچرخد. گاهی آن قدر در فکر کتاب و درس هستم که کارهای مغازه را هم اشتباه انجام میدهم. پدرم به رو نمیآورد، ولی من متوجه میشوم که ناراحت شده. کاش بتوانم راه حل مناسبی پیدا کنم. خدایا خودت کمکم کن! شب به نیمه رسیده. ناگهان فکری به ذهنم می رسد. پتو را کنار می زنم. بلند می شوم. پاورچین، پاورچین خودم را در تاریکی به حیاط می رسانم. کنار حوض وضو می گیرم. می روم داخل و از روی طاقچه کتاب حافظ را برمی دارم. توی دلم می گویم: هر چه حافظ بگوید...
رو به قبله می ایستم. فاتحه ای برای حافظ می خوانم و کتاب را باز می کنم. خیلی تاریک است. درست نمی توانم ببینم. به چشمم فشار می آورم. بیت اول را به سختی می خوانم:
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر / چه وقت مدرسه و بحث کشف و کشّاف است؟
هر چه زور می زنم و به ذهنم فشار می آورم چیزی از شعر نمی فهمم. دوباره نگاهی به شعر میاندازم. چشمم به کلمه ی «مدرسه» می خورد. ذوق می کنم. حافظ هم فهمیده دلم برای درس تنگ شده. کتاب را می بندم. نفس عمیقی می شم و از حافظ تشکر می کنم. نور ماه روی کتاب افتاده. آسمان هم لبخند میزند.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1394
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1394
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات128
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن176
-
تاریخ ثبت اطلاعاتپنجشنبه 5 آذر 1394
-
شناسه36270
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط