loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

کوچک جنگلی: داستانی از زندگی میرزا کوچک خان

1 (1)

ناشر قدیانی

نویسنده امیرحسین فردی

سال نشر : 1385

تعداد صفحات : 239

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 4394 10003022
12,500 11,900 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب «کوچک جنگلی» ماجرای زندگی و مبارزات سردار بزرگ نهضت جنگل، میرزا کوچک خان جنگلی را در قالب زندگینامه داستانی روایت می کند. این کتاب به قلم نوشته امیرحسین فردی شده است و در انتشارات قدیانی منتشر شده است.

این رمان برای اولین بار در سال 1360 توسط حوزه اندیشه و هنر اسلامی (حوزه هنری) منتشر شد. تا مدت ها نایاب بود و اسمی از آن به میان نمی آمد تا اینکه برای دومین بار در 240 صفحه در سال 1380 توسط انتشارات قدیانی در تهران منتشر شد. بلافاصله چاپ های متعددی بر آن صورت گرفت. در سال 1388 این کتاب با همان محتوا ولی با طرح جلدی متفاوت در انتشارات انجمن قلم ایران به چاپ رسید. و الان هر دو چاپ این کتاب در بازار وجود دارد.

زندگی میرزا کوچک خان شبیه داستان بلند و پرماجرایی است که اگر کس همه دقایق آن را همان طور که بوده اند به رشته تحریر درآورد، ماجرایی جذاب و پر از فراز و فرود حاصل خواهد شد. ویژگی های چند سویه میرزا کوچک خان، عشق او به زادگاه و مردمش، اعتقادات مذهبی، تحصیلات، آموزش ها و تجربیاتی که در داخل و خارج ایران کسب کرده بود، ارتباطات وی با افرادی که برخی از آنها از چهره های شاخص در تاریخ جهان اند و رأفت و شکیبابی او از این شخصیت تاریخی، چهره ای مردمی و خستگی ناپذیر پدید آورده است که نامش و آرمانش همیشه در یادها باقی خواهد ماند. در کتاب کوچک جنگلی، نویسنده به کمک قوه تخیل خود ماجراهایی را خلق و به وقایع تاریخی این داستان ضمیمه کرده است تا جنبه های ادبی و هنری متن ارتقاء یابد و حاصل کار به اثری نافذ و پرکشش نزدیکتر شود.

سطرهای بالا، یادداشت پشت جلد کتاب «کوچک جنگلی» نوشته امیرحسین فردی است و می توان گفت جان مایه کلام این رمان در این سطرها نهفته است. داستان زندگی و مبارزات میرزاکوچک خان جنگلی، قصه شیرین و آشنایی است که تکرار آن به مرور به کلیشه ای شدن مضمون فوق خواهد انجامید و اقدام نوی محسوب نمی شود. اما اکنون با تلاش های تازه ای در این زمینه مواجه هستیم و آن نگاه جدید نویسنده در این رمان، آن هم از زاویه دیگری است. منظور از کلمه «رمان» به خاطر غلبه قوه تخیل و در نهایت آفرینش اثری ادبی از یک ماجرای مستند است. خط شروع داستان با ورود میرزا کوچک خان به گیلان بعد از سال ها تبعید است.

در سه فصل ابتدایی، نویسنده بیشتر حوادث را مستندوار روایت و کمتر از نیروی تخیل و خلاقه خود استفاده می کند. شاید به لحاظ فضاسازی متن با اثری تاریخی در این فصل ها مواجه هستیم؛ اما نویسنده خیلی زود دغدغه اصلی خود- به کارگیری نیروی تخیل - را رو و دلبستگی خود نسبت به نگارش رمان را آشکار می کند. در فصل چهار به ترتیب شخصیت های تخیلی نویسنده وارد عرصه متن می شوند تا مخاطب از فضای مستند کتاب فاصله بگیرد؛ مناف، پیرمردی روستایی یکی از این شخصیت ها است که نویسنده سعی کرده به فراخور داستان او را خلق و در روند تکمیلی متن از وجود شخصیت او استفاده کند.

نویسنده سعی کرده روحیات میرزا در آخرین لحظات زندگی را برای مخاطب توصیف کند. با توجه به این نکته که آخرین لحظه های حیات میرزا را کسی جز خودش لمس نکرده و دقیق ترین توصیف ها از آن حالات و روحیات را میرزا با خود به سرای باقی برده است، نگاه نویسنده نگاهی شخصی محسوب می شود که مخاطب با توجه به فضاسازی های قبلی از جانب نویسنده آن را می پذیرد.

«لبخندی محو و لرزان بر لب های به هم فشرده گائوک نشست و در همان حال یخ زده میرزا او را در آغوش کشید و در همان حال ماند. غریو دیوانه وار طوفان در کوهستان می پیچید و کولاک سر به صخره های یخ زده می کوبید. گائوک در غبار سفید برف گم بود. در میان هیاهوی طوفان و غریو وهمناک کولاک، میرزا کوچک خان و گائوک بی خبر از همه، به خوابی ابدی فرو رفته بودند...»
صفحه 239
....
وقت اذان بود. مناف رو به قبله ایستاده سر و سینه راست کرد. دست راستش را پشت لاله گوشش گذاشت و خطاب به آسمان ابرآلود فریاد کشید.
-الله اکبر! الله اکبر!
صدایش لرزید. هنوز سینه اش صاف نبوده نفس تازه کرد و این بار بلندتر فریاد کشید:
- الله اکبر! الله اکبر! اشهد ان لااله الا الله!
صدای اذان مناف همه را متوجه او کرد مردم می دانستند که او طبق عادت همیشگی اش عمل می کند اما ناگهان یکی از آن میان با هیجان فریاد کشید: «رفقا، نخندید! این یک توطئه است.
این صدای ارتجاع است که می خواهد اتحاد ما را به هم بزند. دریده باد گلوی ارتجاع!» و دیگری فریاد زد:«جویده باد خرخره ارتجاع!»
- خاموش باد صدای ارتجاع!
چند نفر به سوی مناف آمدند. او چشم به قطار ابرهایی دوخته بود که در پی هم به سوی مقصد نامعلومی می رفتند. گروهی از مردان مسلح رو به سوی مناف« نابود باد ارتجاع» می گفتند... از آن میان، مردی لاغر و قدبلند که چشم های به گود نشسته،نگاه گداخته و گونه های گرد و درشتی است، با ته تفنگ ضربه ای به بازو راست او زد... چند نفر دیگر هم رسیدند و هر کدام با ضربه ای صدای مناف را خاموش کردند.»
صفحات 168-167
------
«هفت سال پیش، در یک چنین روز پاییزی غم انگیزی بود که زنش مرد. زیر نم نم باران، او را دفن کردند. آن ها یک پسر و یک دختر بیشتر نداشتند. پسر بعد از مرگ مادر، صنوبرسرا را ترک کرد. اول رفت تالش و مدتی هم در آستارا کار کرد. بعد هم مناف شنید که او به لنکران رفته، آنجا با یک تاجر ترک شریک شده و به تجارت مشغول است. مناف دیگر پسر را ندید فقط گاه و بیگاه مسافری که از روسیه و آذربایجان می آمد خبری از او برایش می آورد. حالا مونس مانده بود. و او. هر دو روزها را در سکوت و خاموشی می گذراندند.»
  • زبان کتاب
    فارسی
  • سال نشر
    1385
  • چاپ جاری
    8
  • شمارگان
    2200
  • نوع جلد
    جلد نرم
  • قطع
    رقعی
  • تعداد صفحات
    239
  • ناشر
  • نویسنده
  • وزن
    300
  • تاریخ ثبت اطلاعات
    چهارشنبه 1 مهر 1388
  • تاریخ ویرایش اطلاعات
    دوشنبه 21 اسفند 1402
  • شناسه
    4394
  • دسته بندی :
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
نظرات

مهدی قنبری

رمان می باشد.

31 خرداد 1401

شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
بازدیدهای اخیر شما