لبخند پشت پنجره
داستان کوتاه 20
سال نشر : 1393
تعداد صفحات : 54
آب، به شدت به تخته سنگ های کنار رود می کوبید و پخش می شد توی هوا. پل، روی آب پیچ و تاب می خورد.
- خوب که چی؟ راننده به صورت مرد نگاه کرد و گفت:
- فرمانده از روی این پل نمیشه رد شد. فرمانده دوباره به پل نگاه کرد که روی آب تکان می خورد.
- توی جبهه، پل ها همه همین شکلی اند توقع داری پل فولادی باشه. راننده به چشمان فرمانده نگاه کرد.
- قربان، این پل نیست، گهواره است. فرمانده به کامیون نگاه کرد. سربازها، از پشت کامیون سرک می کشیدند. بازوی راننده را گرفت.
- بیا برو بشین و توکل کن. انشاءالله چیزی نمیشه. راننده، بازویش را از دست فرمانده بیرون کشید.
- من توی شب نمی تونم رانندگی کنم. من شب کورم .....
- خوب که چی؟ راننده به صورت مرد نگاه کرد و گفت:
- فرمانده از روی این پل نمیشه رد شد. فرمانده دوباره به پل نگاه کرد که روی آب تکان می خورد.
- توی جبهه، پل ها همه همین شکلی اند توقع داری پل فولادی باشه. راننده به چشمان فرمانده نگاه کرد.
- قربان، این پل نیست، گهواره است. فرمانده به کامیون نگاه کرد. سربازها، از پشت کامیون سرک می کشیدند. بازوی راننده را گرفت.
- بیا برو بشین و توکل کن. انشاءالله چیزی نمیشه. راننده، بازویش را از دست فرمانده بیرون کشید.
- من توی شب نمی تونم رانندگی کنم. من شب کورم .....
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1393
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1393
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات54
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن150
-
تاریخ ثبت اطلاعاتسهشنبه 9 شهریور 1395
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتیکشنبه 23 آذر 1399
-
شناسه45617
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط