loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

به هم رسیدن در میانسی

رمان نوجوانان 2

ناشر شهرستان ادب

نویسنده مهدی کرد فیروزجایی

سال نشر : 1394

تعداد صفحات : 68

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 47343 10003022
5,500 5,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

«به هم رسیدن در میانسی» نوشته «مهدی کرد فیروز جایی» رمانی است برای نوجوانان که خواندن آنان برای بزرگسالان نیز خالی از لطف نیست.

«فیروز جایی» در این رمان با تکیه بر فضای طبیعی مازندران و اقلیم این منطقه، خواننده را به میهمانی فضایی بکر از آداب و رسوم شمال ایران می برد.

«به هم رسیدن در میانسی» روایت نوجوانی به نام «شکرا...» است که به واسطه برادر ناتنی اش «زکریا»، ناخواسته وارد فضای مبارزات علیه رژیم پهلوی می شود و اتفاقاتی خواندنی برای او رقم می خورد. این رمان حول محور تلاش شکرا...برای نجات زکریا است که به واسطه مبارزات انقلابی تحت تعقیب ساواک قرار گرفته است می چرخد. شکرا... عزم خود را جزم می کند تا هر طور شده مانع از دستگیری زکریا توسط ساواک شود.

شکرا... در میان روایت داستان و تلاش برای سردرگم کردن ماموران در دستگیری زکریا، گهگاه نقبی به گذشته می زند و با روایت داستانی فرعی به عمق ماجرا می افزاید. رمان «به هم رسیدن در میانسی» روی هم رفته، روایت خوشخوانی از زندگی نوجوانان است با همان طنازی ها و اضطراب و هوس قهرمان شدن که در «به هم رسیدن در میانسی» به خوبی با زبان داستان عجین شده و خواننده در فراز و فرودهای آن با همذات پنداری با شخصیت اصلی گامی مهم در ارتباط برقرار کردن با داستان بر می دارد.

«به هم رسیدن در میانسی» رمانی کم حجم اما خواندنی است که در کارنامه خود، برگزیده «جشنواره داستان انقلاب»، «جشنواره سراسری اشراق» و «جشنواره طلوع خرداد» بوده است.

«آخرین سالی بود که دبیر کرانی در مدرسه آبادی مان بود. من کلاس پنجم بودم. ماه رمضان بود. او معلم کلاس ششم بود. اولین رمضانی بود که روزه گرفته بودم. زنگ ریاضی بود. معلم به من گفت : «برو دفتر گچ بیار.» از کلاس رفتم بیرون. توی راهرو، بوی دود سیگار می آمد. جلوتر که رفتم دیدم دبیر کرانی دم در سالن، روی پله ها، رو به حیاط ایستاده است. در دستش سیگار بود و خط نازک آن زبانه میکشید و بالا می رفت. با خودم گفتم ای کاش زورم بهش می رسید و می توانستم بخوابانم زیر گوشش و سیگار را از دستش بگیرم. رفتم دفتر. کسی نبود. دیدم سماور نفتی روشن و قوری هم رویش است و می جوشد.

بسته پر نمک را کنار سماور دیدم. عطر چایی دم کشیده در دفتر پیچیده بود. رفتم دم در دفتر و داخل راهرو را نگاه کردم. کسی نبود. برگشتم. در قوری را برداشتم. یک مشت پر، نمک ریختم توی قوری و فوری درش را گذاشتم. با عجله از دفتر زدم بیرون و رفتم کلاس. وقتی معلم را دیدم یادم آمد که برای چی رفته بودم دفتر! ...»
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما