سیاحت غرب
سال نشر : 1402
تعداد صفحات : 132
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 48292
10003022
معرفی کتاب
کتاب سیاحت غرب، ماجرای پس از مرگ و عالم برزخ را به صورت داستانی روایت می کند. محمدحسن آقانجفی قوچانی داستان را بر اساس احادیث رسیده از امامان شیعه دربارهٔ عالم برزخ شکل داده است. کتاب در رابطه با برزخ و حوادثی که برای انسان از دید خداباوران روی می دهد بحث می کند. سیاحت غرب به زبان فارسی نوشته شده و برخی چون مرتضی مطهری و عبدالله فاطمی نیا آن را سیر روحی قوچانی نیز می دانند.محمدحسن آقانجفی قوچانی کتاب را به عنوان گزارش های برزخی خود معرفی کرده و آن را از زبان اول شخص روایت کرده است. نثر سیاحت غرب متعلق به اوایل سده چهاردهم هجری شمسی بوده و در آن از عبارات عربی و دینی فراوانی استفاده شده است. روایت کتاب «سیاحت غرب» با جملهٔ «و من مُردم» آغاز می شود و به همین سادگی مخاطب را در نقطه ای متفاوت قرار می دهد. این جمله یکی از به یادماندنی ترین و عام و عوام پسندترین نمونه های آغاز طرح (Opening) است. تمام داستان بر اساس همین جمله در دنیای پس از مرگ می گذرد.
حجّه الاسلام آقا سید محمد حسن نجفی معروف به آقا نجفی قوچانی فرزند سید محمد در سال 1295 ه.ق مطابق با 1257 ه.ش در قریه زیبا و با صفای خسرویه از توابع قوچان متولد شده و در همان ده به مکتب خانه رفته است. مرحوم آقا نجفی در کتاب سیاحت شرق شرح احوال و عمر خود را به خط خود نوشته که در آن می خوانیم:
در زمستانی که ده ساله بودم، تمام کتب فارسی که مرسوم بود در مکتب خوانده شود، خواندم. حتی ترسّل (نامه نگاری)، خطهای شکسته و نصاب و معمای زیاد و رسم الخط کم صلا و خط شجری و حساب جمل و اعداد هندسی را فرا گرفتم …
پدرش با اینکه اهل علم نبوده، اصرار داشته که فرزندش برای ادامه تحصیل همچنان به مکتب برود، ولی خود درباره ادامه درس رغبت نشان نمی داده، چنان که می نویسد:
اوایل میزان (برج هفتم) بود که پدرم گفت: برو به مکتب. گفتم: مکتب فایده ای ندارد، من برای تو هزار کار می کنم که بهتر از مکتب باشد. مکتب رفتن برای من سخت بود و به کارهای خارجی، نهال کاری، بعد از آن به درو و دسته کشی و بعد از آن خرمن کوفتن و کاه و دانه کشیدن و آبیاری کردن اراضی در نسق جهت شخم آینده با آنکه فوق الطاقه بود، شایق تر بودم.
به پدرم گفتم: فارسی خواندن و نوشتن را به قدر کفایت یاد گرفته ام با چیزهایی دیگر که در دهات بیش از این فایده ندارد و تو هم در کار زراعت تنهایی. گفت: بیش از این حرف مزن که من هیچ به حرف های تو گوش نمی دهم، به قول خودت خیلی بی حیا و جسور شده ای، همه علما و فضلا نفهمیده اند و تو تنها فهمیده ای؟! البته باید به مکتب بروی، عادت به بازی گوشی کرده ای.
کتاب سیاحت غرب نوشته محمدحسن آقانجفی قوچانی است و در انتشارات کتاب جمکران منتشر شده است.
مثل دیوهای قوی هیکل و از دهان و دو سوراخ بینیهایشان دود و شعله آتش بیرون میرود و گرزهای آهنین که با آتش سرخ شده بود که برفهای آتش از آنها جستن میکرد در دست داشتند و به صدای رعدآسا که گویا زمین و زمان را به لرزه درآورد از جنازه پرسش نمودند که من ربک و من از ترس و وحشت، نه دل داشتم و نه زبان و فکر کردم که جنازه بیروح جواب اینها را نخواهد داد و یقین است که با این گرزها خواهند زد که قبر پر از آتش شود و با آن وحشت مالاکلام این آتش سوزان هم سربار خواهد شد پس بهتر این است که من جواب گویم.
توجه نمودم به سوی حق و چاره ساز بیچارگان و کارساز درماندگان و در دل متوسل شدم به علی ابن ابیطالب چون او را بهخوبی میشناختم و دادرس درماندگان فهمیده بودم و دوست داشتم او را و قدرت و توانایی او را در همه عوالم و منازل نافذ میدانستم و این یکی از نعمت و چارهسازیهای خداوند بود که در همچو موقع وحشت و خطرناکی که آدمی از هوش بیگانه میشود و تری الناس سکاری و ما هم بسکاری آن وسیله بزرگ را به یاد آدمی میآورد و به مجرد این خطور و الهام، قلبم قوت گرفت و زبانم باز شد
و چون سکوت و لا جوابی من به طول انجامیده بود آن دو سائل به غیظ به شدت مالاکلام دوباره سؤال نمودند که خدا و معبود تو کیست، به صوت و هیبتی که صد درجه از اولی سختتر و شدیدتر بود و از شدت غیظ صورتشان سیاه و از چشمهایشان برق آتش شعله میزد و گرزها بالا رفت و مهیای زدن شدند.
توجه نمودم به سوی حق و چاره ساز بیچارگان و کارساز درماندگان و در دل متوسل شدم به علی ابن ابیطالب چون او را بهخوبی میشناختم و دادرس درماندگان فهمیده بودم و دوست داشتم او را و قدرت و توانایی او را در همه عوالم و منازل نافذ میدانستم و این یکی از نعمت و چارهسازیهای خداوند بود که در همچو موقع وحشت و خطرناکی که آدمی از هوش بیگانه میشود و تری الناس سکاری و ما هم بسکاری آن وسیله بزرگ را به یاد آدمی میآورد و به مجرد این خطور و الهام، قلبم قوت گرفت و زبانم باز شد
و چون سکوت و لا جوابی من به طول انجامیده بود آن دو سائل به غیظ به شدت مالاکلام دوباره سؤال نمودند که خدا و معبود تو کیست، به صوت و هیبتی که صد درجه از اولی سختتر و شدیدتر بود و از شدت غیظ صورتشان سیاه و از چشمهایشان برق آتش شعله میزد و گرزها بالا رفت و مهیای زدن شدند.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1402
-
چاپ جاری7
-
تاریخ اولین چاپ1398
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعوزیری
-
تعداد صفحات132
-
ناشر
-
نویسنده
-
ویراستار
-
وزن352
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 18 دی 1395
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتچهارشنبه 12 مهر 1402
-
شناسه48292
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط