loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

بن لادن: پدری که تروریست شد، زندگی خصوصی، سیاسی و نظامی بن لادن به روایت زن و فرزندش

تاریخ سیاسی

ناشر دنیای اقتصاد

نویسنده جین ساسون

مترجم مهریار میرنیا

ویراستار جواد قربانی آتانی

راوی کتاب نجوه بن لادن | عمر بن لادن

سال نشر : 1395

تعداد صفحات : 431

هم اکنون غیرقابل سفارش!

معرفی کتاب

از 11 سپتامبر 2001، روزنامه نگاران و محققان بسیاری تلاش کرده اند که از زندگی خصوصی اسامه بن لادن پرده بردارند.
تا به امروز اما اعضای خانواده اسامه بن لادن با هیچ نویسنده و ژورنالیستی همدستی و مساعدت نکرده اند. اینک اما، جین ساسون نویسنده با بینش و دسترسی بی سابقه ای به لطف و یاری زن و فرزند بن لادن، ما را به درون دنیای نهان و ناگفته های اسامه بن لادن می برد.

خانواده بن لادن، در این کتاب حکایتی فوق العاده از مردی را روایت می کنند که مورد نفرت و بیزاری بسیاری است، منتها مادر و فرزند عشق بسیاری نثارش می کنند، همراه با جزئیاتی صاف و ساده، بکر، شگفت و چه بسا خوف برانگیز، از سر و همسری، از مهربانی و خانواده، از ایمان و اعتقاد، از وفا و صفا، از یأس و حرمان، از وجد و سرور، از عزت و قهرمانی، از خفت و خواری، از شکست و پیروزی و از حیات و دوران مردی که به عنوان شوهر و پدر میشناسند...

بن لادن در این کتاب، آن مرد خشن و بی رحمی نیست که فرمان انفجار و عملیات انتحاری می دهد. بلکه پدری است که ابتدا مرد، شوهر و پدر است و به طریقی که حتی نزدیکانش درست نمی دانند چه بوده است، به تروریستی هولناک تبدیل می شود. اما این تروریست هولناک، تا آخر برای خانواده اش همچنان اسامه می ماند.

حین زندگی در کوه شوهرم (بن لادن)، پسرهای بزرگ­ترم را میدیدم که بزرگ و بالغ میشوند. عبدالرحمن مردی ۱۹ ساله بود، در حالی که سعد از پشت سرش میآمد و ۱۸ سال داشت. عمر که چندین سال از آنچه به واقع روی زمین از سر گذرانده بود بزرگتر مینمود، به­زودی ۱۶ سالش میشد. عثمان که قد کوه همین­طور داشت دراز میشد، ۱۴ ساله بود. از قرار عثمان پسری میبود که قد و قامت بلند بالای پدرش را میگرفت. محمد شیرین و ساکت ۱۲ سالش بود، خیلی تلاش میکرد با برادران بزرگ­ترش برابر باشد.

ساعات زیادی را با بچه های کوچک­ترم میگذراندم، برای اینکه عمدتا در محل سکونت خودمان منزوی و جدا بودیم. فاطمه دختری ۱۰ ساله و جدی خلق که سایه به سایهاش ایمان ۷ ساله بود. لادن که هنوز از سوی اسامه بکر خوانده میشد، کوچک­ترین پسرم بود، نوپای پرجنب ­و جوش ۳ ساله. دخترانم عاشق برادر کوچکشان بودند و خیلی کیف میکردند مادر کوچولوی او شوند، همان­طور که خیلی از دختر کوچولوها خواهر و برادران نوپایشان را ناز نازی میکنند. من و دخترانم موفق شده بودیم از طریق پسرها مقداری لوازم دوخت­ و دوز فراهم کنیم، آنها گاهی اجازه خروج از کوه را مییافتند تا برای خرید لوازم و مایحتاج به روستاهای پایین­دست بروند. این بود که من و دخترها با هم مینشستیم و از هر دری گپ میزدیم، ضمن اینکه لباس های کهنه را کوک زده و رفو میکردیم و سعی داشتیم بدون سود جستن از چرخ خیاطی یا برق لباس های تازه ای بدوزیم.

شب هنگام کوه حال و هوای ترسناک و شبح ­واری داشت. جز مهتاب، برای روشن کردن راه مان چراغ زنبوری داشتیم. هنوز روی اجاق تک­ شعله آشپزی میکردم، که برای خورد و خوراک دادن به این همه بچه گرسنه بسیار کار را دشوار می­ کرد. سرما و گرسنگی دو مشکلی بود که بیش از هرچیز آزاردهنده بود. افراد زیادی بودند که شوهرم باید شکمشان را سیر می ­کرد، منتها منابعش اندک بود. هرچند مواقعی بود که از ضعف و سستی پس و پیش میرفتم چون که غذای کافی پیدا نمیشد، نگرانی عمدهام طفل داخل شکمم و بچه های سرزنده پیش پایم بود. هیچوقت تصورش را هم نمیکردم که بچه­ هایم از درد گرسنگی داد و فغان کنند. هیچوقت تا این حد احساس درماندگی نکرده بودم. آب ­و هوای سرد کوه مشکل بزرگی بود. تنها وسیله گرمازای ما بخاری هیزمی بود. روز و شب آتش را روشن نگه میداشتیم، ولی چه فایده، کوهستان تورابورا کولاک های وحشتناکی به خود می­ دید. با وجود برفی که روی سقف کپه میشد، حتی گرم کردن سه اتاق نُقلی هم دشوار بود. ساعات زیادی میشد که من و بچه ­هایم نزدیک آن بخاری فلزی در هم مچاله می­ شدیم، لرزان از سرما، و در شگفت که چطور میشد بدون سرمازدگی دوام بیاوریم و زنده بمانیم.
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما