باغ طوطی: رمان زندگی میثم تمار (رقعی)
سال نشر : 1395
تعداد صفحات : 216
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 51792
10003022
معرفی کتاب
کتاب باغ طوطی، زندگی میثم تمار را در قالب رمان ارائه می کند که خواننده پس از مطالعه رمان از اینکه تاکنون چقدر از زندگی پرماجرا، جذاب، پرشور و شیدایی میثم تمار کم اطلاع بوده است شگفت زده می شود.کتاب باغ طوطی: رمان زندگی میثم تمار، نوشته مسلم ناصری است و در انتشارات کتاب جمکران منتشر شده است. باغ طوطس، زندگی میثم تمار یکی از یاران امام علی(ع) است که از مردمان عجم بود. وی که با پیشه خرمافروشی زندگی خود را می گذراند، در نهایت و طبق پیش گویی امام علی(ع) بر تنه همان درخت نخلی که از آن کسب درآمد می کرد، به دار آویخته شد. نویسنده، اتفاقات و حوادث مهم زندگی او را روایت کرده است. عنوان طوطی در عنوان کتاب، اشاره به سخنانی دارد که ابن زیاد هنگام رویارویی با میثم گفته و او را طوطی علی خطاب می کند.
- کوفه قبرستانی است که در سکوت مرگ فرو رفته.
- با این حساب این قبرستان نیازی به طوطی ندارد. مگر نه؟
میثم با تأسف سری تکان داد و آهسته گفت: «روزگاری این سرزمین باغی بود که همه در سایه نعمت هایش زندگی خوشی داشتند ولی...
- نمی خواهی بگویی که آن زمان درست مدت خلافت علی بوده؟
- چرا همین گونه بود. او بهشتی ساخته بود که در آن به احکام خدا عمل می شد. بهشتی که در آن سرخ و سیاه و سفید فرقی نداشتند. همه با هم برابر بودند و زندگی در آن ...
- شعار بس است مرد عجم! این قدر خوش زبانی نکن.
عبایش را روی دسته تخت انداخت. حریر زیبایی که زیر عبا پوشیده بود در نسیم تکانی خورد. تن صدایش را نرم تر کرد و ادامه داد: «ببین همین حالا می گویم تو را خواهم بخشید اما به یک شرط...
میثم که کمی به پای چپش تکیه کرده بود سعی کرد راست بایستد. جای ضربه ای که سرباز به پهلویش زده بود بدجوری زجرش می داد. مجبور بود سنگینی اش را روی نیمه دیگر بندش بیندازد.
- اگر همین جا، در جمع بزرگان کوفه به علی ناسزا بگویی و اذعان کنی هرچه به تو گفته دروغ بوده تو را رها می کنم. بدون هیچ قید و شرطی.
- تو؟ به زودی دستور خواهی داد که دست و پای مرا قطع کنند و زبانم را بیرون بکشند و دهان را بدوزند.
- باور نمی کردم من این قدر سنگدل باشم.
- این را مولایم علی به من مژده داده.
- من نمی دانم که علی چه به شما داده است که مرگ را این قدر دوست دارید.
از پنجره دور شد و گفت: «پس آن دروغگو به تو گفته که چطور تو را خواهم کشت. اگر همین الآن رهایت کنم قبول می کنی که او دروغ گفته؟
مکثی کرد و در را نشان داد و گفت: «می توانی بروی».
میثم تکان نخورد. پسر زیاد چرخید و رو به خنجری که به دیوار نصب بود گفت: «اما با این حرف هایی که تو زده ای رها کردنت حماقت است. من تو را به گونه ای خواهم کشت و زجر خواهم داد که مولای دروغگویت رسوا شود.»
- او داماد پیامبر بود و در دامانش پرورش یافته بود. هرگز دروغ نمی گفت و هیچ وقت لب به بیهوده نمی گشود. من جز راستی چیزی از او ندیده ام.
به طرف مردهایی که ایستاده بودند رو کرد و گفت: «اینان می توانند گواهی دهند که علی چگونه مردی بود.»
- ولی همه می گویند او دروغگو بوده.
- همه می دانند هرچه گفته به حقیقت پیوسته.
- نمی دانستم که طوطی علی این قدر می توانی بلبل زبانی کند. اما من باغ او را ویران می کنم.
- طوطی هنگامی زنده است که باغی باشد. اگر باغی نباشد همان بهتر که طوطی ای هم نباشد.
پسر زیاد که از حاضر جوابی میثم به خشم آمده بود ریش سفید او را گرفت و کشید و به چشمان او خریده شد و گفت: «علی این را هم گفته بود که ...» می خواست دستور دهد که همان جا سرش را جدا کنند که صدای زنگوله مخصوص بلند شد.
- با این حساب این قبرستان نیازی به طوطی ندارد. مگر نه؟
میثم با تأسف سری تکان داد و آهسته گفت: «روزگاری این سرزمین باغی بود که همه در سایه نعمت هایش زندگی خوشی داشتند ولی...
- نمی خواهی بگویی که آن زمان درست مدت خلافت علی بوده؟
- چرا همین گونه بود. او بهشتی ساخته بود که در آن به احکام خدا عمل می شد. بهشتی که در آن سرخ و سیاه و سفید فرقی نداشتند. همه با هم برابر بودند و زندگی در آن ...
- شعار بس است مرد عجم! این قدر خوش زبانی نکن.
عبایش را روی دسته تخت انداخت. حریر زیبایی که زیر عبا پوشیده بود در نسیم تکانی خورد. تن صدایش را نرم تر کرد و ادامه داد: «ببین همین حالا می گویم تو را خواهم بخشید اما به یک شرط...
میثم که کمی به پای چپش تکیه کرده بود سعی کرد راست بایستد. جای ضربه ای که سرباز به پهلویش زده بود بدجوری زجرش می داد. مجبور بود سنگینی اش را روی نیمه دیگر بندش بیندازد.
- اگر همین جا، در جمع بزرگان کوفه به علی ناسزا بگویی و اذعان کنی هرچه به تو گفته دروغ بوده تو را رها می کنم. بدون هیچ قید و شرطی.
- تو؟ به زودی دستور خواهی داد که دست و پای مرا قطع کنند و زبانم را بیرون بکشند و دهان را بدوزند.
- باور نمی کردم من این قدر سنگدل باشم.
- این را مولایم علی به من مژده داده.
- من نمی دانم که علی چه به شما داده است که مرگ را این قدر دوست دارید.
از پنجره دور شد و گفت: «پس آن دروغگو به تو گفته که چطور تو را خواهم کشت. اگر همین الآن رهایت کنم قبول می کنی که او دروغ گفته؟
مکثی کرد و در را نشان داد و گفت: «می توانی بروی».
میثم تکان نخورد. پسر زیاد چرخید و رو به خنجری که به دیوار نصب بود گفت: «اما با این حرف هایی که تو زده ای رها کردنت حماقت است. من تو را به گونه ای خواهم کشت و زجر خواهم داد که مولای دروغگویت رسوا شود.»
- او داماد پیامبر بود و در دامانش پرورش یافته بود. هرگز دروغ نمی گفت و هیچ وقت لب به بیهوده نمی گشود. من جز راستی چیزی از او ندیده ام.
به طرف مردهایی که ایستاده بودند رو کرد و گفت: «اینان می توانند گواهی دهند که علی چگونه مردی بود.»
- ولی همه می گویند او دروغگو بوده.
- همه می دانند هرچه گفته به حقیقت پیوسته.
- نمی دانستم که طوطی علی این قدر می توانی بلبل زبانی کند. اما من باغ او را ویران می کنم.
- طوطی هنگامی زنده است که باغی باشد. اگر باغی نباشد همان بهتر که طوطی ای هم نباشد.
پسر زیاد که از حاضر جوابی میثم به خشم آمده بود ریش سفید او را گرفت و کشید و به چشمان او خریده شد و گفت: «علی این را هم گفته بود که ...» می خواست دستور دهد که همان جا سرش را جدا کنند که صدای زنگوله مخصوص بلند شد.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1395
-
چاپ جاری7
-
شمارگان1100
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات216
-
ناشر
-
نویسنده
-
ویراستار
-
تصویرگر
-
وزن203
-
تاریخ ثبت اطلاعاتسهشنبه 17 اسفند 1395
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتسهشنبه 11 مهر 1402
-
شناسه51792
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
بهنام رسولخانی
کتاب خوبیه ؛ شاید از جهت متن مشکل داشته باشه اما از این جهت که شما رو با میثم آشنا میکنه خوبه
20 اردیبهشت 1400
مرضیه آرزومندی
خیلی برام جذاب بود شخصیتی ابن یقطین. خیلی درس توش بود. من دوسش داششتم
21 فروردین 1400