loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

باغ طوطی: داستان زندگی میثم تمار (رحلی)

ناشر کتاب جمکران

نویسنده مسلم ناصری

ویراستار حاتم ابتسام

تصویرگر محمد صادق

سال نشر : 1395

تعداد صفحات : 122

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 52351 10003022
99,000 89,100 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

این کتاب زندگی میثم تمار را در قالب رمان ارائه می کند که خواننده پس از مطالعه این رمان (باغ طوطی) از اینکه تاکنون چقدر از زندگی پرماجرا، جذاب، پرشور و شیدایی میثم تمار کم اطلاع بوده است شگفت زده می شود.

رمان «باغ طوطی» روایتی است از زندگی میثم تمار که خواننده پس از مطالعه آن پی می برد که این شخصیت بزرگ تاریخ اسلام را به درستی نمی شناخته است.

«- کوفه قبرستانی است که در سکوت مرگ فرو رفته.

- با این حساب این قبرستان نیازی به طوطی ندارد. مگر نه؟

میثم با تأسف سری تکان داد و آهسته گفت: «روزگاری این سرزمین باغی بود که همه در سایه نعمت هایش زندگی خوشی داشتند ولی...

- نمی خواهی بگویی که آن زمان درست مدت خلافت علی بوده؟

- چرا همین گونه بود. او بهشتی ساخته بود که در آن به احکام خدا عمل می شد. بهشتی که در آن سرخ و سیاه و سفید فرقی نداشتند. همه با هم برابر بودند و زندگی در آن ...

- شعار بس است مرد عجم! این قدر خوش زبانی نکن.

عبایش را روی دسته تخت انداخت. حریر زیبایی که زیر عبا پوشیده بود در نسیم تکانی خورد. تن صدایش را نرم تر کرد و ادامه داد: «ببین همین حالا می گویم تو را خواهم بخشید اما به یک شرط...

میثم که کمی به پای چپش تکیه کرده بود سعی کرد راست بایستد. جای ضربه ای که سرباز به پهلویش زده بود بدجوری زجرش می داد. مجبور بود سنگینی اش را روی نیمه دیگر بدنش بیندازد.

- اگر همین جا، در جمع بزرگان کوفه به علی ناسزا بگویی و اذعان کنی هرچه به تو گفته دروغ بوده تو را رها می کنم. بدون هیچ قید و شرطی.

- تو؟ به زودی دستور خواهی داد که دست و پای مرا قطع کنند و زبانم را بیرون بکشند و دهان را بدوزند.

- باور نمی کردم من این قدر سنگدل باشم.

- این را مولایم علی به من مژده داده.

- من نمی دانم که علی چه به شما داده است که مرگ را این قدر دوست دارید.

از پنجره دور شد و گفت: «پس آن دروغگو به تو گفته که چطور تو را خواهم کشت. اگر همین الآن رهایت کنم قبول می کنی که او دروغ گفته؟

مکثی کرد و در را نشان داد و گفت: «می توانی بروی».

میثم تکان نخورد. پسر زیاد چرخید و رو به خنجری که به دیوار نصب بود گفت: «اما با این حرف هایی که تو زده ای رها کردنت حماقت است. من تو را به گونه ای خواهم کشت و زجر خواهم داد که مولای دروغگویت رسوا شود.»

- او داماد پیامبر بود و در دامانش پرورش یافته بود. هرگز دروغ نمی گفت و هیچ وقت لب به بیهوده نمی گشود. من جز راستی چیزی از او ندیده ام.

به طرف مردهایی که ایستاده بودند رو کرد و گفت: «اینان می توانند گواهی دهند که علی چگونه مردی بود.»

- ولی همه می گویند او دروغگو بوده.

- همه می دانند هرچه گفته به حقیقت پیوسته.

- نمی دانستم که طوطی علی این قدر می توانی بلبل زبانی کند. اما من باغ او را ویران می کنم.

- طوطی هنگامی زنده است که باغی باشد. اگر باغی نباشد همان بهتر که طوطی ای هم نباشد.

پسر زیاد که از حاضر جوابی میثم به خشم آمده بود ریش سفید او را گرفت و کشید و به چشمان او خریده شد و گفت: «علی این را هم گفته بود که ...» می خواست دستور دهد که همان جا سرش را جدا کنند که صدای زنگوله مخصوص بلند شد.»
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
بازدیدهای اخیر شما