نخلستانی از فانوس
داستان
سال نشر : 1400
تعداد صفحات : 116
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 52618
10003022
معرفی کتاب
«نخلستانی از فانوس» رمانی درباره دختری زیبارو و از مردمان روم به نام غزاله است که عاشق جوان جذابی به نام دحداح، که اهل حجاز است، می شود. آشنایی و عشق این دو، آغاز یک مسیر پرپیچ و خم است، اما درست لحظه ای که «نخلستانی از فانوس» در دل هاشان روشن می شود، رخدادی بزرگ تعادل زندگی آنها را بر هم می زند ...اگر این تعریف درستی از خلاقیت باشد که خلاقیت یعنی متصل کردن نقاط بی ارتباط به یکدیگر، نخلستانی از فانوس داستانی خلاقانه و بکر است که نویسنده آن با خلق روابطی جذاب و ارتباطات علی و معلولی و با کنار هم قرار دادن این نقاط، به کشف و شهودی جدید دست پیدا کرده است.
این داستان، ترجمانی است از یک حقیقت، یک واقعیت و یک قصه که در آن، شان نزول آیه ای از قرآن به عنوان یک حقیقت، با کارکترهایی واقعی همچون امام حسن مجتبی و اباعبدالله الحسین علیهماالسلام، بستر قصه گویی قرار گرفته است. این حقیت ها و واقعیت ها، وقتی با موقعیت های داستانی در هم تنیده شده، خلاقیت شکل گرفته و اثری خواندنی خلق شده است.
کتاب نخلستانی از فانوس، نوشته سید حسین امیرجهانی است و در انتشارات کتاب جمکران منتشر شده است.
بازار مدینه مثل همیشه شلوغ بود. عدهای در حال خرید بودند و عدهای دیگر با مغازهداران بر سر قیمت چانه میزدند. مغازهداری گندم و جو میفروخت. مغازهای دیگر سیر و پیاز و صیفیجات. زنی سبدی از تخم مرغ روی سر داشت و جار میمیزد
مغازۀ پارچه فروشی از پیشخوان و پنجرۀ بازش پارچه های گرانقیمت رنگی آویزان کرده بود. ابودحداح و در پی او غزاله از همان پارچهفروشی بیرون آمدند. در این چند روز غزاله به کمک ابودحداح بسیاری از کالاهای تجاری پدرش را در بازار مدینه فروخته بود. آنها در بازار پیش رفتند. از کنار پیرمردی که گلیم کهنهای بر دوش انداخته و به دنبال مشتری بود، گذشتند. ابودحداح نگاهی زیرچشمی به غزاله انداخت. هنوز هم نمیتوانست طولانی در چشمان غزاله مکث کند و خیره شود. از او پرسید:
حالا چرا اینقدر برای بازگشت عجله داری؟
- باید به دمشق بازگردم، خانه و کاشانهام آنجاست. تحمل این شهر بدون پدر برایم سخت است.
سپس نگاهی زیرچشمی به ابودحداح کرد و گفت: ماندن بهانهای پا گیر میخواهد ابودحداح!
مغازۀ پارچه فروشی از پیشخوان و پنجرۀ بازش پارچه های گرانقیمت رنگی آویزان کرده بود. ابودحداح و در پی او غزاله از همان پارچهفروشی بیرون آمدند. در این چند روز غزاله به کمک ابودحداح بسیاری از کالاهای تجاری پدرش را در بازار مدینه فروخته بود. آنها در بازار پیش رفتند. از کنار پیرمردی که گلیم کهنهای بر دوش انداخته و به دنبال مشتری بود، گذشتند. ابودحداح نگاهی زیرچشمی به غزاله انداخت. هنوز هم نمیتوانست طولانی در چشمان غزاله مکث کند و خیره شود. از او پرسید:
حالا چرا اینقدر برای بازگشت عجله داری؟
- باید به دمشق بازگردم، خانه و کاشانهام آنجاست. تحمل این شهر بدون پدر برایم سخت است.
سپس نگاهی زیرچشمی به ابودحداح کرد و گفت: ماندن بهانهای پا گیر میخواهد ابودحداح!
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1400
-
چاپ جاری4
-
تاریخ اولین چاپ1396
-
شمارگان2000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات116
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن130
-
تاریخ ثبت اطلاعاتپنجشنبه 28 اردیبهشت 1396
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتپنجشنبه 13 مهر 1402
-
شناسه52618
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
مریم َ
من این کتاب رو به صورت چاپی مطالعه کردم کتاب بسیار، بسیار قشنگی بود واقعا شگفت انگیز، لذت بخش و تاثیر گذاری بود قلم نویسنده قوی و داستان به خوبی ارائه شده بود و داستانش مربوط به سوره لیل بود توصیه میکنم مطالعه بفرمایید
12 آبان 1402