1318: خاطراتی از رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی)
روایتی از 1318 تا بهار 1395
5 (1)
سال نشر : 1396
تعداد صفحات : 524
معرفی کتاب
عنوان این کتاب «1318» است که وجه تسمیه آن سال ولادت مقام معظم رهبری است و خاطراتی که در این کتاب آمده از سال 1358 تا بهار سال 1395 را شامل می شود. این خاطرات، به اقتضای سخن در مجال های مختلف بر لسان مبارکشان جاری شده است.خاطرات گردآوری شده در کتاب "1318: خاطراتی از رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی)"، نخست به قصد تدوین کتاب خاطره نقل نشده بوده، لذا تلاش شده تا با جست وجو در فرمایشات مقام معظم رهبری بخش هایی از سخنان ایشان را که به صورت خاطره در ضمن بیاناتشان به مناسبت های گوناگون نقل شده، گردآوری شود.
با این حال خاطرات برحسب موضوع و به ترتیب زمان اصلی خاطرات دسته بندی و تدوین شود، لذا در این شیوه، اثر شامل دوران کودکی، نوجوانی، اوضاع خانواده و دوران مبارزه، ریاست جمهوری، رهبری و شخصیت ها و بالاخص خاطراتی از امام خمینی(ره) بیان شده است که به تفکیک عنوان فصل های کتاب 1318: خاطراتی از رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) به شرح زیر است:
فصل اول کتاب "خاطرات٬کودکی٬ نوجوانی و جوانی٬ تحصیلات" رهبر معظم انقلاب اسلامی را روایت می کند.
فصل دوم کتاب مربوط به خاطرات رهبر معظم انقلاب از امام خمینی (ره) است.
فصل چهارم با عنوان "پای درس استاد" مربوط به خاطرات ایشان در دوران طلبگی است.
فصل پنجم کتاب با عنوان "مبارزات" فعالیت های مبارزاتی مقام معظم رهبری را روایت کرده است.
فصل ششم کتاب خاطرات رهبر معظم انقلاب از دوران ریاست جمهوری است و فصل هفتم با عنوان "رهبری و مرجعیت"٬ فصل هشتم با عنوان "شخصیت ها" و فصل نهم کتاب هم با عنوان "روایت" نام گذاری شده است.
کتاب 1318: خاطراتی از رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی)، توسط علی احمد محرابی گردآوری شده است و در انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده است.
ما نان گندم نمی توانستیم بخوریم، نان جو گندم می خوردیم چون نان گندم گران تر بود. البته یک دانه نان گندم می خریدیم برای پدرم فقط، ما نان جو گندم می خوردیم، گاهی هم نان جو ... وضعمان خیلی خوب نبود و شب هایی اتفاق می افتاد در منزل ما که شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام می شد، برای ما شام تهیه می کرد. آن شام هم که تهیه می شد و با زحمت تهیه می شد، نان و کشمشی بود.
آن وقت ها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانواده مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگی مان خیلی به سختی می گذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که این ها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خوب این کفش ها را می شکافیم، اندازه می کنیم و برایش بند می گذاریم. یک عالمه خوشحال شدیم که کفش هایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بند هایش خیلی فرق داشت با کفش های دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ولی خلاصه چاره ای نداشتیم.
----------
پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظشناس- البته حافظشناس که میگویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مأنوسبودن با دیوان حافظ - و با قرآن کاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت. وقتی بچه بودیم، همه مینشستیم و مادرم قرآن میخواند؛ خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند. ما بچهها دورش جمع میشدیم و برایمان به مناسبت، آیههایی را که در مورد زندگی پیامبران است، میگفت. من خودم اولین بار، زندگی حضرت موسی(ع)، زندگی حضرت ابراهیم(ع) و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم - به این مناسبت - شنیدم. قرآنکه میخواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است میرسید، بنا میکرد به شرحدادن.
بعضی از شعرهای که هنوز - بعد از سنین نزدیک شصت سالگی- یادم است، از شعرهایی است که آنوقت از مادرم شنیدم. از جمله، این دو بیت یادم است:
سحر چون خسرو خاور علَم در کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
آن وقت ها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانواده مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگی مان خیلی به سختی می گذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که این ها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خوب این کفش ها را می شکافیم، اندازه می کنیم و برایش بند می گذاریم. یک عالمه خوشحال شدیم که کفش هایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بند هایش خیلی فرق داشت با کفش های دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ولی خلاصه چاره ای نداشتیم.
----------
پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظشناس- البته حافظشناس که میگویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مأنوسبودن با دیوان حافظ - و با قرآن کاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت. وقتی بچه بودیم، همه مینشستیم و مادرم قرآن میخواند؛ خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند. ما بچهها دورش جمع میشدیم و برایمان به مناسبت، آیههایی را که در مورد زندگی پیامبران است، میگفت. من خودم اولین بار، زندگی حضرت موسی(ع)، زندگی حضرت ابراهیم(ع) و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم - به این مناسبت - شنیدم. قرآنکه میخواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است میرسید، بنا میکرد به شرحدادن.
بعضی از شعرهای که هنوز - بعد از سنین نزدیک شصت سالگی- یادم است، از شعرهایی است که آنوقت از مادرم شنیدم. از جمله، این دو بیت یادم است:
سحر چون خسرو خاور علَم در کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1396
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1396
-
شمارگان2000
-
نوع جلدجلد سخت
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات524
-
ناشر
-
گردآورنده کتاب
-
وزن684
-
تاریخ ثبت اطلاعاتسهشنبه 23 خرداد 1396
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتجمعه 8 دی 1402
-
شناسه53147
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط