loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

استخوان خوک و دست های جذامی

3 (2)

ناشر چشمه

نویسنده مصطفی مستور

سال نشر : 1396

تعداد صفحات : 87

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 6247 10003022
احتمال تاخیر در تهیه
38,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

«استخوان خوک و دست های جذامی»، داستان آدم هایی است که هر اندازه به هم نزدیک باشند، باز از هم دوراند. این رمان به عنوان بهترین رمان سال 1383 انتخاب شد و جایزه ادبی اصفهان را نصیب خود کرد.
این داستان بلند یا رمان کوتاه، برش هایی از زندگی ساکنین 7 واحد از آپارتمان های برجی در تهران است. ساکنین این هفت واحد هر کدام درگیری ها و دغدغه های خود را دارند و طبیعتاً با یکدیگر بیگانه اند و فقط به صورت فیزیکی در نزدیکی یکدیگر زندگی می کنند.
در طبقه 14 دانیال و مادر پیرش زندگی می کنند، دانیال به صورت مادرزادی دچار عارضه دفورمگی (deform) جمجمه و از لحاظ روانی در ظاهر کمی آنرمال است اما مطابق معمول حالتی بهلول وار دارد و مسائل کلیدی داستان از زبان او خارج می شود.
در طبقه 9 محسن (با مدرک دکترا!) و فرزندش درنا و مادر پیرش سکونت دارد. محسن در حال طی کردن مراحل جدایی از همسرش سیمین! (این سیمین ها استعداد بالایی برای جدایی دارند!) است.
در طبقه 8 حامد که عکاسی دارد با مادرش زندگی می کند. مهناز نامزد حامد مشغول ادامه تحصیل در هلند است، حامد با نگار که شباهت زیادی به مهناز دارد آشنا می شود و...
در طبقه 5 سوسن که از توانایی های جسمی اش امرار معاش می کند با مشتری شاعر و عاشق پیشه ای مواجه می شود...
در طبقه 4 نوذر که یک خلافکار است زندگی می کند. او سند زمینی را که صاحبش در ایران نیست را جعل کرده و می خواهد بالا بکشد و اکنون باخبر شده است که صاحب پیر زمین در حال برگشت به ایران است لذا نقشه قتل او را در سر دارد و...
در طبقه 7 جمعی جوان پارتی شبانه ای دارند و مشغول بزن و بکوب و بخور و بکور (از مصدر نیاز به کورتاژ کردن می آید) هستند و...
و بالاخره در طبقه 17 دکتر مفید (استاد نجوم) و همسرش افسانه (متخصص زنان زایمان) هستند که الیاس پسر 10 ساله آن ها به دلیل سرطان خون پیشرفته در بیمارستان بستری است و...
طبقات محل سکونت شخصیت ها با توجه به ارزش گذاری نویسنده نسبت به وضعیت شخصیت ها انتخاب شده است.
کتاب حاضر به یقین یکی از بارزترین نمونه های ادبیات روشنفکران دینی در دوره ی حاضر است. ادبیاتی که مخاطب خود را درست انتخاب کرده و بستر های اجتماعی را به درستی شناخته است. ادبیاتی که زبان حقیقی روایت را می شناسد و جان مایه و محتوی را نیز به فراموشی نسپرده. از اندیشه های همین جامعه برخاسته و جایگاه حقیقی اش را نیز در همین جامعه پیدا خواهد کرد.

فرازهایی از کتاب:

۱. شب پنجره ی رو به روی خیابان آپارتمانی در طبقه چهاردهم برج مسکونی خاوران ناگهان باز شد و مردی - اسمش دانیال - انگار کله اش را آتش زده باشند، رو به خیابان جیغ کشید: «اون پایین دارید چی کار می کنید؟ با شما هستم! با شما عوضی ها که عینهو کرم دارید توی هم می لولید. چی خیال کردید؟ همه تون، از وکیل و وزیر گرفته تا سپور و آشپز و پروفسور، آخرش می شید دو عدد. خیلی که هنر کنید، خیلی که خبر مرگتون به خودتون برسید، فاصله دو عددتون می شه صد. صدام رو می شنفید؟ می شید یه پیرمرد آب زیپوی عوضی بوگندو. کافیه دور تند نیگاش کنید. همین که دور تند نیگاش کردید می فهمید چه گندی زده ید. می فهمید چه چیز هجو و مزخرفی درست کرده ید. حالا با این عجله کدوم جهنمی قراره برید؟ قراره چه غلطی بکنید که دیگرون نکرده ند؟ واسه چی سر یه مستطیل یا مربع خاکی دخل همه رو در می آرید؟ بدبخت ها! شما به خودی خود بدبخت هستید، دیگه واسه چی اوضاع رو بدتر می کنید؟» (ص ۵)

۲. «از یه طرف تا چشاتون به هم افتاد، اولین کاری که می کنید، یعنی آسون ترین کاری که می کنید اینه که عاشق هم دیگه می شید. لعنت به شما و کاراتون که هیشکی ازشون سر در نمی آره. عاشق می شید و بعد ازدواج می کنید. صدام رو می شنفید؟» (ص ۶)

۳. دانیال دست هایش را گذاشت لبه ی پنجره و باز فریاد کشید: «عاشق می شید و بعد عروسی می کنید و بعد بچه دار می شید و بعد حالتون از هم به هم می خوره و طلاق می گیرید. گاهی هم طلاق نگرفته باز می رید عاشق یکی دیگه می شید. لعنت به همه تون که حتی مث مرغابی ها هم نمی تونید فقط با یکی باشید. بوق نزن عوضی! صداش رو خاموش کن و گوش کن ببین چی دارم می گم! هم ش هفتاد، هشتاد سال. یعنی اگه شانس بیارید، اگه خیلی زودتر ریق رحمت رو سر نکشید، خیلی که توی این خراب شده باشید، هفتاد، هشتاد سال بیشتر نیست. لامسبا اگه هفصد سال می موندید چی کار می کردید؟ گمونم خون هم رو توی شیشه می کردید. گرچه همین حالاش هم می کنید. یعنی غلطی هست که نکرده باشید؟ به شرفم قسم که هر کاری خواسته اید کرده ید و اگر نکرده ید لابد نتونستید بکنید. مطمئنم از سر دل سوزی و این جور چیزها نبوده که نکرده ید. حتماً عرضه اش رو نداشته ید. همین دیروز تو روزنامه خوندم یارو واسه یه عوضی دو پای دیگه مث خودش، زنش و بچه ی دو سالش رو گوش تا گوش سر بریده. گمونم اگه سه تا بچه هم داشت باهاشون همین کار رو می کرد. دنبال چی می گردید؟ آهای عوضی ها! آهای با شما هستم! با شما که هر کدومتون فکر می کنید دهن آسمون باز شده و تنها شما از توش پایین افتاده ید. اگه تا حالا کسی به تون نگفته من می گم که هیچ آشغالی نیستید. من یکی که براتون و واسه ی کاراتون تره هم خرد نمی کنم. حیف این زمین که توش دفن تون کنند. شما رو باید بسوزونند. شما رو باید بسوزونند و خاکسترتون رو بریزند توی دریا.» (ص ۶ و ۷)

۴. دانیال توی آپارتمان می چرخید و زیر لب آهسته با خود حرف می زد: «فرض اول، مرگی در کار نیست، اگه مرگ نباشه، آدم ها از بزرگترین خطر و بزرگترین تهدید هستی نجات پیدا می کنند. آدم ها برای چی از مریضی می ترسند؟ برای اینکه بیماری همسایه ی دیوار به دیوار مرگه. برای چی از تصادف با ماشین می ترسند؟ برای این که در تصادف احتمال مرگ زیاده. برای چی از قبرستون و مرده می ترسند؟ برای اینکه قبرستون یعنی خونه مرگ.» (ص ۳۷)

۵. «فرض دوم: زنی در کار نیست.» تلویزیون برنامه کودک پخش می کرد. «اگه زنی در کار نباشه، عشقی هم در کار نیست. شکسپیر و حافظ و رومئو و ژولیت و شیرین و فرهاد ول معطل اند. اگه روزی زن ها بخواند از این جا برند، تقریباً همه ی ادبیات و سینما و هنر دنیا رو باید با خودشون ببرند. اما اگه قرار باشه مردها برند چی؟ اگر قرار باشه مردها از این دنیا گورشون رو گم کنند و برند، بهت قول می دم که هر چی جنگ و کشتار و کثافت کاری های دیگه ست رو با خودشون می برند. دنیا عینهو گوشت خرگوش می مونه. نصف حلال، نصف حرام. زن نصفه ی حلال دنیاست. هر چی کثافت کاری و گندکاری هست توی مردهاست. هر کی قبول نداره ور داره آمار رو بخونه. تاریخ رو بخونه. تلویزیون تماشا کنه.» (ص ۳۸ و ۳۹)

۶. و در وصف دنیا فرمود: «به خدا سوگند که دنیای شما در نزد من پست تر و حقیرتر است از استخوان خوکی در دست جذامی.» (امام علی بن ابی طالب) (ص ۵۰)

۷. «آنتونی فلو رو که می شناسی؟ می گه تو این دنیای عوضی و هیشکی به هیشکی دیگه چی باید اتفاق بیفته که مؤمنان اقرار کنند خداوندی در کار نیست یا اگه هست خیلی مهربون نیست؟» (ص ۵۵)

۸. زن نگاهش را از جوب آب گرفت و زل زد توی چشم های محسن. صداش از خشم با بغضی که در گلویش بود، دو رگه شده بود. «دُرنا هم بچه تو بود. اما نفهمیدی کی نه سالش شد. تو فقط دنبال روزنامه ت و مزخرفات توش بودی. درباره حقوق زن مقاله چاپ می کردی. اما همون وقت داشتی حق و حقوق یکی از همین زن ها رو توی خونه خودت له می کردی. محسن تو با اون بقیه که محکومشون می کنی هیچ فرقی نداری. تنها از اون ها شیک تر حرف می زنی ...» (ص ۶۱)

۹. «توی دانشگاه استاد پیری داریم که می گه عکس رو سه چیز می سازه: دوربین، عکاس و سوژه. می گه مردم معمولی به سوژه و مفهوم عکس توجهی می کنند، ولی عکاس از ظرافت های بصری که کار دوربین و فیلتر و تکینک های چاپ و این جور چیزهاست لذت می بره.» (ص ۶۴)

۱۰. «می گه منظورم اینه که هر عکس محصول روح و ذهن عکاسه و اگه عکاس دیگه ای قرار بود با همون دوربین از همون سوژه عکس بگیره، حتما نتیجه چیز دیگه ای می شد. می گه هر چند ظاهرا عکاس توی عکس غایبه، اما اگر عکاس به معنای حقیقی عکاس باشه، شخصیت و هویتش به شدت و قوت توی عکس حضور داره. انگار همیشه تکه ای از روح عکاس گیر کرده توی عکس. در واقع اعتقاد داره که حضور عکاس در عکس حتی از حضور سوژه هم بیش تره. چون این عکاس بوده که تونسته اون شکل از ترکیب بندی، نور، زاویه ی دید و رنگ و بقیه ی جزییات رو توی عکسش به وجود بیاره. کاری که به عقیده استاد ما از عکاس دیگری ساخته نیست. خودش می گه این یه نوع نگاه صوفیانه ست به عکاسی." (ص ۶۴)

۱۱. سیمین جلو آسانسور ایستاده بود و زل زده بود به کلید کنار در. دستش را جلو برد. بعد به عقب آورد. باز جلو آورد و دکمه را فشار داد. درها، انگار آغوش هیولایی، باز شدند. سیمین رفت توی آسانسور. درها، انگار گور عمودی، بسته شدند. دکمه طبقه پایین را هم فشار داد. درها باز شدند و سیمین انگار تفاله ای از دهان غولی آهنین بیرون زد. (ص ۶۸)

۱۲. برگشت طرف آسانسور. دکمه را فشار داد و درها به سرعت انگار آغوش گرم کسی باز شدند. رفت توی آسانسور. درها انگار دست های مادرش، دست های محسن، دُرنا، او را در آغوش گرفتند. (ص ۶۹)

۱۳. گفت: «وقتی آدم ها رفتند کره ماه، با خودم گفتم لعنت به اون ها که به ماه هم رحم نکردند. گفتم ماه رو هم آلوده کردند. گفتم لعنت به انسان که ماه رو هم با قدم هاش ناپاک کرد.» (ص ۷۱)

۱۴. «زندگی وقتی شروع می شه سرعت زیادی نداره. در واقع می شه گفت خیلی هم کنده. یعنی برای بچه ها خیلی کنده. معمولا بچه ها از زندگی جلوترند. ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها و روزها برای اون ها کش می آد. اما همین طور که بزرگ تر می شند، سرعت زندگی شون زیاد می شه. وقتی جوون هستیم زندگی همون قدر سرعت داره که ما داریم ...» (ص ۷۶) (این نظریه جالبی در مورد زمان است. به این ترتیب احتمالا در ایام کهولت زمان به سرعت از ما می گذرد و ما جا می مانیم! نخ نما)

۱۵. «بروس شوارتز. فکر نمی کنم اسمش تا حالا به گوش هیچ کدام از شما بی شعورها خورده باشه. ولی این اصلاً مهم نیست. اون یکی از بهترین عروسک گردانهای دنیاست. عروسک گردان ها معمولا وقت نمایش دست ها شون رو تو دستکش مخفی می کنن تا تماشاچی اون ها رو نبینه و حواسش به نمایش باشه. بیش تر اونها از نخ وعصا و این جور چیزها استفاده می کنند، اما بروس شوارتز از این کارها نمی کنه. بروس دست هاش رو به شما نشون می ده؛ برای این که نمایش هاش اون قدر محشره که بعد از یکی دو ثانیه تماشاچی دست ها رو فراموش می کنه و محو بازی می شه. دست ها را می بینه ولی در واقع نمی بینه. می فهمید چی دارم می گویم کله پوک ها؟ در واقع شما فقط رقص عروسک ها را می بینید. بس که عالی می رقصند. اما نکته ی مهم، نکته ی خیلی مهم ماجرا اینه، یعنی من فکر می کنم اینه که اگه اون عروسک های شوارتز عقل و شعور داشتند، اگه می تونستند حرف بزنند، خیال می کردند نخی در کار نیست. این همون چیزی که شما کله پوک های عوضی تا دم مرگ هم متوجه نمی شید.» (ص ۷۸)
  • زبان کتاب
    فارسی
  • سال نشر
    1396
  • چاپ جاری
    30
  • تاریخ اولین چاپ
    1383
  • شمارگان
    2000
  • نوع جلد
    جلد نرم
  • قطع
    پالتویی
  • تعداد صفحات
    87
  • ناشر
  • نویسنده
  • وزن
    126
  • تاریخ ثبت اطلاعات
    چهارشنبه 18 فروردین 1389
  • شناسه
    6247
  • دسته بندی :
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
بازدیدهای اخیر شما