کتاب من عروسک گلهانم، گلهان نام دختر جودت کلیچلار، شهید کشتی آزادی، است. او در مصاحبه اش از عروسکی می گوید که پدرش برایش درست کرده بود. این داستان برگرفته از خاطرات گلهان است.
کتاب من عروسک گلهانم، برگرفته از خاطرات گلهان دختر جودت کلیچلار است. ا اثر حاضر درباره کشتی ما اُزین مرمره است این کشتی کمکها را به سمت غزه میبرد و ماجرای حادثه از زبان دختری روایت میشود که پدرش در کشتی ما اُزین مرمره حضور داشته است.
گزیده کتاب
مردم هر روز به دیدار ماویمرمره میآمدند. بعضیها با او عکس یادگاری میگرفتند. بعضی با غصه به او نگاه میکردند و ماجرای غمانگیز آن شب را تکرار میکردند. ماویمرمره خسته و غمگین به مردم خیره میشد و با غصه آه میکشید. چند نفر هم دربارهی او حرف میزدند: ماویمرمره نابود شده. ماویمرمره دیگر نمیخواهد به دریا برود. ماویمرمره چه کشتی غمانگیزی...
تعدادی تعمیرکار دوروبرش میآمدند و موتورش را تعمیر میکردند. ماویمرمره با خودش حرف میزد. از وقتی گلهان را دیده بود، انگار نوری به دلش تابیده بود. باید فکر میکرد ببیند عروسک کجاست. صبح بود. خورشید نورش را روی شهر ریخته بود. دریا هم زیر نور خورشید میدرخشید. گلهان دوباره میرفت تا با ماویمرمره حرف بزند. آنقدر به مادرش، دریا، و برادرش، اردم، اصرار کرده بود تا همراهش بیایند و ماویمرمره را ببینند.
ماویمرمره کنار اسکله توی آب دریا ایستاده بود. همراه گلهان زنی و پسری میآمدند. زن شبیه گلهان بود. ماویمرمره با خودش گفت: «حتماً این خانم دریا و این پسر هم اردم، برادر گلهان، است.»