رفوزه ها
تعداد صفحات : 434
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 8798
10003022
معرفی کتاب
«رفوزه ها» عنوان مجموعه شعر طنزی است از ابوالفضل زرویی نصرآباد (ملا نصرالدین معروف گل آقا). او که در عنفوان جوانی یکی از بهترین های مرحوم گل آقا (کیومرث صابری فومنی) بود از بزرگان طنز معاصر است. این کتاب که توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است، مملو از اشعار طنز و فاخری است در قالب های نیمایی و کلاسیک.اشراف فوق العاده استاد زرویی بر انواع و اقسام قالب های شعری و نیز گاهی تقلید استادانه از اشعار فاخر اساتید ادب و شعر همچون اخوان ثالث و تیزهوشی و نگاه مدقن ایشان در مسایل و مشکلات مبتلا به مردم؛ اثر او را بسیار خوب، مطبوع و خوش خوانش کرده است. در کتاب رفوزه ها، مناسبت ها و اتفاقات، توصیه ها و حکیمانه ها و اخوانیه ها سبب گردیده با مجموعه ای متفاوت و متنوع مواجه شویم.
کتاب رفوزه ها، سروده ابوالفضل زرویی نصرآباد است و در انتشارات کتابستان منتشر شده است. اشعار این مجموعه در مناسبت های گوناگون در روزنامه ها، مجلات و سایت های گوناگون منتشر شده است.
رازِ سرِ دیوار
حصار سنگچینِ دورِ باغ انگار کوهی بود
و من با دوستم ـ «جعفر» ـ خطر کردیم
و با حسرت به سوی سر درختیها نظر کردیم
سپس آبِ دهانْمان را فرو دادیم
و با چشمان پرسشگر ز هم آهسته پرسیدیم
برای رفتن اندر باغ، آیا هیچ راهی نیست؟
سپس گفتیم: آیا باغبان در باغ...؟
و بعداً پیش خود گفتیم: گاهی هست، گاهی نیست.
***
رفیق من که از من شعرخوانتر بود
کشید آهی و با من گفت:
چنین اندر کتابی خواندهام که روی یک سنگی
نوشته بود رازی مبهم و مغشوش
و شاید روی این دیوار هم رازی است...
به او گفتم:
«چطوری میشود فهمید رازش چیست؟»
به من گفت: «این که آسان است...
همین حالا شما قلّاب میگیری و مخلص میرود بالا
و هر رازی که آنجا بود، میخواند.»
به فکرش آفرین گفتم
شدم شاداب
و کردم پشت بر دیوار و دستان را به هم قلّاب
و جعفر رفت بالا روی دست و شانهها و کلّهٔ بنده
و من میکردم از خوشحالی و شور و شعف خنده
و جعفر بر سر دیوار مکثی کرد
و از آنجا پرید آهسته اندر باغ
من اندر کوچه ماندم با دهانی از تعجب، باز
و گفتم: های! جعفر! های!
برادرجان!
چه رازی بود آنجا، هان؟!
و جعفر، آن طرف، با خنده، در حالی که گویا
میوه میلُمبانْد
با من گفت:
هلا ملّا!
نوشته بود آن بالا
که: هر کس روی دوش دیگران بالا تواند رفت
رود آن سوی و تا آنجا که جا دارد، بلُمباند
حلالش باد اگر رند است و میتاند!
حصار سنگچینِ دورِ باغ انگار کوهی بود
و من با دوستم ـ «جعفر» ـ خطر کردیم
و با حسرت به سوی سر درختیها نظر کردیم
سپس آبِ دهانْمان را فرو دادیم
و با چشمان پرسشگر ز هم آهسته پرسیدیم
برای رفتن اندر باغ، آیا هیچ راهی نیست؟
سپس گفتیم: آیا باغبان در باغ...؟
و بعداً پیش خود گفتیم: گاهی هست، گاهی نیست.
***
رفیق من که از من شعرخوانتر بود
کشید آهی و با من گفت:
چنین اندر کتابی خواندهام که روی یک سنگی
نوشته بود رازی مبهم و مغشوش
و شاید روی این دیوار هم رازی است...
به او گفتم:
«چطوری میشود فهمید رازش چیست؟»
به من گفت: «این که آسان است...
همین حالا شما قلّاب میگیری و مخلص میرود بالا
و هر رازی که آنجا بود، میخواند.»
به فکرش آفرین گفتم
شدم شاداب
و کردم پشت بر دیوار و دستان را به هم قلّاب
و جعفر رفت بالا روی دست و شانهها و کلّهٔ بنده
و من میکردم از خوشحالی و شور و شعف خنده
و جعفر بر سر دیوار مکثی کرد
و از آنجا پرید آهسته اندر باغ
من اندر کوچه ماندم با دهانی از تعجب، باز
و گفتم: های! جعفر! های!
برادرجان!
چه رازی بود آنجا، هان؟!
و جعفر، آن طرف، با خنده، در حالی که گویا
میوه میلُمبانْد
با من گفت:
هلا ملّا!
نوشته بود آن بالا
که: هر کس روی دوش دیگران بالا تواند رفت
رود آن سوی و تا آنجا که جا دارد، بلُمباند
حلالش باد اگر رند است و میتاند!
-
زبان کتابفارسی
-
چاپ جاری3
-
تاریخ اولین چاپ1390
-
شمارگان2200
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات434
-
ناشر
-
شاعر
-
وزن501
-
تاریخ ثبت اطلاعاتدوشنبه 16 خرداد 1390
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتچهارشنبه 29 شهریور 1402
-
شناسه8798
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط