loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

کتاب صوتی و آن که دیرتر آمد: حکایت دلدادگی و شیفتگی و هدایت

ناموجود، به من اطلاع بده notify me

وقتی شنیدیم کاروانی ثروتمند در راه ده ماست، طمع پول و مژدگانی آنقدر وسوسه مان کرد که نه تکه نانی برداشتیم و نه جرعه آبی. حالا هم خسته بودیم در راه مانده هم گرسنه و هم تشنه...
راه را گم کرده بودیم. هر طرف چشم کار می کرد خار بود و علف و بیابان و بیابان و بیابان ...
احمد زانوانش را در بغل گرفته بود و به ماه زل زده بود و حرف می زد که ناگهان برق پلک خوردن چشم هایی تیزبین در تاریکی شب به دیدگانم رسید ... دور تا دورمان را گله ای گرگ محاصره کرده بود...
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی