کارنامه: تحلیلی بر بخشی از تبادلات و تعاملات فکری و عملی، فردی و اجتماعی میرزا علی اکبر رئوف
سال نشر : 1390
تعداد صفحات : 408
معرفی کتاب
این کتاب تحلیلی بر بخشی از تبادلات و تعاملات فکری و عملی، فردی و اجتماعی میرزا علی اکبر رئوف می باشد. نام رئوف بر پیشانی نظام تعلیم و تربیت استان یزد درخشان است و خدمات این انسان فهیم و فرهیخته بر همگان آشکار می باشد.
«تولدی دوباره!
چهارم تیر ماه شصت و چهار پس از سی سال معلمی و پنج سال مدیریت آموزش و پرورش ، بنا به درخواست های مکرر شفاهی و کتبی بازنشسته، یا به اصلاح به افتخار بازنشستگی نائل شدم. لحظه دریافت ابلاغ را هیچ گاه فراموش نمی کنم ؛زیرا بار مسئولیت تعلیم و تربیت یک استان آن هم در آن دوران برایم بسیار سنگین وگران آمده بود . لذا تصور آن شاید آسان نباشد که چقدر سبک بال شده بودم و فکرم تا اندازه آزاد.
نفس نفس زندگی آرامشی دوباره یافته بود. اما همواره این آیه کریمه را زمزمه می کردم که:«ربنا لاتواخذنا ان نسینا او اخطانا»
آن لحظه و لحظات بعد از آن از استثنائی ترین لحظات زندگیم بود؛ زیرا از همان دقایق اولیه همه ، تلفن ها، گفت و شنودها، رفت و آمدها، نشست و برخاست ها و بالاخره مراجعاتی که تا دیروز امان از آدمی می گرفت و بیست و چهار ساعت شبانه روز هم برای انها کافی نبود به یک باره به خلایی فکری و عاری از هر کاری تبدیل شده بود و دنیائی از سکوت و سکون فضای زندگی را فرا گرفته بود. فراموش نمی کنم روز بعد از دریافت ابلاغ که با دوچرخه از خانه به قصد کاری عازم بودم ، دوستی قدیمی با سلام و علیکی خاص مرا پیاده کرد و پس از احوالپرسی گفت: شنیده ام که بازنشسته شدی .گفتم: آری خداوند مددی کرد.آن دوست عزیر که خود از بازنشستگان ادارات دولتی بود گفت: اصلا نگران نباش ؛ آیا قلم و کاغذ همراه داری ؟ گفتم:آری. گفت: من می گویم تو یادداشت کن در حالی که بسیار متعجب شده بودم و نمی دانستم که قرار است چه امر مهمی را تذکر دهد، تا من یادداشت کنم، برای رعایت ادب، کاغذ و قلم بیرون آوردم و کلمه باسمه تعالی و تاریخ را بالای نامه نوشتم. عرض کردم: بفرمائید آن دوست عزیز آدرس کلیه مجالس ترحیم، سوم، هفت، چهلم اشخاص متوفی و همچنین مجالس عزاداری و روضه خوانی در سطح شهر ـ که خوشبختانه در سراسر سال در این استان برقرار است ـ بیان کرد و اینجانب با رعایت ادب همه را نوشتم . این اتفاق در میدان امیر چخماق افتاد و در همان زمان وی اشاره کرد که هم اینک هم مجلس ترحیمی در مسجد امیر چخماق برگزار است؛ من الساعه آنجا بودم و تا ، ختم نشده می توانی به فیض برسی ؛ ضمنا شماره تلفن منزل من را هم داشته باش چنانچه از این بابت دچار مضیقه شدی زنگی به منزل ما بزن. در خاتمه نیز اطمینان خاطر داد که در این گونه مجالس افرادی هستند که تو را وا نمی گذارند و راهنمائی ات خواهند کرد.
به هر حال توفیق عمل به نسخه این دوست عزیز را هرگز نیافتم زیرا همانطور که از قبل پیش بینی کرده بودم ، روز بعد از دریافت ابلاغ بازنشستگی مقابل آقایان احمد آبائی و احمد وزیری فرد، اساتیدی که دانش آموزان قبلی دبستان اسلامی رمضانی بودند زانو زدم و به بازخوانی مقدمات عربی و منطق که در دهه دوم زندگی شروع کرده بودم و به علت مشغله کاری ، سراسر زندگی همواره حسرت ادامه آن را در دل داشته ، مشغول شدم. صفائی و حظی داشت که فراموش ناشدنی است. بالاخره روزانه ساعاتی از وقت را می گرفت و روانی تازه در کالبد دمیده می شد.
جام مینائی می، سد ره تنگ دلی است
منه از دست که سیل غمش از جا ببرد»
چهارم تیر ماه شصت و چهار پس از سی سال معلمی و پنج سال مدیریت آموزش و پرورش ، بنا به درخواست های مکرر شفاهی و کتبی بازنشسته، یا به اصلاح به افتخار بازنشستگی نائل شدم. لحظه دریافت ابلاغ را هیچ گاه فراموش نمی کنم ؛زیرا بار مسئولیت تعلیم و تربیت یک استان آن هم در آن دوران برایم بسیار سنگین وگران آمده بود . لذا تصور آن شاید آسان نباشد که چقدر سبک بال شده بودم و فکرم تا اندازه آزاد.
نفس نفس زندگی آرامشی دوباره یافته بود. اما همواره این آیه کریمه را زمزمه می کردم که:«ربنا لاتواخذنا ان نسینا او اخطانا»
آن لحظه و لحظات بعد از آن از استثنائی ترین لحظات زندگیم بود؛ زیرا از همان دقایق اولیه همه ، تلفن ها، گفت و شنودها، رفت و آمدها، نشست و برخاست ها و بالاخره مراجعاتی که تا دیروز امان از آدمی می گرفت و بیست و چهار ساعت شبانه روز هم برای انها کافی نبود به یک باره به خلایی فکری و عاری از هر کاری تبدیل شده بود و دنیائی از سکوت و سکون فضای زندگی را فرا گرفته بود. فراموش نمی کنم روز بعد از دریافت ابلاغ که با دوچرخه از خانه به قصد کاری عازم بودم ، دوستی قدیمی با سلام و علیکی خاص مرا پیاده کرد و پس از احوالپرسی گفت: شنیده ام که بازنشسته شدی .گفتم: آری خداوند مددی کرد.آن دوست عزیر که خود از بازنشستگان ادارات دولتی بود گفت: اصلا نگران نباش ؛ آیا قلم و کاغذ همراه داری ؟ گفتم:آری. گفت: من می گویم تو یادداشت کن در حالی که بسیار متعجب شده بودم و نمی دانستم که قرار است چه امر مهمی را تذکر دهد، تا من یادداشت کنم، برای رعایت ادب، کاغذ و قلم بیرون آوردم و کلمه باسمه تعالی و تاریخ را بالای نامه نوشتم. عرض کردم: بفرمائید آن دوست عزیز آدرس کلیه مجالس ترحیم، سوم، هفت، چهلم اشخاص متوفی و همچنین مجالس عزاداری و روضه خوانی در سطح شهر ـ که خوشبختانه در سراسر سال در این استان برقرار است ـ بیان کرد و اینجانب با رعایت ادب همه را نوشتم . این اتفاق در میدان امیر چخماق افتاد و در همان زمان وی اشاره کرد که هم اینک هم مجلس ترحیمی در مسجد امیر چخماق برگزار است؛ من الساعه آنجا بودم و تا ، ختم نشده می توانی به فیض برسی ؛ ضمنا شماره تلفن منزل من را هم داشته باش چنانچه از این بابت دچار مضیقه شدی زنگی به منزل ما بزن. در خاتمه نیز اطمینان خاطر داد که در این گونه مجالس افرادی هستند که تو را وا نمی گذارند و راهنمائی ات خواهند کرد.
به هر حال توفیق عمل به نسخه این دوست عزیز را هرگز نیافتم زیرا همانطور که از قبل پیش بینی کرده بودم ، روز بعد از دریافت ابلاغ بازنشستگی مقابل آقایان احمد آبائی و احمد وزیری فرد، اساتیدی که دانش آموزان قبلی دبستان اسلامی رمضانی بودند زانو زدم و به بازخوانی مقدمات عربی و منطق که در دهه دوم زندگی شروع کرده بودم و به علت مشغله کاری ، سراسر زندگی همواره حسرت ادامه آن را در دل داشته ، مشغول شدم. صفائی و حظی داشت که فراموش ناشدنی است. بالاخره روزانه ساعاتی از وقت را می گرفت و روانی تازه در کالبد دمیده می شد.
جام مینائی می، سد ره تنگ دلی است
منه از دست که سیل غمش از جا ببرد»
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1390
-
چاپ جاری2
-
شمارگان5000
-
نوع جلدجلد سخت
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات408
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن617
-
تاریخ ثبت اطلاعاتدوشنبه 3 شهریور 1393
-
شناسه18002
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط