عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفت: عبدالکریم سروش تنها فردی بود که به صورت مداوم در صدا و سیما برنامه داشت و مباحث او درباره مولوی کار را به جایی رساند که آن برنامه به دستور امام(ره) متوقف شد.
به گزارش فارس، مفهوم خاص و مصطلح «توسعه» توسط غرب مدرن حدوداً در سال 1950 مطرح شد. آنها میخواستند یک نوع نظام سرمایهداری وابسته اقماری را در مناطقی مانند آمریکای جنوبی، آسیای جنوب شرقی و ایران اجرا کنند که این جریان در دهه 60 در غرب و دهه 40 در ایران (همزمان با انقلاب سفید) شدت خاصی گرفت و ظرف دو دهه، ساختارهای کشور را به هم ریخت و یک نظام شبهمدرن در ایران ایجاد کرد. دستاورد این نظام، تغییر بافت طبقاتی، دگرگونی روستاها و از بین رفتن شیوه معیشتی توده مردم ایران بود که تبعات این زندگی شبهمدرن هنوز هم در کشور ادامه دارد.
در همین رابطه با شهریار زرشناس، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفتوگو کردیم که مشروح آن تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
(بخش نخست گفتوگوی ما با زرشناس که ناظر به زندگی و دیدگاههای شخصی اوست، از اینجا قابل مطالعه است)
* به رسم معمول ما به شما میگوییم آقای دکتر زرشناس در حالی که شما با تحصیلات آکادمیک میانه خوبی ندارید اما به اروپای شرقی رفتید تا تحصیلات آکادمیک داشته باشید ولی در آنجا نتوانستید و به ایران بازگشتید و خودتان به تحصیلات آکادمیک پرداختید. چگونه این دو موضوع با هم جمع میشود؟ آیا شما با محیط دانشگاه مشکل داشتید یا با تحصیلاتی که میخواستید کسب کنید؟
- میتوان به جرأت گفت فضای ذهنی بسیاری از اساتید و کلیت نظام آموزش علوم انسانی کنونی ما در موارد زیادی، بیش از غربیها پوزیتویسمی است.
اما در مورد من دو مسئله وجود داشت؛ من نمیتوانستم هر حرفی را که استاد میگفت، بگویم بله درست است لذا درگیر میشدم و از آنجایی که استاد نیز اقتدار داشت، میتوانست دانشجو را با مشکل تحصیلی مواجه کند. بنابراین آن مضامینی که آنها میخواستند به ما القاء کنند به این معنا، برای من قابل قبول نبود اما وقتی خودم در فضای ایران به عنوان استاد از سال 1371 سرکلاس رفتم و تدریس را شروع کردم، سعی داشتم یک جریان خلاف عادت ایجاد کنم و بر عادتشکنی تعمد داشتم، مشهورات مدرنیستی در دانشگاهها نیز صورت متصلبی پیدا کرد که به اعتقاد من خلاقیتکش، تفکرکش و استعدادکش بوده است.
به جرأت ادعا میکنم اگر مسئولان وزارت علوم بخواهند، میتوانم به صورت مکتوب و یا حضوری با آنها مناظره و بحث کنم که سیستم دانشگاهی ما که رضاشاه آن را در 1314 تأسیس کرد و تا قبل از آن هم که دانشسرا تأسیس شده بود و از زمانی که سیستم آموزش مدرن حدوداً سال 1310 وارد ایران شد تا امروز، این سیستم دانشگاهی، خلاقیتکش و ضد تفکر بوده و متفکرپرور بوده است. یعنی در واقع به وقوع امکان تفکر کمکی نکردهایم بلکه همیشه یک حجابی از مشهورات و القائات مبتنی بر عادات فکری مدرن بر روی هر نوع تفکری کشیدهایم و این خاصیت این سیستم شده است از این رو اگر کسی بخواهد در چنین سیستمی به مشهورات و عادات فکری مدرن، معترض باشد جایی نخواهد داشت و نمیتواند در این قالب قرار گیرد و درگیری من با این سیستم از این لحاظ بود.
*** در مقابل سیطره استعمار غرب مدرن نتوانستهایم یک تعامل متفکرانه خلاق ارائه دهیم
* در حال حاضر وقتی به افق آینده مینگریم،خصوصاً در حوزه علوم انسانی، دیگر افرادی را که مؤثر یا صاحب نقد باشند، نمیبینیم. آیا این به خاطر همان سیستم تفکرکشی است یا اینکه خود ما نیز کمی تنبل شدهایم؟ آیا این خاصیت زندگی مدرن نیست که انسانها را تا حد زیادی محدود کرده و دیگر شاهد بزرگانی همانند زمان گذشته که حکیم، فیلسوف بوده و ... بودند، نیستیم؟ آیا این سخن درست است که ما به لحاظ تخصصی نیز شاهد هیچ کار جدی نیستیم؟ علت این مسئله چیست؟
- من با حرف شما موافق هستم. نخست آنکه سیستم آموزش مدرن از زمانی که به ایران وارد شد اساسا نه تنها سیستم زایایی نبود بلکه سیستمی عقیم بود. در شرایطی این سیستم در ایران تأسیس شد که ما گرفتار یک بحران تفکر بودیم در واقع در مقابل سیطرهای که از ناحیه استعمار غرب مدرن آمده بود نتوانستیم یک تعامل متفکرانه فعال خلاق منتقدانه داشته باشیم بلکه به یک جذب مجذوبانه و مرعوبانه و آن هم مُثله شده، تن دادیم حتی تمامیت غرب مدرن را نیز جذب نکردیم و به همین خاطر میگویم شبه مدرن! البته نمیخواهم بگویم که اگر مدرن میشدیم خیلی کولاک میشد ولی در این شکی نیست که شبه مدرن بدتر از مدرن بوده و آفات و مشکلات بیشتری را به دنبال خواهد داشت، همانند بچهای ناقص است لذا یک نوزاد کمهوش اما به لحاظ فیزیولوژی معمولی، نسبت به نوزادی که کمهوش و ناقص است وضعیت بدتری دارد.
بنده معتقدم اساسا از اوایل قرن بیستم، روشنفکری در غرب، تدریجا در یک نوع تکنوکراتیزم منحل شد و در واقع روشنفکری به تکنوکراسی تبدیل شد.
*** ایدئولوژی زدایی، بخشی از پروژه فراگیر آرمانزدایی غرب از انسان مدرن بود
زمانی در قرن هجدهم، روزنامهنگار یا نمایشنامهنویس داشتیم که آنها در قبال ایدئولوژی مدرنی که به آن باور داشتند حاضر به مبارزه بودند مانند ولتر، جدای مسائل فکری منفی و شخصیتی که این قبیل افراد داشتند به لحاظ اعتقادی از منظر ما مورد قبول نیستند اما در جامعه غربی قرن 18 انسانهای ایدئولوژیک نسبت به آن جامعه بودند و میخواستند آرای مدرن جامعه را جایگزین آرای فئودالی کنند که در این مسیر متعهدانه مبارزه و تلاش میکردند.
از قرن بیستم آموزش مدرن، گسترش زیادی در غرب داشته و طبقه متوسط مدرن ظهور پیدا میکند در پی استیلای تکنوکراسی و تکنوکراتها تدریجا آن چهره روشنفکر متعهد آرمانگرای قرن 18 عقبرانده میشود و مرگ روشنفکری رقم میخورد لذا فرهنگ غرب مدرن به سمتی رفت که آرمانگرایی را در جهان سوم نابود کند و در نوعی ابتذال میانمایه تکنوکراتیک مستحیل میشود.
آنها تعمداً در مسیر نفی آرمانگرایی حرکت کردند و بحثی را که از دهه 1950 تحت عنوان ایدئولوژیزدایی در اندیشه سیاسی و ادبیات مطرح کردند بخشی از پروژه فراگیر آرمانزدایی از انسان مدرن بود؛ یکی از کارکردهای آن این بود که آرمانگرایی را در جوانان غربی و جوانان جهان سوم از بین ببرد بنابراین، نگاه زندگی در عیش از دهه 1970 بیش از پیش حاکم شد و سیستم آموزشی ما از ابتدا این آفت را داشت و وقتی در غرب نیز پدید آمد ما بدتر از گذشته به آن دچار شدیم.
* مهدی نصیری در کتاب اسلام و تجدد خود مینویسد: «توسعه غربی توسعه مدنظر اسلام و ائمه اطهار(ع) نیست» آیا با این حرف موافقید؟ و این بدیل چگونه در بحث مدرنیته جایگزین میشود آیا امکان جایگزینی آن وجود دارد؟
- من کاملا قائل به این تفاوت هستم اگر مفهوم توسعه را نگاه کنیم خود این اصطلاح در معنای خاص و ویژهاش عمدتاً در سالهای 1950 در غرب مطرح و شیوع پیدا کرد. مقصود آنها از این مقوله یک نوع بسط مدرنیزاسیون است در واقع آنها میخواهند مدل جامعه غربی و مدرن را به جاهایی که هنوز تام و تمام در مدار مدرنیته قرار نگرفته بود، وارد کنند و این کار را از طریق پروژهای که خودشان توسعه مینامیدند، انجام دادند و هر جا که این پروژه پیاده شد از جمله آمریکای جنوبی، ایران، کشورهای آسیای جنوب شرقی، یک نوع نظام سرمایهداری وابسته اقماری در این کشورها ایجاد کردند که این سیستم سرمایهداری اینگونه تعریف میشد که بخش عمدهای از سرمایهای که توسط این کشورها تولید میشد این سرمایه عمدتا به سمت مدار اصلی جریان سرمایه جهانی میرفت و بخش ناچیزی از آن باقی میماند و سپس چیزی که از خارج برای ما میآمد محصولات و تولیداتی بود که مدار اقتصاد و زندگی ما را تعریف میکرد به نحوی که ما روز به روز بیشتر به آنها وابسته میشدیم و این حاصل آن توسعهای بود که آنها به لحاظ اقتصادی خواسته بودند.
*** تغییر بافت طبقاتی از دستاوردهای نظام شبه مدرن بود