loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

شهید آوینی در نظر استاد رجبی

نویسندگان مرتبط : سید مرتضی آوینی | محمد رجبی دوانی

«دکترمحمدرجبی» فرزند مرحوم «حجت الاسلام علی دوانی» محقق و پژوهشگر تاریخ اسلام است. او فارغ التحصیل رشته فلسفه و زبان های باستانی و یکی از شاگردان مرحوم«سیداحمدفردید» است. مشاغل بعد از انقلاب ایشان عبارت است از: مدرس و مدیر کل آموزش ضمن خدمت وزارت آموزش و پرورش، معاون وزیر و رئیس سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزش و پرورش، رئیس کتابخانه ملی، مدیر عامل بنیاد سینمایی فارابی، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، کاردار فرهنگی ایران در آلمان و در حال حاضر مدیرموسسه فرهنگی اکو در ایران است. دوستی و آشنایی ایشان با شهید«سید مرتضی آوینی» و مرحوم«محمدمددپور» باعث شد که ما به سراغ ایشان رفته و گفتگویی را با ایشان ترتیب دهیم.

*فارس: ترجیح می دهم خودتان کلام را آغاز کنید.

*بسم الله الرحمن الرحیم. یکبار در مورد شهید سید مرتضی آوینی در تالار اندیشه حوزه هنری سخنرانی داشتم، تصور می کنم چهلم یا اولین سالگرد شهادت ایشان بود. من آنجا نکته ای را گفتم که جایی هم چاپ نشد و انعکاسی هم اگر داشت خیلی کم بود. سخنرانان مختلف و در اصل تیپ های مختلفی در آن مراسم بودند و هر کدام به عنوان دوست شهید آوینی نکته ای را راجع به او مطرح می کردند. جمعی هم که نشسته بودند در مقابل این سخنرانی ها واکنش های منفی یا مثبت نشان می دادند. عده ای صحبت یک سخنران را تأیید و عده ای دیگر رد می کردند و بعضی ها هم ناراحت بودند که چرا این مثلاً فرد برای سخنرانی انتخاب شده و چرا در مورد شهید آوینی چنین حرف هایی می گوید. من سخنران آخر بودم. در آنجا گفتم که شهید آوینی مثل بسیاری از شخصیت های بزرگ، مظهر اسماء جامع محیط خداوند است. هر کدام از موجودات مظهر یکی از "اسماء الهی " هستند یعنی هرکدام جلوه ای از جلوه های الهی را بروز می دهیم. مثلاً یک نفر عالم است، به همین مصداق خداوند فرموده: " و لایحیطون بشیء من علمه الا بماشاء " یک مقداری از علم را خداوند عنایت می کند و می بینیم که او غیر از علم ویژگی قابل ذکردیگری ندارد.
یا به یک کسی خداوند ابداع و خلاقیت را عنایت می کند ولی ممکن است از جهات دیگر ضعیف باشد. افرادی وجود دارند که "جامع صفاتند " و به قول عرفا مظهر "اسماء محیط " هستند. یعنی جلوه های گوناگون و حتی ظاهراً متضادی را در برمی گیرند و هر چه (ابعاد روحی شان) بزرگتر باشند احاطه شان بیشتر است.
لذا شما تعجب می کنید که در مجلس یادبود شخصی مثل شهید آوینی افرادی نشسته اند که شاید به یک اعتبار بی سواد باشند اما شیفته اخلاقیات ایشان در جبهه بودند. بی سواد نه به معنای این که خواندن و نوشتن بلد نیستند، یعنی افرادی که جزو به اصطلاح "اهل قلم " یا حتی اهل مطالعه به حساب نمی آیند، به بیان دیگر افراد عامی بودند ولی زار زار گریه می کردند. اینها شیفته خُلقیات شهید آوینی بودند و شهید آوینی با اینها در حد خودشان و عالم خودشان دم خور بود.
گروهی هم بودند که عالی ترین سطح فرهنگی، علمی و تفکر قرار داشتند، مثل دکتر داوری. افرادی که اهل هنر و متشرع بودند حضور داشتند و هم هنرمندانی که شهرت به تشرع نداشتند. نه این که متشرع نباشند، بلکه به تشرع شهرت نداشتند و به اصطلاح خودمان مشهور به هنرمندحزب الهی نبودند، افراد کاملاً اداری که در کنار گروه های مختلف حضور داشتند و همه آنها یکسان احساس تعلق به شهید آوینی داشتند. بعضی از این افراد سختشان بود قبول کنند که دکتراردکانی با شهید آوینی ارتباط صمیمی داشته و در حقیقت صحبت های دکتر شک داشتند. من در همان جلسه در عرایضی که بعد از دکتر اردکانی داشتم، گفتم: همه سخنان ایشان درباره شهید آوینی درست است.
برای ما جمع کردن جهات متضاد امکان پذیر نیست ولی برای اشخاص جامع مثل شهید آوینی این مسئله خود به خود اتفاق می افتد. نه این که ایشان تصمیم بگیرد گپی با دیگران بزند یا مشورت و همکاری با این و آن داشته باشد این طور نبود. افرادی جامع مانند خورشیدی هستند که وقتی می تابند بر همه زوایا می تابند و همه جا را روشن می کنند. این نیست که چون از مشرق آمده اند فقط شرق را روشن کنند بلکه تا منتها الیه غرب هم می تابند. بنابراین صحبت کردن درباره این اشخاص خیلی مشکل است و باید متضمن این نکته باشد که اگر دیگران هم خلاف من حرفی می زنند، آنها هم به نوعی درست می گویند و این خیلی عجیب است. ما در تاریخ و در روزگار خودمان، کسانی که چنین صفتی را داشته باشند کم داریم و فقط مردان بسیار بزرگ این خصوصیت را دارند.
افسوس که شهید آوینی فرصت نیافت به نقطه ای برسد که تمام جلوه های بالقوه اش را، در شخصیت، قلم، آثارهنری، مدیریت و فعالیت های گوناگونش به منصه ظهور برساند، خیلی حیف شد.
من کمی قبل از شهادت ایشان مقاله ای درباره سینما و تکنیک از ایشان خواندم و همانجا پیش خودم گفتم که من واقعاً رهبر نسل جوان را پیدا کردم. یعنی یقین کردم که ایشان با این ذوق، دانش، قلم، بیان، خلاقیت هنری و توانمندی های مختلف یک الگوی کامل و جامعی برای نسل جوان ما خواهد بود. ویژگی هایی که هر کدام به تنهایی در یک فرد به زحمت جلوه می کند چه رسد به این که جملگی در یک نفر در حد عالی ظهور یابد اما متأسفانه طولی نکشید که خبر شهادتش آمد و من را حتی تا مدت ها سرخورده کرد. تا مدت ها به این مسئله فکر می کردم که فقدان حضور آوینی چه به روز ما و جوانان ما خواهد آورد.
در آن زمان به مقامات عالی پیشنهاد شد روز شهادت شهید آوینی را به عنوان روز "هنر اسلامی " معرفی کنند که متأسفانه سکوت کردند و نپذیرفتند. تبعات این بی مهری ها را هم ما در تربیت نسل جوان شاهد هستیم.
شهید آوینی، حُسنی که نسبت به بسیاری از افراد هم نسل خودش و حتی نسل بعد از خود داشت، این بود که از بسیاری از جاذبه های نظری و عملی یا به عبارت دیگر جاذبه های ذهنی و عینی دنیای جدید را بنا بر تجربه مستقیمی که داشت، گذشت کرده بود.
ایشان مدتی در آمریکا زندگی کرده بودند، در جایی که دنیای جدید نقطه اوجش را در آنجا جستجو می کرد. ما در نسل گذشته و در نسل خودمان متأسفانه خیلی کم داریم افرادی را که بتوانند نسبت به نقطه ای که نزدیک به 80 درصد ثروت جهان را به طرق مختلف می بلعد وهمه چیز را به خودش اختصاص می دهد، شناخت پیدا کند، به عمق آن برسد و فراتراز آن حرکت کند.
خیلی از کسانی که مسائل را نفی می کنند تنها به این دلیل است که این چیزها را نمی شناسند یا فهم آن را ندارند. افرادی بودند که بسیار افکار تند وتیزی داشتند ولی در اولین سفرشان به اروپا، بلافاصله عوض شده اند. ما سینماگری داشتیم در حوزه هنری که در اعتقاداتش بسیار تند و تیز بود. در یک سلسله مسائل مذهبی بسیار غلیظ رفتار می کرد به طوری که اغراق و افراط در کارش بود اما بعد از اولین سفری که به لندن دعوت شد وقتی برگشت دیگر آن آدم قبل نبود. مثل این که شخصیتش را آنجا جا گذاشت و روز به روز شاهد تغییرات پی در پی در او بودیم تا جایی که اساساً در نقطه مقابل شخصیت قبلی اش قرار گرفت(1)، از این نمونه ها فراوان است. اینها مصداق آن جمله مشهور حضرت علی (ع) هستند که فرمود: "الناس اعداء ما جهلوا "، مردم دشمن چیزهایی هستند که نمی دانند. در بعضی از سخنرانی ها، اگر سخنران حرف های جدیدی بزند یک عده به صرف این که این حرف ها را تا به حال نشنیده اند، اخمشان توی هم می رود. حرف نو زدن در حدی که ما را مجبور کند اساس تفکرمان را مورد تجدید نظر قرار دهیم، دلیل مخالفت یک عده می شود. مخالفت با انبیا هم به خاطراین بود که آنها حرف هایی می زدند که با مبانی فکری مردم آن زمان سازگاری نداشت.
به هر حال داشتن افرادی مثل شهید آوینی که دنیای جدید را درک کنند و نسبت به آن اشراف پیدا کنند، و نظراً و عملاً از آن بگذرند، خصیصه مهمی است.
ایشان آن چه را می نوشت یا می گفت یا در آثارهنری خود نشان می داد، مسائلی نبود که فقط به آنها فکر کرده باشد بلکه به آنها رسیده و تجربه کرده بود، لذا آثار او تأثیرگذار بود.
این که شما نوشته های ایشان را می خوانید یا کارهایی از ایشان می بینید و متأثر می شوید به این دلیل است که این حرف ها به قول معروف از جان بر می آید و بر جان می نشیند. خیلی از این سخنان یا مشابه اش را ممکن است در جاهای دیگری هم گفته باشند، ولی چرا تأثیرگذار نیست. برای آن است که یک چیزی را خوانده اند، پسندیده اند و آن را با ادبیات خودشان تکرار می کنند ولی روی ما تأثیری نمی گذارد. آن کسی که به این مسائل رسیده و آن را به جان آزموده است وقتی دارد وصف می کند ناخودآگاه اثرسخنش را روی خودمان حس می کنیم. این یک ویژگی مهم شهید آوینی بود در آنچه که نفی می کرد و مهم تر از آن در آنچه که اثبات می کرد.
ایشان از غرب یعنی از "خود بنیادی " گذشته بود یعنی از تفکری که بر اساس خودبینی، خودخواهی و خودپرستی بنیاد شده بود گذشت و بعد از آن به سمت فراتر از خود سیر کرد یعنی خدایی شد و به سوی او بازگشت. خیلی ها از خدا سخن می گویند، حتی درغرب فراوان دیده می شود. اما خدای شهید آوینی چه خدایی بود؟ شخصیت جذاب ایشان برای من در این قسمت است، چون برخلاف تصوری که ما در ایران داریم، نفی "مدرنیته غرب " و نفی دنیای "غرب ساخته "، کار دکتر فردید و افراد متأثر از ایشان مثل شهید آوینی نیست، خیلی از اروپایی ها از آنچه که زمانی به آن افتخار می کردند "دلزده " شده اند. این مساله خیلی روشنی در اروپا است و در سطوح عالی روشنفکری خیلی عادی است که چیزهایی را که ما فکر می کنیم در دنیا به صورت یک "تابو " درآمده، نفی کنند، به خصوص هر چه جلوتر می رویم این دایره گسترده تر هم می شود.
اما این برای من مهم بود که چه چیزی را می توان جای غرب گذاشت. آنچه شهید آوینی مطرح کرد آن هم امری بود که به تجربه آزموده بود. ایشان خدا را ملاقات کرده بود و لقای الهی آن شور، جذبه و جنب و جوش را برایش ایجاد کرده بود، و از آن منبع لایزال نیرو می گرفت و ابداع و خلاقیتی نشان می داد که دیگرانی که کمی به ایشان نزدیک می شدند، حیرت زده می شدند، من نمونه کوچکی را برای شما عرض می کنم.
خیلی از کسانی که خودشان را مذهبی می دانند درباره خدا بحث هایی دارند. فلسفه خوانده ها، کلام خوانده ها، عرفان خوانده ها، روحانیون، دانشگاهیان و خیلی های دیگر، به هر حال خدا که در انحصار کسی نیست. اما توجه داشته باشید که شهید آوینی ضمن این که در حوزه های مختلف مطالعه کرده بود چه نگاهی داشت؟ ایشان یک روز برای بنده از گذشته صحبت می کرد؛ البته راجع به خداشناسی نبود، این را ذکر می کنم تا ببینید ایمان چه طور می تواند در عمق جان کسی نافذ باشد.می گفت: من یک ناراحتی کهنه گوارشی داشتم که هیچ معالجه ای نتیجه مثبت نداشت( ظاهراً اشاره ای به دوره اقامتشان در آمریکا داشت) گفتند: در دوره ای که من متحول شدم و گذر کردم از عالمی که غرب به ما ارائه می دهد، یکدفعه احساس کردم به دلم الهام شده است که چاره بهبود من روزه گرفتن مستمر است. گفت: نیت روزه کردم و تا دو سال "دائم الصوم " بودم، تمام فصول را روزه می گرفتم. به من گفت: فلانی نه تنها آن بیماری من خوب شد بلکه تا الان هم مریض نشده ام.
این یک عالم خاصی می خواهد، این یک ارتباطی است که هیچ کس نمی تواند آن را از دور درک کند یا به اهمیت و به آثار وضعی آن پی ببرد. مگر کسی که به این حالت رسیده و در این عالم حضور داشته باشد. ایشان از عنایات ، خیلی عادی یاد می کرد. خانم ایشان در مصاحبه ای که داشتند(من این را دو سال پیش در سالگرد شهادت آوینی در تالار بزرگ کشور شنیدم) گفتند: "ایشان همه کارهای خارج از منزل را انجام می داد و در داخل منزل هم بخش عمده ای از کارها را برعهده داشت ".
اگر کسی این را بشنود، می گوید آوینی یک همسری است که دیر به سرکار می رود و زود هم به منزل برمی گردد و عمده وقتش را داخل خانه می گذراند. چطور می تواند کسی بیشتر کارهای داخل و بیرون از خانه را انجام دهد مگر اینکه یک فراقت کاملی داشته باشد. اما ببینید شهید آوینی، در آن زمان که همسرش این حرف را می زد چه مشاغلی را توأمان داشتند.
ایشان مسئول واحد تلویزیونی سپاه بود، مسئول واحد سینمایی و تلویزیونی حوزه هنری بود، مسئول گروه روایت فتح بود، سردبیر مجله سوره، مدیر و بنیانگذار دفتر مطالعات دینی هنر، همکار و دستیار نزدیک فعال دکتر داوری در مجله "نامه فرهنگ " بود. یک پایش در جبهه و یک پایش در تهران بود، نویسنده روایت فتح، مونیتور، مجری و همچنین انجام برخی از کارهای دیگر مجموعه روایت فتح با خودش بود، تمام مطالب مجله سوره را ایشان به دقت می خواند، سرمقاله را خودش می نوشت. تمام کتاب هایی که در دفتر مطالعات دینی هنر تنظیم می شد، ایشان به دقت مطالعه و غلط گیری می کرد تا چاپ شود. تمام این کارها را با یک وسواس و دقت خاصی انجام می داد و اگر از همکارانش بپرسید، متوجه می شوید ایشان قبل از همه سرکار بود و بعد از همه هم می رفت. هر جلسه ای که گذاشته می شد، قبل از همه حضور داشت و آخر از همه هم می رفت.
یک دوستی از شخصی که 5 پست در وزارت امور خارجه داشت، پرسیده بود شما چطور 5 سمت در این وزارتخانه دارید و چگونه به آنها می رسید؟ ایشان به شوخی چیزی گفته بود که وجه جدی اش بیشتر است، گفته بود: اگر قرار باشد آدم شغلش را جدی بگیرد، یکی از آنها هم به سختی از عهده آدم بر می آید و اگر قرار باشد جدی نگیرد 100تا شغل همزمان هم کم است.
اما شهید آوینی از این دست نبود، شما از یکایک این مراکزی که ایشان مسئولیتش را به عهده داشت، بپرسید. از رسیدگی به آبدارچی گرفته تا مثلاً مقالاتی که در مجله سوره خوانده می شد و ایشان خط می زد و می گفت مثلا قابل چاپ نیست تا آن مقاله ای که ایشان بپسندد و اصلاح کند، هیچ نکته ای از نظر ایشان دور نمی ماند. حالاچنین فردی چگونه می رسید کارهای منزل را هم انجام دهد! واقعاً برای من یقین است که این جز عنایت الهی و بردن انسان به زمان دیگری نیست. این همان وقت و زمانی است که ما در حد اعلا در مورد حضرت علی(ع) می بینیم که
به یتیمان سرمی زدند، نماز شب را هم می خواندند، در حالی که انجام هر کدامشان زمان یک شب را پر می کند. اما زمانی که مردان خدا دارند "زمان " دیگری است که از زمان "فانی و مکانیکی " ما فراتر است، خداوند زمان اینها را اتساع می دهد، این بحث ها در عرفان هم هست. همان طور که برخی افراد "طی الارض " می کنند، زمان می تواند برایشان کوتاه یا بلند شود. این افراد اگر از خدا حرف می زنند از جنبه کلامی یا فلسفی یا عرفانی به معنای عام آن نیست، این افراد با خدا انس پیدا کرده اند. ایشان به یکی از دوستان ما گفته بود که اگر من به شما بگویم هر روز از خدا چه می خواهم و در مورد چه مسائل جزئی ایی با خدا صحبت می کنم شاید من را استهزاء کنید. ما به اعضای خانواده مان که صمیمی ترین افراد به ما هستند نمی توانیم برخی مسائل را بگوییم و در دلمان نگه می داریم. گاهی کسی می گوید که من رویم نمی شود فلان چیز را از خدا بخواهم این یعنی اینکه او با خدا غریبه است.
این که آوینی می گوید که من هیچ چیزی را از خدا پنهان نمی کنم و درباره جزئی ترین امور با خدا حرف می زنم، حتی مسائلی که ذهن شما به آن نمی رسد، باور داشت این است که:

یار نزدیکتر از من به من است
وین عجب تر که من از او دورم

این باور زندگی کردن با یاد خداست، رو به رو بودن با خداوند است. این اعتقاد وجود انسان را شعله ور می کند و قلم واثرش آتشین می شود و گرما و نور می بخشد، به شهید آوینی باید از این دیدگاه نگاه کرد.
مطالبی که شهید آوینی در ساحت نظر مطرح کرده و تأیید می کنند مطالبی است که با واسطه در تداوم همان منظر و دیدگاه دکتر "فردید " مطرح می کرد، آنچه که دکتر داوری هم به عنوان یک متفکر بزرگ و استاد برجسته در همان جهت مطالبش را به صورت مستقل بیان می کرد. چون متفکران از هم تقلید نمی کنند، حرف خودشان را می زنند. اما چون با هم، هم جهت و همسو هستند مانند این است که همه رو به یک قبله اند. اگر مسلمانان همه به یک جهت نماز می خوانند به این معنا نیست که نماز همه مثل هم است بلکه همه، جهتشان یکی است و با فرد دیگری که رو به سوی دیگری عبادت می کند یا اصلاً عبادت نمی کند متفاوت است.
دکتر داوری هم صحبت هایش متفاوت ولی همسو با آن چیزی است که دکتر فردید می گفت و مرحوم مددپور هم همین طور بود. درعین حال که تفکر شهید آوینی متأثر از همه این اساتید بود، خودش نیز به تنهایی یک متفکر بود. یعنی حرف های آنها را تکرار نمی کرد. این مبانی را به جان دریافته و با آن تجربیات و سلوک نظری وعملی که داشت منطبق یافته بود و خودش بر آن اساس می اندیشید و دستاورد مستقلی داشت که همسو با او بود. این چیزی است که خیلی ها نمی توانند درک کنند و فکر می کنند که همفکری کردن یا همسو بودن به معنی تکرار حرف های دیگران است، نه.
شهیدآوینی حتی با خودش حرف تکراری نداشت تا چه رسد به این که بخواهد حرف دیگری را تکرار کند. یکی از جهات ابداع و خلاقیتش هم همین بود که کار تکراری نداشت. شما مجموعه روایت فتح و مقالاتش را نگاه کنید، ببینید کدامش تکراری است؟
در هرکدام که دقت شود جلوه تازه ای می بینیم و این صفت کسانی است که رو به حق سوق می یابند. چون عالم همه تجلیات الهی است و ما این را در قرآن داریم. در هر لحظه ای خداوند در شأن دیگری است که این را در عرفان با "لا تکرار فی تجلی " می بینیم، هیچ تجلی الهی تکراری نیست. هرکدام تجلی نور است که به عنوان "خلق مردم " از آن یاد می کنند. الان که ما اینجا نشسته ایم هر لحظه خداوند ما را خلق می کند و به خلقتمان ادامه می بخشد و ما با لحظه قبل قابل مقایسه نیستیم. هرکس هم که قرب به حق پیدا کند از همین صفت برخوردار می شود و تازگی در آثارش جلوه می کند.
امیدوار هستم که با همین کلیات در این وقت محدود یک چشم انداز و منظری برای نگرش به آثار ایشان پیدا کنیم. چون آثار ایشان را باید خواند و مورد تعمق قرار داد و آنهایی هم که سمعی و بصری است باید به قول حافظ با دیده "جان بین "نگریست.
ولی توجه داشته باشید که شهید آ وینی در آثارش که از جانش برمی آمد، آن چیزی را متجلی کرد که در جانش بوده و بر جان هر فرد دل آشنایی تأثیر می گذارد.
بدیهی است آنهایی که عالمشان به کلی با این عقاید و افکار متفاوت است یا از آنها چیزی نمی فهمند یا حتی برایشان اثر منفی دارد. قرآن هم می فرماید: به وسیله این قرآن خیلی ها گمراه و خیلی ها هدایت می شوند و آنها که گمراه می شوند فاسق هستند. مولوی هم در مورد مثنوی می گوید:

مثنوی من، چون قرآن مدل
هادی بعضی و بعضی را مضل

خیلی ها را هم دیده ایم که روی تبع و منظر و مبانی فقهی و مقتضیات عملی که در آن قرار گرفته اند نسبت به این جریان نفرت دارند. طبیعی است و جای تردید هم نیست. افرادی هم دیده ایم که بدون اینکه شهید آوینی را دیده باشند یا متعلق به دوره او باشند- نسل جدید- با قلب سلیم و مسیر صحیحی که انتخاب کرده اند مجذوب این طریقت فکری شده اند. از این جهت اعتقاد من این است که ما باید بدانیم که شهید آوینی نویسنده و هنرمند، به معنی متعارف کلمه و روشنفکر دینی به معنی مصطلح آن که یک کلمه از قرآن و یک کلمه از غرب یا به اصطلاح، یک فرد التقاطی نبود. یک متفکر دینی و یک مسلمان مؤمن دل آگاه بود که آنچه می گفت، با دل آزموده بود. از دل برمی آمد و بر دل می نشست.

*فارس: لطفاً در مورد اولین دیدارتان با شهید آوینی صحبت کنید.

*من اولین بار اسم ایشان را از مرحوم "مددپور " شنیدم. آقای مددپور به من گفتند در حوزه هنری با افرادی آشنا شده ام که بسیار اهل معنا هستند. با من کلاس هایی دارند و بسیار درک و فهم عمیقی دارند. گل سرسبدشان هم شخصی است به نام "آقای آوینی "، من هم آرزو داشتم ایشان را ببینم. متأسفانه این فرصت پیش نیامد تا زمانی که در اثر جریاناتی مجبور به استعفا از ریاست کتابخانه ملی شدم و به جای من آقای خاتمی آمدند، من از حوادثی که در کتابخانه ملی پیش آمده بود خیلی متأثر بودم. مصاحبه هایی هم با بعضی مطبوعات داشتم. آن زمان یک فردی به نام آقای محمدی نجات که از دوستان شهید آوینی بود از من خواستند که در صفحه اندیشه کیهان مصاحبه ای داشته باشم راجع به "ماهیت هنر "، این مصاحبه در سه شماره چاپ شد. یادم می آید که راجع به خیال و هنر صحبت می کردیم و همین طور "هنر ولایی ". ظاهراً شهید آوینی این مصاحبه ها را دیده بود و ابرازعلاقه کرده بود که همدیگر را ببینیم. بانی خیر هم آقای محمدی نجات شد. من دیداری با آقای آوینی داشتم و ایشان در آن دیدار از من پرسید که این ماجرای کتابخانه ملی و مصاحبه شما چه بوده؟ و من ماجرا را برایش تعریف کردم که ایشان خیلی متأثر شد. آقای آوینی پیشنهاد کرد که در مصاحبه ای این مطالب را بگوییم تا در مجله سوره چاپ کند. این مصاحبه انجام شد و ایشان همه آن مطالب را چاپ کرد، این آغاز آشنایی ما بود.

*فارس: این دیدار در دفتر مجله سوره بود؟

* به نظرم ایشان به دفتر ما در ساختمان سابق کتابخانه ملی که تقاطع فلسطین و انقلاب بود آمدند. با اینکه آقای خاتمی رئیس کتابخانه ملی شده بودند ولی هنوز با کتابخانه ملی ارتباط داشتم و ما یکدیگر را در یکی از اتاق های آنجا دیدیم.
جدا از آن گلایه ها، راجع به مسائل مختلف هم صحبت هایی کردیم و ایشان نسبت به من لطف پیدا کرد. من هم بیش از آنچه که با خواندن مقالاتشان (بعد از معرفی آقای مددپور) به ایشان علاقه داشتم و علاقه پیدا کردم. قرار بعدی را در دفتر ایشان در حوزه هنری گذاشتیم. در آنجا با هم گفت وگویی کردیم، همزمان آقای محمدی نجات به من گفتند که آقای زم هم می خواهند شما را ببینند. من به تصور اینکه شهید آوینی با آقای زم صحبتی داشته اند و زمینه این ملاقات چیده شده خیلی استقبال کردم، بدون اینکه از داخل حوزه اطلاعاتی داشته باشم.(البته من و برادرم محمدعلی رجبی و مرحوم طاهره صفارزاده به یک اعتبار از بنیانگذاران حوزه هنری هستیم. آن زمان اسمش "حوزه اندیشه وهنر اسلامی " بود و مرا م نامه اش را هم من نوشتم که هنوز موجود است و با آیه معروف "الله نورالسموات و الارض " آغاز شده است. بعد در سال 59 یا 60 پست معاون وزیر آموزش و پرورش را به من دادند که دیگر از حوزه بازماندم. خانم صفارزاده هم چون نزدیک بازگشایی دانشگاه ها بود مشغول کارهای دانشگاهی شان شدند اما اخوی ما کار را دامه داد. در واقع سرنقطه هنرهای تجسمی حوزه هنری ایشان بود. یک عده را جمع کرد و آموزش داد. یک عده هم که خودشان مسلط بودند جمع شدند و بخش هنرهای تجسمی را در حوزه راه انداختند. من آن زمان دیگر در حوزه حضور نداشتم و منقطع شده بودم. حوزه هم تحولاتی پیدا کرد تا اینکه تبدیل به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی شد.)
با آگاهی از این که شهید آوینی در حوزه هست و مسئولیت مهمی در آنجا دارد و تصور اینکه همه حوزه هنری ساخته و پرداخته شهید آوینی و یک دست است با خوش بینی به دیدار آقای زم رفتم.
در آن دیدار نکته ای آقای زم گفت که برای من مهم بود. ایشان گفت که من ترجیح دادم کاری را قبول کنم که اگرچه کوچک و در حاشیه ولی تأثیرگذار و در جهت تربیت نیروی انسانی باشد. مسئولیت های دولتی را قبول نکردم و همین جا را گرفتم که یک عده بچه بسیجی بیایند و کار کنند. من هم که هیچ اطلاعات قبلی نداشتم خیلی این نکته را مورد تحسین قرار دادم و در دل خودم تأسف خوردم که ای کاش اصلاً از حوزه بیرون نمی آمدم و آن پست ها را نمی گرفتم و به همین کارها می پرداختم. یک جلسه معارفه ای برای من گذاشته شد که مدیران حوزه حضور داشتند از جمله شهید آوینی. آقای زم بنده را معرفی کرد و من هم گفتم که به جایی آمده ام که بچه بسیجی ها کار می کنند که در همین حین دیدم شهید آوینی از این صحبت من استقبال زیادی نکرد و در چهره اش اثر خوشایندی دیده نمی شد. شاید به نوعی در چهره اش یک احساس تأسف هم می دیدم، خیلی تعجب کردم. انتظار داشتم ایشان اظهار خوشحالی و آرزوی موفقیت بکند ولی ایشان چیزی نگفت.
قرار شده بود من معاون فرهنگی حوزه هنری باشم، ما فکر کردیم شاید برای معاونت فرهنگی امکاناتی دارند. همان شب (حالا شاید بگویند اینها خرافات است ولی من اینها را آزموده ام) در خواب دیدم که جای خیلی متروکی به من داده اند که امکاناتی هم ندارد و یک میز بسیار مندرسی هم آنجاست. بدون هیچ ابزار کاری و گفتند این هم سمت جدید تو است، شب قبل همان روزی بود که می خواستم سر کار جدیدم در حوزه بروم. فردا درحوزه به من اتاقی دادند، درهمان ساختمانی که به نام شهید آوینی نامگذاری شده، مقابل حوزه هنری در خیابان سمیه.
پرسیدم این ساختمان معاونت فرهنگی است؟ گفتند: خیر! گفتم: این طبقه برای معاونت فرهنگی است. گفتند: خیر! هر طبقه این ساختمان مربوط به بخشی است. گفتم: پس معاونت فرهنگی کجاست؟ گفتند: شمایید(باخنده). گفتم: بله، من معاون فرهنگی ام، پس معاونت کجاست؟ گفتند: فعلاً خودتان هستید. یک نفر را هم به من معرفی کردند که این آقا منشی کل طبقه بود و به همه سرویس می داد.
من یک دفعه مثل کسی که از خواب عمیقی بیدار شده است احساس کردم آن انسجامی که در انتظارم بود، وجود ندارد. گویا می خواستند عجالتاً کسی را به عنوان معاونت فرهنگی قرار دهند تا بعد ببینند چه برنامه هایی برایش داشته باشند. حتی می گفتند امکاناتی هم ندارند که در اختیار من بگذارند، خیلی تعجب کردم. در همین زمان ها بود که شهید آوینی را در راهرو ساختمان دیدم. گفت: اگر با من مشورت می کردی می گفتم که اصلاً به اینجا نیا. چرا با من مشورت نکردی؟ توضیح دادم که آقای محمدی نجات که زمینه آشنایی من و شما شد برای من از آقای زم وقت گرفت و من فکر می کردم که این جلسه نتیجه دیدار قبلی من و شماست. آوینی گفت: چه ربطی دارد؟ کسی که برای من وقت می گیرد اگر برای شما از آقای زم وقت بگیرد، معنی اش این است که من به او گفته ام؟ اینجا شرایط به گونه ای نیست که افرادی مثل شما از دور می بینند. من هم کم و کاستی های زیادی درکارم وجود دارد و یک مقداری اینجا در تنگنا هستم. ایشان بدون اینکه بخواهد نکته منفی راجع به شخصی گفته باشد به طور کلی در مورد موقعیت حوزه هنری صحبت کرد و گفت: اگر با من مشورت می کردی در مورد امور اجرای حوزه نظر مثبتی نداشتم. بعد متوجه شدم آن عکس العملی که من در چهره ایشان در جلسه ابتدایی دید م ناشی از چه بود. من هم بدون برو برگرد از حوزه رفتم و تا مدتی نیامدم. چند بار هم آقای زم پیغام فرستاد که جریان چیست؟ و من هم گفتم که به هرحال آنجا امکاناتی نبود و من هم که بی کار نبودم که بخواهم یک میز پیدا کنم و پشتش بنشینم. کارهای مهمتری هم هست که آدم بخواهد انجام دهد. البته در این مدت به شوق شهید آوینی رفت و آمد و جلساتی در آنجا داشتیم وبحث هایی راجع به هنر دینی با هم مطرح کردیم.
یک بار هم ایشان محبت کرد و من را تا منزل رساند، به من گفتند منزل ما هم همین طرف است. من فکر کردم منظورش این است که وقتی من را رساند، می رود رو به بالا. معلوم شد که منزل ما 30-20 ایستگاه از منزل ایشان بالاتر بود. یعنی طرفش را درست گفته بود ولی خیلی پایین تر از منزل ما بود، بعد ایشان گفت آمدم آدرستان را یاد بگیرم.
یک هفته بعد من دوباره در حوزه دچار مشکلاتی شدم، البته ارتباطم را با حوزه حفظ کردم ولی به این نتیجه رسیدم که حضور من دیگر فایده ای ندارد. با ایشان تماس گرفتم و گفتم: من به این نتیجه رسیده ام که نمی توانم در اینجا کاری انجام دهم. شهید آوینی در جواب گفت: آقای رجبی من هم به شما بگویم که دیگر در حوزه نیستم. گفتم: یعنی چه؟ گفت: یعنی رفتم. گفتم: جدی؟ گفت: بله من رفتم. گفتم: استعفا دادی؟ گفت: نه، دیگر رفتم و بعد هم خداحافظی کردیم. دو روز بعد در دانشگاه هنر یک درسی در دوره فوق لیسانس داشتم که آقای محمد صدری- فیلمساز مستند- هم در کلاس ما بود. من آمدم سرکلاس دیدم آقای صدری با یک رنگ پریده ای در حال خارج شدن از کلاس است به او گفتم: اتفاقی افتاده؟مریض شدی؟ گفت: نه. آقا مرتضی شهید شده. گفتم: آقا مرتضی کیه؟ گفت: "مرتضی آوینی ". گفتم: من چند روز پیش با ایشان صحبت کردم. گفت: بله همان روز ایشان رفتند به فکه و شب خبر شهادتش را دادند. ظاهراً مین زیرپایشان منفجر شده و به شهادت رسیده بودند.
من خیلی متأثر بودم، فردای آن روز رفتیم برای تشییع پیکر ایشان. همه با تأثر خاطر و با اوضاع اندوه باری حضور داشتند، جمعیت انبوهی آمده بود. من کسانی را آنجا دیدم که در دوره ای به شدت با ایشان مخالف بودند و همه اینها در مراسم شهید آوینی گریه می کردند. واقعاً این قضیه برای من خیلی عجیب بود.
شهید آوینی به دکتر داوری خیلی علاقه داشت، دکتر داوری هم متقابلاً خیلی سید مرتضی را دوست می داشت تا حدی که یک جور به هم وابسته شده بودند. حتی در روز تشییع شهید آوینی، دکتر داوری از اول وقت در حوزه هنری در میان جمعیت حضور داشت و من کنارش بودم. با صدای بلند و بی اختیار گریه می کرد.(سه ساعت تشییع ایشان طول کشید. چون عزاداری کردند و نوحه خواندند تا آقا تشریف آوردند و بعد از آمدن آقا، تشییع شروع شد). آقای داوری تا بهشت زهرا آمد، این رفتار آقای داوری خیلی برای من عجیب بود.
همان شب خواب دیدم که رفته ام به منزل شهید آوینی - در حالی که قبلاً نرفته بودم- تا به خانواده شان تسلیت بگویم. مثل این که خانه پدری شان بود و ایشان هم در آن خانه زندگی می کرد. یکی از بستگانشان گفت: شهیدآوینی یک مقدار نوشته ناتمام دارد، از شما خواهش می کنیم قلم ایشان را بگیرید و این کارها را تمام کنید. من هم گفتم: اگر افتخار داشته باشم و لیاقتش را داشته باشم، نمی گذارم قلم شهید روی زمین بماند و وقتی قلم را روی کاغذ کشیدم دیدم سبز می نویسد. در خواب به خودم گفتم: عجب! ایشان هم مثل شهید رجایی عادت داشته با جوهر سبز بنویسد. فردا ساعت 10-11 به من زنگ زدند و گفتند: کجایی، آقای زم به همه جا زنگ زده تا شما را پیدا کند. با آن خوابی که دیده بودم یقین پیدا کردم که ایشان می خواهد یکی از کارهای شهید آوینی را به من واگذار کند تا تعطیل نشود. چون شهیدآوینی هم سوره را داشت و هم مرکز مطالعات دینی هنر وچند کار دیگر را. حالا من به آن معنا در کار سینما و تلویزیون نبودم که بخواهم آنها را دنبال کنم، ذهنم رفت طرف سوره. به دیدن آقای زم رفتم. با توجه به اینکه شهید آوینی پشت تلفن به من گفته بود "من دیگر رفتم " و خودم هم قصد رفتن قطعی از حوزه هنری را داشتم اما این خواب باعث شده بود که من بروم ببینم اوضاع از چه قرار است.
آقای زم در یک ناباوری و با انتظار اینکه پیشنهاد او را رد کنم، گفتند که ما فکر کردیم کار دفتر مطالعات دینی هنر که یک کار تئوریک است و از شخص شهید آوینی هم ساخته بود، مسئولیتش را بر عهده شما بگذاریم. با اینکه از آقای زم یک خلف وعده هایی دیده بودم (که ممکن بود به ناچار پیش آمده باشد و یا ایشان می توانست به این وعده ها وفا کند) وایشان می دانست که من یک مقداری دلخورهستم، در مقابل تعجب ایشان آن پیشنهاد را درجا و بدون هیچ شرط و شروطی پذیرفتم. آقای زم پرسید چه طور شد که شما این قدر سریع پذیرفتید؟ گفتم من چنین خوابی دیده ام. ایشان خیلی متعجب شد، گفت: حالا یک چیز عجیب تر من به شما بگویم. من هم فکر می کردم شما این را در جا می پذیرید و پیشاپیش داده ام یک ابلاغی را برای شما تایپ کرده اند، بگذارید الان تایپ شده اش را بیاورند. در آنجا نوشته شده که "قلم سبز شهید آوینی را به شما می دهم "، برای من و خود او خیلی تعجب آور بود.
ما مرحوم مددپور را به دفتر مطالعات آوردیم و کار را خیلی تقویت کردیم، همچنین دوستان دیگری که داشتند پراکنده می شدند جمعشان کردیم. آقای زم هم حمایت های بیشتری نسبت به گذشته کرد و آنجا راه افتاد تا جایی که ما تمام فعالیت های فرهنگی حوزه را که بیشترش زیر نظر شهید آوینی بود و قسمتی را هم که زیرنظر ایشان نبود به عنوان مجموعه کاملی در یک معاونت فرهنگی جدیدی درآوردیم. بر اساس طرحی که به آقای زم دادم و ایشان هم پذیرفت، خواستیم که به عنوان یک سازمان فرهنگی مستقل اداره شود. بخش آموزش آن شامل دانشگاه، هنرستان و دبستان سوره بود. در بخش پژوهش، مطالعات دینی هنر و پژوهش های تاریخی و فرهنگی قرار داشت. طرح پژوهشگاه فرهنگ وهنر اسلامی را هم تکمیل کردم و به ثبت رساندم و در شرف راه اندازی بود که من از آنجا رفتم. مجموعه ادبیات سوره و قسمت های مختلف دیگری که زیرپوش داشت را کمک کردیم تا از یک تنگناهایی درآمدند. تا مدتی اوضاع جلو می رفت که کم کم دیدیم داریم دوباره به یک بن بست هایی برخورد می کنیم. من هم حقیقتاً نمی خواستم وقتمان سر این مسائل تلف شود و فکر کردم شاید با گردآوری دوستان شهید آوینی و تثبیت شان در اینجا و همچنین به جریان انداختن کارهایی که ممکن بود متلاشی شود که آن زمان بحمدالله دیگر نهادینه شده بود، شاید کارم تمام شده باشد و دیگر صلاح نباشد حضور داشته باشم.
بعد ازآن، مدتی مدیر بنیاد سینمایی فارابی شدم، بعد از آن هم مقام معظم رهبری بنده را به عنوان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، منصوب کردند. اما دیگر ارتباط من با دوستان شهید آوینی و کسانی که همفکر ایشان بودند برقرار ماند.

*فارس: سؤال مهمی که در این 15 سال حول شخصیت شهید آوینی مطرح بوده و بحث و جدل های زیادی برانگیخته این است که نسبت شهید آوینی با دکتر فردید چگونه بود؟

*به نظر من ،در این که ایشان نسبت معنوی با حقیقت فکری دکتر فردید دارد، جایی هیچ شک و شبه ای نیست. همان طور که ما با امام خمینی(ره) نسبت فکری و معنوی داریم، بدون این که امام را دیده باشیم یا شاگرد ایشان باشیم. (ان شاالله که این نسبت را با امام داشته باشیم.) آن چیزی که قطعی است این است که به همان اندازه که می توان گفت ایشان رهرو حضرت امام (ره) بود بدون این که شاگرد امام باشد یا امام را از نزدیک دیده و گفت وگویی کرده باشد، قطعاً همین نسبت را ایشان در ارتباط نظری با دکتر فردید داشته. یعنی تأثیر قطعی پذیرفته اما به احتمال قوی شاگرد ایشان به آن معنا که می گوییم نبوده است. به چه دلیل؟ اگر کلاس های دانشگاهی دکتر فردید مد نظر باشد که همگی قبل از انقلاب بوده و طبعاً شهید آوینی آن موقع نه در ایران زندگی نمی کرد و رشته دانشگاهش هم چیزی نبود که بخواهد شاگرد دکتر فردید باشد. بعد از انقلاب هم دکتر فردید کلاس های آزادی در دانشگاه و جاهایی دیگر مثل انجمن حکمت و فلسفه داشت که ما در این کلاس ها شرکت می کردیم و ایشان را در آن کلاس ها ندیدیم. یا آن زمان در ایران نبود یا اگر هم بود وارد این ماجرا نشده بود و یا اطلاع نداشت که دکتر فردید الان کجاست و چه می کند.
بعد از بازگشایی دانشگاه ها، به دلیل اینکه دکتر فردید بازنشسته شده بود برای ایشان به عنوان استاد حق التدریس دوره فوق لیسانس در دانشگاه تهران تدریس گذاشته بودند، آن موقع هنوزکلاس های مقطع دکترا دایر نشده بود. آقای دکتر سروش در آن دوران به دلیل نفوذ زیادی که خودش و همفکرانش در شورای عالی انقلاب فرهنگی داشتند، در تمام مراکز حساس آموزش عالی، آموزش و پرورش و صداوسیما سخنرانی می کرد. سخنرانی های ایشان هر هفته از صداوسیما و رادیو پخش می شد و مطالب و نوشته های ایشان در آموزش و پرورش با عنوان بینش اسلامی و در دانشگاه به عنوان معارف اسلامی کتاب شده بود و اجباراً همه باید نوشته های ایشان را می خواندند.
کتاب های ایشان هم در تیراژ انبوه از انتشارات حکمت چاپ می شد و کسانی که می خواستند استخدام شوند بر اساس کتاب های سروش گزینش می شدند. به هر حال ایشان آن زمان نفوذ سیاسی قاطعی داشت و هرکسی را که با فکر ایشان مخالف بود، پاک سازی می کردند. درهمان دوران دکتر فردید به دلیل اینکه در یکی از کلاس هایش از سخنرانی آقای سروش انتقاد کرده بودند با حکمی که از یک مرجع عالی اجرایی گرفته بودند از تدریس بر کنار شد. این حکم به آموزش عالی و بعد از آن هم به دانشگاه تهران ابلاغ شد که از تدریس آقای دکتر فردید به دلیل انتقاد از دکتر سروش، جلوگیری می شود.

*فارس: با همین صراحت؟

*با همین صراحت، اگر خواستید آقای دکتر داوری در آن زمان حضور داشت و می تواند روایت را برایتان دقیق تر بگوید. بعدها نکته عجیبی را آقای دکتر حداد عادل به من گفت. ایشان می گفت که من با این که با آقای سروش سابقه هم کلاسی یا حتی همسایگی داشتم (در آن زمان حتی با هم یک کتاب را منتشر کرده بودند و ایشان جز محبت به آقای سروش کار دیگری نکرده بودند) باکمال تعجب بعد از چند سال متوجه شدم که دکتر سروش به همه دوستان و نزدیکانش سپرده بود که من را در هیچ کاری دخالت ندهند. من خیلی تعجب کردم و گفتم چرا با شما؟ ما با برچسب شاگرد دکتر فردید بودن تکلیفمان روشن بود. ولی آقای حدادعادل مشی دیگری داشت و هرچند طرز تفکرش با آقای سروش فرق می کرد، ولی با ایشان مخالفتی از نوع آقای دکتر فردید نداشت. نوع برخورد آقای حدادعادل برخورد ملایمی است و مانند دکتر فردید تند نبود. ولی ایشان خودشان هم خبر نداشتند که مدت ها است توسط دکتر سروش سانسور می شوند.
به هر حال دکتر فردید خانه نشین شد و در خانه یک سری جلسات داشت که من و چند نفر در آن جلسات شرکت می کردیم. در آن جلسات مرحوم مددپور هم می آمد ولی هنوز به حوزه هنری نرفته بود که با شهید آوینی آشنا شود. بعدها که به من گفتند من در حوزه هنری با دوستی به نام آقای آوینی آشنا شده ام و خیلی از ایشان تعریف کردند، نمی دانم که جزو آن رفت وآمدها شهید آوینی هم بوده یا نه. چون در منزل دکتر فردید باز بود، خیلی ها زنگ می زدند، وقت می گرفتند، سؤال می کردند یا در جلسات شرکت می کردند. خیلی ها هم به قصد کنجکاوی به آن جلسات می آمدند که ببینند چه خبر است، بعضی ها هم به طور مستمر می آمدند. به هر حال نمی دانم شهید آوینی جزو آن گروه بودند یا نه. خودشان هم چیزی به من نگفتند. تصور می کنم آقای میرشکاک به منزل آقای فردید سر می زد یا آقای علی معلم یکی دو بار آمده بودند. عجالتاً شاگرد یا گروهی به آن معنایی که یک جلساتی با دکتر فردید داشته باشند و یک مطلبی را از آغاز تا پایان با هم دنبال کنند، تصور نمی کنم چنین اتفاقی افتاده باشد به دلیل این که دیگر عمر دکتر فردید کفاف نداد. اما آن چه مسلم است آقای آوینی از طریق آقای مددپور که بیشترین ارتباط را با هم داشتند و بعدها هم از طریق دکتر داوری در جریان افکار دکتر فردید و حقیقت فکری و حکمی ایشان قرار گرفتند.
بعد از شهادت ایشان، برادرشان آقای سید محمد آوینی، چیزی را به من گفتند که من از خود شهید هم نشنیده بودم. ایشان گفتند که آغاز آشنایی ما با این جریان فکری از طریق شما بود. گفتم: من که ایشان را در اواخر عمرشان زیارت کردم، نرسیدیم که سال ها با هم باشیم. گفتند: ما وقتی از آمریکا تازه به ایران آمده بودیم، شما یک کلاس هایی داشتید در مرکز فرهنگی علامه طباطبایی (من در زمان تعطیلی دانشگاه آن کلاس را تشکیل داده بودم، دوره ایی را آنجا گذاشته بودیم و خیلی ها آنجا درس می دادند. اشخاص روحانی و دانشگاهی مانند دکتر داوری، آقای عمید زنجانی، آقای حائری شیرازی، آقای حجت الاسلام جاودان، آقای آیینه وند، مرحوم استاد معارف و آقای دکتر فیروز حریرچی که ادبیات عرب در سطح عالی درس می دادند. بنده هم یک درس جزئی داشتم) سید محمد گفت: من و برادرم آمدیم آنجا، ولی آن موقع شما خودتان دیگر درس نمی دادید و نوار ویدئویی تان را می گذاشتند و ما در واقع با جزوات شما شروع کردیم و با پیگیری آن به بقیه قضایا رسیدیم. این هم باعث افتخار من شد و هم باعث تأسفم که چرا باید با نوار و پلی کپی با من آشنا شوند و خود من این افتخار را نداشتم که مستقیماً در خدمتشان باشم.
مرحوم مددپور می گفتند که بارها شده بود من مسئله ای را مطرح می کردم که برای آقای آوینی تازگی داشت و فردا در همان باب از ایشان چیزهایی می شنیدم که برای خود من آموزنده بود، این که دیگر تقلید نیست، تعارف یا شکسته نفسی هم نیست. اینها انکشافات روحی است که عنایات خداوند است و چیزی نیست که به هر کسی داده شود. بنابراین ایشان این چنین شأنی داشت و این را چند بار مرحوم مددپور به من گفتند. حالا شما دکتر فردید، دکتر داوری یا هر کس دیگری را به جای آقای مددپور بگذارید. شهید آوینی فلسفه می خواند و طبق گفته مرحوم مددپور نکاتی را فردایش می گفت که برای خود ایشان آموزنده بوده. لذا برای این جور افراد یک مقدار سطحی است که بگوییم از این به آن رسیدند (از این فرد به دیگری) رسیدند. این در حد همین متفکران روزنامه ای است که من به آنها می گویم شخصیت های کاغذی چون فقط در همین روزنامه ها مطرح می شوند. مثلاً می گویند فلانی حرفش را از این یا آن گرفته و حتی منبع را هم ذکر نمی کنند. پدرم[مرحوم علی دوانی] در زمان حیاتشان می گفت: یک عده زیادی نویسنده پیدا شدند که کتاب های من را سرقت می کنند و به نام خودشان می نویسند. می گفت آن قدر هم دقت نمی کنند که لااقل بروند آن منبع اصلی را ببینند. حتی غلط چاپی کتاب من را هم در کتاب شان قرار می دهند. اسم کتاب من را نمی آورند ولی اسم منابع را می آورند که یعنی بگویند خودمان رفته ایم سراغ این منابع و منبع را هم درست نگاه نمی کنند وهمین طور کپی می کنند. بعد اگر اشتباهاً صفحه 137 شده 173 آن هم نوشته صحفه 173. اصلاً نگاه نکرده در صفحه 173 چنین چیزی نیست. این جور افراد افکارشان را از این و آن دزدیده اند. اما برای افراد متفکر اصلاً طرح این گونه مسائل درست نیست. اینجا باید این شعر معروف حافظ را برایشان خواند که:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری

یا اصلاً بگذاریم هرچه می خواهند بگویند، این حرف ها ساحت این افراد را ملوث نمی کند. شما می بینید هرچه اینها می خواهند به سهم خودشان لجن پراکنی کنند، بیشتر باعث مطرح شدن این طریقت فکری می شوند وگرنه کسی این طریقت را نمی شناخت. نتیجه دشمنی ها و ستیزگی های سازمان یافته ای را که علیه این طریقت فکری می شود، ببینید. تنها شهید آوینی نیست، مرحوم آل احمد، دکتر داوری، دکتر فردید، مرحوم عباس معارف، همه دارند در یک جریان سازمان یافته ای تیر باران می شوند ولی همین باعث مطرح شدن این پرسش شده است که اینها که هستند و چه می گویند؟ به خصوص که بنابر برهان خلف بطلان آنها ثابت می شود. یعنی حتی یک عده که من هم با آنها برخورد کرده ام، به هر کدام از این شخصیت ها ابراز ارادات می کنند و بعد معلوم می شود که اصلاً اینها را نمی شناسند. می گویم شما که اینها را نمی شناسید، چطور اظهار تعلق خاطر می کنید؟ می گویند مخالفانشان که آدم های بی سواد و مغرض و جاهلی هستند را که می شناسیم. چون آنها را شناخته ایم می دانیم که این طرف حق است.
چون بطلان آن طرف ثابت شده، بدون این که این طرف را بشناسند به آنها علاقه پیدا کرده اند. بنابراین به مصداق دعایی که حضرت سجاد(ع) فرموده: " الحمدالله الذی جعل اعدائنا من الحمقا؛ سپاس خدایی را که دشمنان ما را از افراد نادان قرارداد ". بگذارید اینها هرچه را که در شایستگی ذهن و روح و عالمی که در آن هستند، بیان بکنند. به هر حال خورشید زیر ابرنمی ماند. به اعتقاد من شهید آوینی یکی دودهه دیگر یکی از مهمترین شخصیت های مطرح خواهدبود حداقل در حوزه کارهای سمعی و بصری که ایشان در روایت فتح انجام داده است. تا زمانی که جمهوری اسلامی از طرف قدرت های حاکم امپریالیست بایکوت شده، یک حجابی هست روی این کار. به محض اینکه تزلزلی در ارکان این سلطه ایجاد شود خواهیم دید که شخصیت شهید آوینی و آثارش چقدر موضوع تحقیقات قرار خواهد گرفت، حداقل آثارش که به عنوان روایت فتح به صورت جاویدان از ایشان به جامانده است.
ما این فیلم ها را دست کم نگیریم، یک چیز قریب به اعجاز است که آدم دوربین به دست بگیرد و برود خط مقدم، فیلمبرداری کند، فیلم بسازد و یک چنین شاهکاری را ارائه دهد. اما زمان کشف اهمیت این کار ها هنوز فرا نرسیده است. خواهید دید که هرچه جلو برویم نه در ایران بلکه در جهان اعتبار این آثار بیشتر شناخته می شود و روزگاری خواهد آمد که کسانی که امروز به نام روشنفکری یا حتی روشنفکری دینی می خواهند در این امور ایجاد مشکل کنند ازعقب م

جمعه 29 خرداد 1388
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط