loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

ترکش های ولگرد

نویسندگان مرتبط : داوود امیریان

داوود امیریان»، نویسنده‌ی داستان‌های طنز دفاع مقدس، در مجموعه‌ای پنج جلدی، خاطرات جبهه رفتن خود را با پرداختی داستانی و طنزی بسیار جذاب برای نوجوانان نوشته است.

«گودزیلای عراقی»، «پرسپولیس، هورا!»، «ترکش بی‌حیا»، «برادران مزدور» و... این اسم‌ها، به خودی خود برای شنونده جذابیت دارند؛ حالا اگر این‌ها اسم داستان‌های یک مجموعه‌ی داستان و نام «داوود امیریان» را به عنوان نویسنده بر خود داشته باشند، خواننده را برای خواندن وسوسه می‌کنند.

نوشته‌های «امیریان»، به‌ویژه نوشته‌هایش درباره‌ی دفاع مقدس، به‌گونه‌ای اند که می‌توان عنوان «خاطره ـ داستان» را به آن‌ها داد. طنز شیرین و مزه‌پرانی‌های به‌جا و دل‌چسب، از دیگر ویژگی‌های نوشته‌های این نویسنده است.

خوانندگانی که «ایرج خسته‌ است»، «رفاقت به سبک تانک»، «جام جهانی در جوادیه» (داستانی غیر جنگی است) «فرزندان ایرانیم» و ... را از این نویسنده خوانده‌اند، این ویژگی‌ها را تأیید می‌کنند.

و اما «ترکش‌های ولگرد»، همان‌طور که گفتم، مجموعه‌ای پنج جلدی و طنز از «داستان ـ خاطره‌» «داوود امیریان» با موضوع دفاع مقدس است. این نوشته‌ها حتی اگر از خاطرات نویسنده گرفته شده باشند؛ اما موقع نوشته شدن آن‌قدر تغییر کرده‌اند که خواننده وافعاً تشخیص نمی‌دهد که چه مقدار آن واقعی است و چه مقدار ساخته‌ی ذهن خلاق اوست.

ذهن او به قدری خلاق است که این زودی‌ها به تکرار نیفتد. تعریف بس است! با هم یکی از داستان‌ها را بخوانیم:

پرسپولیس، هورا!
شهر فاو تازه فتح شده بود و سربازان دشمن گروه گروه تسلیم می‌شدند. من و دوستم علی فرشباف، از یک هفته قبل از عملیات با هم حرف نمی‌زدیم. شاید علتش برایتان عجیب و غریب باشد؛ سر تیم‌های فوتبال استقلال و پرسپولیس دعوایمان شده بود! من استقلالی بودم و علی، پرسپولیسی.

یک هفته قبل از عملیات، طبق معمول در سنگر داشتیم با هم کُرکُری می‌خواندیم و از تیم‌های مورد علاقه‌مان حمایت می‌کردیم که بحث‌مان جدی شد. علی زد به پررویی و یک نفس گفت: «شیش، شیش، شیش تایی‌هاش!»

منظور او یادآوری بازی‌ای بود که پرسپولیس شش تا گل به استقلال زد. من هم کم آوردم و به مربیان پرسپولیس بد و بیراه گفتم. بعد هم با هم قهر کردیم و سرسنگین شدیم.

حالا دلم پیش علی مانده بود. از شب قبل از پس از عملیات، علی را ندیده بودم. دلم هزار راه رفته بود. هی فکر می‌کردم نکند شهید یا اسیر شده یا نکند بدجوری مجروح شده باشد. اگر چیزیش شده بود جواب ننه و بابایش را چی می‌دادم؟

یواش یواش داشت گریه‌ام می‌گرفت. توی سنگر غَمبَرَک زده بودم و دلم داشت هزار راه می‌رفت که یک‌هو دیدم بچه‌ها بیرون سنگر هر هر می‌خندند و هیاهو می‌کنند. زدم بیرون و اشک‌هایم را پاک کردم. یک‌هو شنیدیم عده‌ای دورتر از ما، با فارسی لهجه‌دار شعار می‌دهند: «پرسپولیس هورا، استقلال سوراخ!»

سرم را چرخاندم به طرف صدا. باورم نمی‌شد. ده‌ها اسیر عراقی، پابرهنه و شعارگویان به طرف‌مان می‌آمدند. پیشاپیش آنان، علی سوار شانه‌های یک درجه‌دار سبیل‌کلفت عراقی بود و یک پرچم سرخ را تکان می‌داد و عراقی‌ها هم به دستور او شعار می‌دادند: «پرسپولیس هورا، استقلال سوراخ!»

آثار مکتوب زیر از این نویسنده ادبیات پایداری در فروشگاههای دفتر نشر معارف و سایت پاتوق کتاب موجود و قابل تهیه است:
بلوچ گریه نمی‌کند: خاطرات زندگی سردار شهید علی معمار
داستان بهنام: براساس زندگینامه ی شهید بهنام محمدی راد
داستان مریم
رفاقت به سبک تانک
فرزندان ایرانیم
فرمانده من ( دفتر اول )
قصه فرماندهان 1 (آقای شهردار - بر اساس زندگی شهید مهدی باکری)
یک نفس تا بهار

شنبه 10 بهمن 1388
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط