loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

بازنگری در برنامه علوم انسانی در گفتگو با استاد احمدی

مقام معظم رهبری از سال‌ها پیش بر ضرورت تولید علم، دانش بومی اسلامی ایرانی و حرکت جدی به سمت اسلامی شدن دانشگاه‌ها تأکید داشته‌اند و با هشدارها و توصیه‌های حکیمانه برای رسیدن به تمدن اسلامی اقدام کرده‌اند. دستورات اخیر ایشان و فضای خاص کشور و ورود به دهه پیشرفت و عدالت باعث شده این ضرورت بیشتر احساس شود.
علوم انسانی در هر کشوری باید برای رفع و حل مشکلات جامعه تلاش کند و باید مبتنی بر پایه‌های تمدنی باشد، بنابراین بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم انسانی ضروری است. در تشریح و تبیین این مفاهیم با حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر احمد احمدی، استاد دانشگاه تهران، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت) به گفتگو نشستیم. ماحصل این مصاحبه اکنون از نظرتان می‌گذرد.

آقای دکتر! شما به عنوان مسوول بزرگ‌ترین ارگان کشور که متصدی تدوین کتب درسی رشته‌های علوم انسانی است، چه تعریفی از علوم انسانی ارائه می‌کنید و بگویید اصلا بر اساس چه ملاکی برخی رشته‌های دانشگاهی را در زیرمجموعه علوم انسانی قرار می‌دهند؟

اساسا همه علوم، علوم انسانی هستند. به این معنا که بالاخره علوم به مبانی نظری بر می‌گردند. شما ببینید مثلا گفته می‌شود ریاضیات، مربوط به علوم انسانی نیست، ولی ریاضیات فلسفه‌ای دارد. اصلا چرا ریاضیات یقینی است و مثلا علوم طبیعی مانند فیزیک، شیمی یا جامعه‌شناسی و همچنین بسیاری از مسائل فلسفی یقینی نیست. کانت می‌گوید یقینی بودن ریاضیات به خاطر این است که ریاضیات مرتبط با زمان و مکان و زمان و مکان، صوری ذهنی هستند و چون ذهنی هستند، دیگر با بیرون از ذهن ارتباطی ندارد و در نتیجه از آنها یقین حاصل می‌شود. یعنی از تجربه دور می‌شود. همین طور علوم پزشکی را در نظر بگیرید. پزشکی با بدن انسان سر و کار دارد و در واقع تا انسان آن طور که باید و شاید شناخته نشود، خیلی از مسائل ناتمام می‌ماند. ابن‌سینا در کتاب القانون فی‌الطب می‌‌گوید: آری در مسائل مغز و... این حرف‌ها را تا اینجا زدیم و این حرف‌ها مربوط به پزشکی است و فلسفه باید از اینجا به بعد را مورد مطالعه قرار دهد، مثلا این‌که نفس چیست و رابطه نفس با بدن چیست و آیا این‌که کارها، وظیفه نفس است یا بدن است و اکنون هم می‌بینید که تعامل این دو در روان‌شناسی اهمیت دارد، مثلا امروزه مطرح است که بسیاری از ورزشکاران رده بالا، دچار ناراحتی روحی می‌شوند و خودکشی می‌کنند. اینها مسائل مهمی هستند، یعنی این موارد هم به علوم انسانی برمی‌گردد. فیزیک نیز همین گونه است. به هر حال انتهایش به ترکیب اجزای ماده بر می‌گردد و باز سؤال این است که ماده چیست؟ آیا ماده آخرین سنگ‌بنای جهان است یا نه؟ به گفته ملاصدرا ماده یک سیلان و جریان مداوم حرکت جوهری است و همین گونه باید به دنبال آن بروی تا ذات خداوند پاک حق جلی و علی.

شیمی هم مبتنی بر فیزیک است، شیمی هم مساله ماده است و این همه فیلسوفان در باب ماده و خصوصیت ماده بحث کردند. درست است که بر اساس جدول مندلیف به اتم و ترکیبات اتم منتهی شده، اما باز ارتباطش با ماوراء باید روشن شود. آلبرت انیشتین با آن موقعیت علمی‌اش می‌گفت آنچه در این فیزیک تا حالا یافته‌ایم در حوزه یافته‌های ماست و ورای این یک جریان‌ها یا نمودها یا حقایقی است که اینها را انبیا درک می‌کنند نه ما فیزیکدانان. این مواردی را که مثال زدم همه از علوم کاملا غیر علوم انسانی به ظاهر محسوب می‌شود، ولی غیر از این علوم که گفتم تکیه‌گاهشان علوم انسانی، یعنی فلسفه و مسائل نظری است. دیگر وارد غیر این حوزه‌ها مانند جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، حقوق، اخلاق، فلسفه، مدیریت، سیاست، زبان‌ها، ادبیات، تاریخ، جغرافیا و... نمی‌شویم. توجه می‌کنید که همه اینها به حوزه علوم انسانی بر می‌گردند.

اکنون رشته‌های فیزیک، شیمی و.. این قبیل علوم تجربی داریم و قسمتی هم علوم پزشکی و پیراپزشکی و امثال اینها که حوزه وسیعی است و غیر از اینها را هم می‌گویند علوم انسانی. در واقع باید بگوییم آن چیزی که در حوزه علوم محض، یعنی علوم تجربی و فیزیکی نمی‌گنجد علوم انسانی محسوب می‌‌شود. ریاضیات را باید جزو همان‌ها یعنی غیر علوم انسانی محسوب کرد، ولی بر اساس توضیحی که من دادم باید همه این رشته‌ها را مندرج در علوم انسانی بدانیم. در واقع علوم انسانی به معنای عامش مثل بستری است که زمینه‌ای دارد و همه اینها گویی در علوم انسانی غوطه‌ور هستند، حتی ریاضیات، فیزیک، شیمی، پزشکی، پیراپزشکی و... و همه اینها که بظاهر علوم انسانی محسوب می‌شوند. اینها همه سرانجام با علوم انسانی سروکار دارند، یعنی مبنا و پایه‌شان علوم انسانی است.

اساسا علوم انسانی چه معضلی را باید حل کند و به چه کار می‌آید؟

اگر به آن صورتی که بنده معنی کردم، به علوم نگاه کنیم، علوم انسانی حوزه خیلی گسترده‌ای دارد. در این باره باید بگوییم اصلا ریاضیات به چه معناست و چرا یقینی است. یک رشته گسترده‌ می‌شود، شما وقتی حساب و هندسه یا جبر کار می‌کنید این سؤال مطرح می‌شود که چرا این یقینی است. فلسفه ریاضیات که به مساله شناخت بر می‌گردد، باید پاسخ آن را بدهد. این کار مهمی نیست، یعنی پاسخ دادن سؤال کار سنگینی است. کسی که با چرتکه و ماشین حساب، محاسباتی را انجام می‌دهد، دیگر به این موضوع نمی‌پردازد که این محاسبات چرا یقینی است؛ مثلا من می‌خواهم 500 میلیون تومان از کسی مطالبه کنم و اقلامش هم این موارد است. چنین سوال‌هایی که حالا چون من دارم با این ماشین حساب محاسبه می‌کنم باید در واقع 500 میلیون تومان از فلانی بگیریم یا نه؟ یا او از من این مبلغ را می‌خواهد؟ آیا محاسبات او درست است یا نه؟ بسیار مهم است و فیلسوفان توضیح داده‌اند که چرا این محاسبات یقینی است. این است که می‌گویند موضوع هر علمی باید در علم دیگر روشن شود. همین طور از فیزیک، شیمی، پزشکی و... در غیر اینها مانند اقتصاد. اقتصاد چه مشکلی را حل می‌کند، معلوم است که مشکل مادی مردم را حل می‌کند، مشکل تقسیم ثروت و عادلانه بودن یا غیرعادلانه بودن، مصرف و الگوی مصرف و نظیر اینها که اقتصاددان‌ها باید اینها را معلوم کنند و جامعه‌شناسی، قوم‌شناسی، روابط اجتماعی، سیاست نیز همین طور. دنیا دارد روی این مسائل می‌گردد. این‌که کشوری سیاستمداران قوی‌ای دارد و می‌توانند مسائل گوناگون جوامع را به دست بیاورند. همچنین شناخت جغرافیا، تاریخ، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، ارتباطات، اقتصاد، اعتقاد، دین، فرهنگ و.. همه اینها در علوم سیاسی مندرج است؛ بنابراین هر کس آگاهی بیشتری داشته باشد سیاست و کشورداری بهتری خواهد داشت. آگاهی از آداب و سنن مردم خیلی تأثیر دارد. مثلا در یکی از کشورهای خارجی برای چینی‌ها نمایشگاهی گذاشته بودند و ظاهرا اژدها را به عنوان نماد نفرت، وحشت و... گرفته و فردای آن روز مردم از نمایشگاه استقبال نکردند، چون مردم چین اژدها را نماد زیبایی، خوبی، خیر و برکت و امثال اینها می‌دانند و با دیدگاه آنها کاملا فرق می‌کرد، به همین دلیل استقبال نکردند. مساله اهمیت آگاهی از فرهنگ عمومی به جامعه‌شناسی و فرهنگ‌شناسی مربوط می‌شود.

آیا ما نیازی به فراگیری و سرمایه‌گذاری در رشته‌هایی که به شکل دانشگاهی با عنوان علوم انسانی شناخته می‌شوند داریم یا خیر؟

متأسفانه ما به علت سوءتدبیر و مدیریتی که از چند قرن قبل در جامعه ما بوده است، هنوز نمی‌توانیم آنچنان که باید جایگاه هر علمی را و میزان نیاز آن علم را دریابیم. به هر حال درگیر حکومت‌های شاهنشاهی بوده‌ایم و وارث یک میراث شومی از این نظر هستیم. در عین این‌که مردم هوشمندی داریم و در عین داشتن امکانات ژئوپلتیک و منابع سرشار، اما سابقه خوبی نداریم. کشورهای غربی یک دوران 500 ساله‌ای را طی کردند. از قرن پانزدهم که وارد رنسانس شدند تاکنون خیلی تلاش کردند به یک وضع ثابتی رسیدند. حالا مشکلات زیادی هم دارند، اما جامعه خودشان را شناختند که در چه رشته‌ای و چگونه سرمایه‌گذاری کنند و چه نیروهایی را به کدام سمت سوق دهند. به همین دلیل در علوم حقوق و سیاست واقعا برجسته‌ترین افراد را به این رشته‌ها راهنمایی و تشویق می‌کنند. ما تاریخ را با افسانه، گزارش و با متل و امثال اینها اشتباه کردیم، ولی شما یک مورخ مثل توین بی را ببینید که در کتاب تحقیق و مطالعه در تاریخ، در 11 جلد چه مطالب عمیق و فلسفی را به جامعه علمی تحویل می‌دهد. ما کجا چنین مورخی داریم؟ نیروهای قوی و صاحب نظر ما به رشته‌هایی همچون تاریخ توجه نمی‌کنند.

در جامعه‌شناسی کسانی مانند از قدما و متأخران صاحب‌نظر داریم که بر اساس فرهنگ خودشان نظریه‌پرداز این کار هستند. در روان‌شناسی و مدیریت نیز همین طور. امروزه مدیریت وضع موجود دنیا علم بسیار پیچیده‌ای است که شاخه شاخه شده و هر کدام نیاز به تخصص‌های گوناگون دارد. در مورد ورزش نیز همین طور، در قدیم ورزش‌های سنتی در کشور مطرح بوده، امروزه می‌بینید که به چه صورت‌هایی در آمده است. رشته‌های مختلفی به وجود آمده و در عین حال هم هزینه‌های زیادی صرف این کار می‌شود. آیا می‌توان اینها را به کناری گذاشت و بگوییم به جای این کارها به کار اقتصادی بپردازیم. امروزه میلیاردها ریال از سوی مراکز و سازمان‌های مختلف صرف هزینه یک تیم ورزشی می‌شود. حالا ورزش مربوط به یک گروه خاصی است و افرادی که ذوق و دلبستگی خاصی داشته باشند، وارد اینموضوع‌ها می‌شوند و بحثی است که به خاطر مثال بیان شد، اما به لحاظ جایگاه مهمی که علوم انسانی مانند علوم سیاسی، حقوق و روان‌شناسی، مدیریت، جامعه‌شناسی، فقه و کلام، تاریخ و جغرافیا، زبان، ادبیات و... دارد، متاسفانه با این کنکوری که در زمان گذشته و قبل از دهه 40 بنیانگذاری شد و نزدیک به 50 سال است که درگیر این مساله هستیم، بهترین نیروها به دنبال رشته‌های فیزیک و ریاضی یا پزشکی می‌روند، مگر در موارد استثنائی. در نتیجه علوم انسانی افت خواهد کرد و اکنون یک افت شدیدی را ملاحظه می‌کنیم و علوم انسانی ده‌ها سال است که به این مصیبت دچار شده است. در صورتی که در کشورهای دیگر مانند انگلیس، فرانسه و... اصولا ورود به رشته‌هایی مانند حقوق از عهده هر کسی ساخته نیست. باید افراد 2 یا 3 بار امتحان بدهند تا در کشوری مانند انگلیس با نمره A در رشته حقوق قبول شوند. شاید کم اتفاق بیفتد که افراد با نمره‌ای پایین‌تر از نمره A در رشته‌هایی مانند حقوق پذیرفته شوند. در علوم سیاسی نیز همین گونه است. افراد هوشمند وارد این رشته‌ها می‌شوند. نتیجه این است که در علوم انسانی در وهله اول آنچنان که باید نیروی هوشمند کمتر داریم، نمی‌گویم نداریم. فراوان هم هستند، اما نه آن‌گونه که گزینش شده باشند. برای این‌که گزینش توسط خود افراد صورت می‌گیرد. خود افراد هستند که وقتی بررسی می‌کنند می‌بینند پزشکی سودش بیشتر است تا رشته‌های حقوق یا تاریخ. اکنون ببینید در رشته‌ تاریخ چقدر نیروهای زبده داریم. اگر آن را با رشته‌های دیگر مقایسه کنیم در رده آخر قرار می‌گیرد. از بین چنین مجموعه‌ای ممکن است افراد صاحب‌نظر پیدا شوند و مسلما افراد صاحب‌نظر وجود دارند، اما نیروی زبردست و باهوش که وارد رشته تاریخ شود و یک مورخ صاحب‌نظری مانند توین بی و امثال او تربیت شود، وجود ندارد.

حالا گرفتن دانشجو در دانشگاه‌های دولتی این‌گونه است که بنده گفتم در دانشگاه‌های غیردولتی حسابش با کرام‌الکاتبین است. در واقع ما به یک معنی داریم هزینه می‌‌کنیم، ولی در وهله اول نیروی انسانی تربیت شده آنچنان شایسته نداریم و سپس تقسیم هم نکردیم که چه افرادی در چه رشته‌ای تحصیل کنند. این رشته سر دراز دارد که یکایک این رشته‌ها باید بررسی شوند تا معلوم شود آیا از دانشجویی که به طور اتفاقی در رشته‌ای وارد می‌شود، کسی که مورد نظر ماست تربیت می‌شود یا خیر. معلوم است که چنین شخصی تربیت نمی‌شود. 3 میلیون و چند صد هزار دانشجو داریم. اما با چه موقعیتی؟! این خودش نیاز به یک بررسی مفصل دارد که رشته به رشته بررسی شود. از دانشجویان نظرخواهی شود که برای چه هدفی این رشته را انتخاب کردید و می‌دانید که سرانجامتان چه می‌شود. آیا شغلی برای این رشته داریم یا نه؟ به بنده گزارشی دادند که 2 هزار و چند صد نفر دانشجوی ادیان و عرفان داریم. اینها وقتی فارغ‌التحصیل می‌شوند کجا مشغول کار می‌شوند. مسلما شغل متناسب این افراد وجود ندارد. پس نیروی انسانی، دچار عدم مدیریت است. نیروهایی که به هر ترتیب وارد این رشته‌ها می‌شوند درست هدایت نمی‌شوند تا در رشته‌هایی بروند که به درد جامعه بخورند. سوم این‌که برای نیروهای خوب آنچنان که باید سرمایه‌گذاری نمی‌توانیم بکنیم و نمی‌کنیم تا از بین اینها افراد ممتاز انتخاب شوند و وارد رشته‌های حقوق، تاریخ، جغرافیا، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، سیاست و امثال اینها شوند.

نمی‌توانیم آنچنان که باید سرمایه‌گذاری‌های لازم انجام دهیم تا عالمان علوم انسانی برجسته‌ای تربیت کنیم و الا ضرورت تام و تمام دارد که در همه رشته‌های علوم انسانی افراد صاحب‌نظر و توانمند داشته باشیم. کشورهای توسعه‌ یافته را در نظر داشته باشید و بررسی کنید. مثلا وزارت امور خارجه کشور ما را با وزارت امور خارجه فلان کشور پیشرفته مقایسه کنید و ببینید چقدر افراد صاحب‌نظر و آگاه در مسائل حقوقی در میان هر کدامشان هست. بر سر اختلافی که میان ایران و آمریکا در سال 1358 بود، حقوقدان‌های بسیاری از آمریکا وارد این بحث شدند و بحث‌های کارشناسی بسیاری مطرح کردند، اما هر موقع که از ایران بنا بود صحبتی مطرح شود، عده اندکی حقوقدان داشتیم که باعث شد در خیلی از جاها به ناحق ما را محکوم کنند.

وقتی بحث از علوم انسانی در کشور ما می‌شود به نظر می‌رسد مساله‌ای از همان اول وجود داشته است. این که برخی موضوعات رشته‌های علوم انسانی با موضوعات مورد مطالعه در حوزه تداخل دارد. شما به عنوان مسوولی که هم تحصیلکرده حوزه و هم دانشگاه هستید بگویید آیا علوم انسانی در چارچوب برنامه‌های حوزه علمیه ما را از علوم انسانی در دانشگاه‌ها بی‌نیاز می‌کند؟ مثلا آیا با وجود فقه، نیازی به حقوق داریم و آیا با وجود فلسفه اسلامی نیازی به سرمایه‌گذاری در رشته فلسفه در دانشگاه‌ها هست؟

به نظر من حوزه‌ها باید کار خودشان را انجام دهند. بخشی از فقه مربوط به مسائل اجتماعی و دادگاه‌ها و... است که اکنون حقوق مدنی کشور تقریبا از فقه گرفته شده و می‌شود و قبلا هم این‌گونه بوده است، بیشتر مسائل حقوق مدنی از فقه گرفته شده است. حتی در زمان رژیم سابق هم بیشتر مسائل این‌گونه بود. یک فقه یعنی حقوق مدنی داریم و یک حقوق جزا داریم که در آن زمان خیلی به آن نمی‌پرداختند، ولی اکنون کم و بیش وارد دادگاه‌های ما شده است. بخشی از فقه که مسائل عبادی، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، نماز و روزه و... است که به دانشگاه‌ها مربوط نمی‌شود، بخشی هم مربوط به تفسیر، کلام و فلسفه اسلامی است که مربوط به حوزه‌هاست. اما آنچه را که باید راجع به اقتصاد و بخصوص علم اقتصاد گفته شود که حوزه اصولا کارش این نیست، بله در مورد مکتب اقتصادی و اقتصاد نظری در واقع حوزه یک مطالبی دارد که البته آن هم به حد کافی فراگیر نیست، مثلا مکتب‌های مختلف اقتصادی در آنجا بررسی شود و اقتصاد اسلامی با اینها مقایسه شود و ترجیح داده شود. این کار اکنون در حوزه بسیاراندک انجام می‌گیرد. فلسفه‌های غربی که در حوزه جز این سال‌های بعد از انقلاب، آن هم اندکی به آن پرداخته نشده است، اما آن چیزی که بیشتر در حوزه تدریس می‌شود، فلسفه و کلام اسلامی است که در دانشگاه‌ها هم هست، اما در حوزه علمیه، مدیریت تدریس نمی‌شود.

جامعه‌شناسی هم خیلی کم مورد توجه حوزه است مثلا در دفتر گسترش همکاری حوزه و دانشگاه یا پژوهشگاه حوزه و دانشگاه کنونی یا احتمالا در جاهای دیگر اندکی به آن می‌پردازند. اما جامعه‌شناسی به معنای عام و آکادمیکش در دانشگاه‌هاست. علوم سیاسی هم به همین‌گونه، در حوزه تدریس نمی‌شود، شاید در جاهایی کم و بیش باشد. حقوق غیراسلامی هم در حوزه تدریس نمی‌شود که دانشجویان حقوق غربی را با حقوق اسلامی مقایسه کنند تا موارد رجحان آن را نشان بدهیم، اما مثلا جغرافیا کار حوزه نیست، استادش را هم ندارد و نیازی به آن ندارد، بالاخره این کار را باید دانشگاه‌ها انجام دهند. بنابراین نمی‌شود گفت فعالیتی که حوزه انجام می‌دهد کشور را از دانشگاه‌ها بی‌نیاز می‌کند. باید تلاشی صورت گیرد تا آنچه در این دو مرکز وجود دارد با همدیگر مقایسه شود و ضعف و قوت هر کدام از اینها را نشان دهیم.

آیا این ضرورت احساس می‌شود رشته‌هایی که در حوزه تدریس نمی‌شود، مورد توجه حوزه قرار گیرد؟

آخر حوزه نمی‌تواند، کار و رسالتش هم این نیست. مثلا در رشته مدیریت، هر سال تعداد قابل توجهی مدیر داریم، این کار در دانشگاه‌ها صورت می‌گیرد. یا مثلا رشته جغرافیا با طیف‌های گسترده‌ای که دارد. اینها رشته‌هایی است که در دانشگا‌ه‌ها وجود دارد، منتها اگر نقصی دارد باید نقصش برطرف شود.

بحث از بومی‌سازی علوم انسانی مدت‌هاست مورد توجه قرار دارد و کم و بیش از سال‌ها قبل مورد تاکید مسوولان نظام بوده است. و بتازگی نیز رهبر معظم انقلاب با تاکیدی بیشتر این موضوع را مطرح کردند. بفرمایید اصلا بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم انسانی به چه معناست و چگونه و با اتخاذ چه روشی ممکن است؟

اگر مطلب برای ما روشن شود که علوم انسانی باید اسلامی شود، قطعا باید این کار انجام شود و واجب است، اما خود این‌که کدام یک از رشته‌های علوم انسانی غیراسلامی است و کدام یک اسلامی است و با آنهایی که به ظاهر غیراسلامی‌اند، چکار کنیم که آنها را اسلامی کنیم، خود بحث دیگری است. مثلا چکار باید بکنیم که ورزش که مساله‌ای بسیار مورد بحث است، اسلامی شود، یا مثلا در مورد این موضوع که آیا زن‌ها می‌توانند وارد ورزش شوند و مباحث اسلامی را چگونه می‌توان در این موارد رعایت کرد. اینها مواردی است که جدا از ساختار ورزش است و در بحث اسلامی کردن مهم است. البته آن قسمتی از ورزش که مربوط به بافت ورزش است، اسلامی و غیراسلامی ندارد، مسائل اسلامی از بیرون بر بسیاری از علوم و فنون تاثیر می‌گذارد. اخلاق، آداب و وظایف را نشان می‌دهد نه این‌که وارد متن و محتوا شود. همچنین در مورد علم مدیریت، مباحث مدیریت اسلامی داریم که به مدیر سفارش می‌کند اخلاق خوب داشته باش، به زیر دستت ناسزا نگو، عادلانه کار کن، حقوق کسی را از بین نبر که امهات آن در نامه امیرالمومنین به مالک اشتر آمده که این یک بحث مدیریتی است، حال مدیریت در اداره یک چاپخانه یا کارگاه ماشین‌سازی غیر از مسائل اخلاقی چگونه است، آن دیگر اسلامی و غیراسلامی ندارد. معلوم است که این موارد مسائل تخصصی و فنی و فنی است که اسلامی و غیراسلامی ندارد.

همچنین جغرافیا، فن و علمی است که ما بدانیم مسائل جغرافیایی، مرزها، گذشته‌ و حالشان و... کوه و دریا چگونه است. این مسائل باید فراگرفته شود چه در حوزه باشد و چه در غیر حوزه. بنابراین باید هر رشته‌ای را به صورت جداگانه تحلیل کنیم. خیلی از موارد را نمی‌توان کامل از هم تفکیک کرد که بگوییم این اسلامی و آن غیراسلامی است. می‌توان اخلاق علم را از بافت و محتوای آن جدا کرد و همه اینها را باید بررسی کنیم. بنابراین وقتی می‌‌گوییم علوم انسانی در این‌که ضرورت دارد اسلامی شود، حرفی نیست. در این‌که تعیین حدود کنیم برای اسلامی و غیراسلامی و ببینیم هر جا که مساله‌ای در چارچوب اسلام داریم آن را مراعات کنیم و آنجایی که مساله نداریم و چیزی از اسلام نرسیده و اصلا شأن اسلام هم این نیست، هیچ دینی وارد این قبیل مسائل نشده و نمی‌شود. مثلا حقوق اسلامی یا سیاست اسلامی یا اخلاق اسلامی داریم، ولی جاهای دیگری هم هست که بحث اسلام و غیراسلام در متن مساله نیامده است.

با توجه به فرمایش‌های مقام معظم رهبری درباره لزوم بازنگری در مبانی علوم انسانی و برنامه تحصیلی دانشجویان علوم انسانی، شما چه برنامه‌ای را برای تحقق این هدف پیشنهاد می‌کنید؟

مواردی را قبلا عرض کردم، باید بررسی کنیم و آن چیزهایی را که ضرورت دارد انجام دهیم، اگر چیزی را ضروری تشخیص می‌دهیم، زمانی که در منابع دینی‌مان داریم باید از مبانی و منابع اسلامی استخراج کنیم و جایگزین کنیم و مباحثی که نداریم واصطکاکی با مسائل اسلامی ندارد، آن را از غرب بگیریم.

مثلا به رشته پرستاری نگاه کنید. پرستاری یک سری اخلاق اسلامی دارد، که خیلی از پرستارها هم آنها را رعایت می‌کنند. پیش از انقلاب اسلامی پرستاری را دیدم که می‌گفت من هیچ وقت بدون وضو وارد محیط کار نمی‌شوم، وقتی کسی این مسائل را رعایت می‌کند، معلوم است که به بیماران هم خوب رسیدگی می‌کند و با اخلاق با او برخورد می‌کند. این اخلاق اسلامی است، اما اسلام وارد محتوای کار پرستاری نمی‌شود. همه افراد، چه دیندار و چه بی‌دین قبول دارند که کارهای پرستاری باید با اخلاق انجام گیرد. یک مبانی‌ای در اسلام داریم که آن مبانی انسانی است که در همه جا باید رعایت شود. در روابط کارمند، رئیس و مرئوس و شاگرد و استاد و روابط اجتماعی که اینها خیلی مهم است. اینها را به بهترین وجه در اسلام داریم و مطمئنم که در هیچ دینی بخصوص در اسلام و مذهب شیعه این مسائل انسانی و اخلاقی نیامده است و به همین سبب بود که اسلام واقعا دنیا را تسخیر کرد بدون این‌که دست به زور و فشار بزند، اما اگر بخواهیم تصور کنیم که همه مبانی علوم را از قرآن کریم و احادیث استخراج می‌کنیم به نظرم، نه این‌که نداریم، اما همه آنها مانند ورزش، پرستاری و... که مثال زدم، اینها متن و ماهیتش از دین به دست نمی‌آید که اسلام بگوید مبانی علوم چگونه است.

بله اخلاق ورزشی ضرورت دارد. به ریاضیات، فیزیک، شیمی و... نگاه کنید، این‌که ما همواره یک نگاه توحیدی به علوم داشته باشیم، مهم است همان طور که اینشتین می‌گفت در ورای این علوم مسائلی وجود دارد که پیامبران آنها را درک می‌کنند یا می‌گفت خداوند تاس نمی‌اندازد، آفرینش بر طبق حساب است. حالا اگر این نگاه دینی را مدنظر داشته باشیم و بگوییم همواره با دید توحیدی به آفرینش بنگرید. این نگاه همه چیز را عوض می‌کند، اما وقتی قرار شد این نگاه را عملی کنید، مثلا در سدسازی چگونه می‌خواهید این را عملی کنید... دیگر، مسائل اسلامی در این موارد مطرح نیست. مسائل اسلامی می‌گوید که ای انسان وظیفه‌ات را خوب انجام بده، این کاری را که انجام می‌دهی، حواست باشد آن چنان انجام بده که به بهترین وجه ممکن باشد. پس آری. بعضی از علوم مانند حقوق، سیاست، بخش‌هایی از روان‌شناسی، اقتصاد را باید همان طور که گفتم بررسی کنیم و برگردیم از منابع دینی و اسلامی مبانی آن علوم را استخراج کنیم و بعد هم به صورت کاربردی و عملی به دانشگاه‌ها عرضه کنیم. البته کار بسیار دشواری است. مقداری در سال 61 و 62 صورت گرفت، ولی ناتمام مانده و باید کار بیشتری انجام شود.

آیا تأکید بر بومی‌سازی یا اسلامی‌سازی علوم انسانی به این معناست که موضوع این علوم اساسا بسته به نظرگاه‌ماست و اساس قوانینی حاکم بر این موضوع نیست تا بخواهد به صورت عام و جهانشمول و فارغ از فرهنگ‌های مختلف مورد مطالعه قرار گیرد؟

شما می‌توانید به کلی چیزی را از بیرون از کشور وارد ‌کنید، همان کاری که در رژیم سابق یا در جاهای دیگر انجام می‌گیرد و معتقدند که شما آزادید هر چیزی را وارد کنید، این یک شکل مواجهه با علوم‌انسانی است. یک زمان هم می‌گویید ما بسیاری از اینها مثل همین رشته‌هایی که اشاره کردم را داریم، اینها را جز در مواردی که نداریم از بیرون نگیریم سعی کنید از مایه‌های خودمان که مایه‌های دینی، الهی و آسمانی هم هستند استفاده کنیم، این خیلی مهم است. زمانی می‌خواهید مثل اقتصاد کاتولیک را وارد کنید، زمانی می‌خواهید سرمایه‌داری بی‌حساب، یا اقتصاد مارکسیستی یا نظیر اینها را وارد کنید. در این موقع می‌گوییم باید به دنبال این باشیم که خودمان چه چیزهایی داریم تا از اینها استفاده کنیم. این یک نوع تفکر است. زمانی هم هر چیزی را که به دستمان رسید وارد می‌کنیم، آن چیزی که مقام معظم رهبری می‌فرمایند و ما باید انجام دهیم این است که سیاست ما، سیاست انقلاب اسلامی است، ولی آنچه در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود مربوط به گروه‌ها و افرادی است که می‌آیند حرف خودشان را می‌زنند و با مسائل انقلاب و داخل کشور و... کاری ندارند، آن وقت نتیجه‌اش تربیت افراد ضد انقلاب یا بی‌تفاوت نسبت به انقلاب و مبانی اسلامی آن رشته خواهد شد. در چندین رشته ضرورت این‌گونه است، در حقوق، سیاست، اقتصاد و تا حدودی مدیریت.

یادم هست حدود 10 سال پیش تقریبا 160 کتاب راجع به مدیریت اسلامی تام و ناقص نوشته شده بود، باید گروهی را می‌گماشتیم تا یک کتاب جامع در این زمینه نوشته می‌شد که نشده است. در یک تعداد رشته‌ها خیلی ضرورت دارد که از پایه و مایه اسلامی أخذ شوند، اما رشته‌هایی هم داریم که ناچاریم از غرب استفاده کنیم. مثلا در باب ورزش، اما تعلیم و تربیت اسلامی بسیار غنی است. شماری از این کتاب‌هایی که در تعلیم و تربیت به همت سمت منتشر و وارد دانشگاه شد، خیلی استقبال خوبی داشته است. اکنون هم مشغول ترجمه بعضی از این کتاب‌ها به زبان روسی، عربی و زبان‌های دیگر هستیم که در خارج از کشور عرضه شود. نارواست که در مبانی تعلیم و تربیت به منابع خارجی رجوع کنیم، البته در شیوه‌های اجرای تعلیم و تربیت غربی‌ها بسیار کار کردند، باید این شیوه‌ها را از آنها اگر حرف خوبی داشته باشند، فرا گیریم. یکایک اینها را باید از همدیگر تفکیک کنیم، اما مثلا در مورد جغرافیای طبیعی آیا باید این را از حوزه بگیریم، مسلما نه. از غیر قرآن و حدیث هم می‌توانید جغرافیای طبیعی را استخراج کنیم. این رشته‌ها مربوط به علوم انسانی است و در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، اما ربطی به مسائل اسلامی ندارد، محتوای این علوم طوری است که شأن دین فراتر است که وارد این مباحث شود.

آیا تعداد دانشجویان مشغول به تحصیل در حوزه‌ علوم انسانی را نامناسب می‌دانید؟ معضل اشتغال تحصیل فارغ‌التحصیلان علوم انسانی ناشی از چیست و چگونه باید حل شود؟

این تعداد موجود از دانشجویان رشته‌های علوم انسانی معلوم است که گزینش شده است. اکنون یک چشم و هم چشمی در میان خانواده‌ها حتی خانواده‌های نیازمند وجود دارد که هر کاری انجام می‌دهند تا بچه‌هایشان تحصیل کنند. در یک خانواده می‌بینید 3 تا دانشجو داریم، که برای خانواده پرداخت هزینه‌های تحصیلشان بسیار سنگین است. خانواده معتقد است اگر فرزندان تحصیل نکنند، نمی‌تواند در جامعه زندگی موفقی داشته باشند. به این سبب تعداد دانشجو خیلی زیاد شده است، تقریبا20 برابر پیش از انقلاب دانشجو داریم. هنگام انقلاب بیش از 170 هزار دانشجو داشتیم، اکنون بیش از 3 میلیون دانشجو داریم، یعنی تقریبا 20 برابر. بسیاری از این رشته‌ها مورد نیاز نیست، خود افراد در حقیقت برای یک نوع سرگرمی این انتخاب را می‌کنند، بسیاری از این رشته‌ها متناسب با جنسیت دانشجوها هم نیست که باعث می‌شود دانشجو با بی‌رغبتی ادامه تحصیل ‌دهد و بعد از فارغ‌التحصیلی هم برایش کار متناسب پیدا نمی‌شود. علوم انسانی جایگاه والایی دارد. ادبیات،‌ تاریخ، سیاست و حقوق مسائل بسیار مهمی هستند و افراد برگزیده و باهوشی وارد این رشته‌ها می‌شوند. اما برای بسیاری از کسانی که در علوم انسانی به شکل انبوه و فراوان حضور دارند می‌باید رشته‌های کاربردی را افزایش دهیم. یک‌بار ما در سال 1365 بررسی می‌کردیم، به ما گفتند 8000 و چند صد شغل داریم که قطعا اکنون به 10 هزار شغل رسیده است. پس ما به جای این مقدار رشته‌های علوم انسانی بیاییم موارد دیگری مانند دانشگاه علمی کاربردی را توسعه دهیم و یک سری افراد ماهر به کار هم داشته باشیم. از طرف دیگر به فکر این باشیم که کشور نیاز به کارخانه، سرمایه‌گذاری و... دارد. برای موفقیت در این کارها باید برنامه‌ریزی داشته باشیم. این برنامه‌ریزی و تولید کار وظیفه دولت است. از طرف دیگر دانشجویان کارهای عملی و کارهایی که نیاز کشور هست را بیاموزند. بعضی از رشته‌ها که از سر اضطرار دانشجو و بدون انتخاب دانشجو برای او انتخاب می‌شود ضرورتی ندارد، بلکه باید به جای این کارهای صنعتی و فراخور ذهن دانشجو گسترش یابد. این به نظرم هدف و وظیفه کلی است و در کتاب تغییر نظام آموزش و پرورش تقریبا بسیاری از این مسائل را آوردیم، منتها انجام ندادند، اگر این برنامه پیاده می‌شد، واقعا تحول عظیمی در تربیت نیرو و کارایی معلومات نیرو به دست می‌داد.

منبع: روزنامه جام جم

یکشنبه 25 بهمن 1388
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط