loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

کتابخانه در گردش!

یک کتابخانه که کتابهایش برچسب گردش می خورند و دست من، تو و نفر بعدی و بعدی و بعدی ها می گردند و می گردند، تا وقتی که عمرشان به سر آید! چشمداشتی نیز از هیچ کس ندارند جز استفاده شدنشان و خوانده شدنشان. برای کمک کردن به فرهنگ کتابخوانی همیشه نیاز به پول نیست، شاید خواندن یک کتاب رایگان و اهدا کردنش به نفر بعدی فداکاری ای بس عظیم باشد در راه فرهنگ کتابخوانی؛ که خود باید از خود شروع کنیم...

جمعه 22 مرداد 1389

قبل از توضیح نتیجه افکارمان، لازم به توضیح است که منظورم از این "ما" فقط چند دانشجو است! دانشجوهایی که نه به ارگانی دولتی وابسته اند، نه ارگان غیردولتی، نه مجلس، نه تشکل دانشجویی و نه هیچ جای دیگر! نه از طرف ارگان های دولتی تأمین مالی می شوند، نه از غیر دولتی، نه از مجلس، نه از تشکل دانشجویی و نه از هیچ جای دیگر! منظور از این "ما" فقط چند دانشجو است که پذیرای هر کمکی هستند از جانب هر کسی، چند دانشجو که سر سوزنی دغدغه دارند برای فرهنگ کتابخوانی.

و اما کتابخانه در گردش:
یک کتابخانه که کتابهایش برچسب گردش می خورند و دست من، تو و نفر بعدی و بعدی و بعدی ها می گردند و می گردند، تا وقتی که عمرشان به سر آید! چشمداشتی نیز از هیچ کس ندارند جز استفاده شدنشان و خوانده شدنشان. برای کمک کردن به فرهنگ کتابخوانی همیشه نیاز به پول نیست، شاید خواندن یک کتاب رایگان و اهدا کردنش به نفر بعدی فداکاری ای بس عظیم باشد در راه فرهنگ کتابخوانی؛ که خود باید از خود شروع کنیم...

مدتی بود معطل مانده بودیم که این درد را چگونه فریاد بزنیم، مانده بودیم کلماتی شق و رق را در کلیشه فعل و فاعل و صفت و موصوف و غیره و ذلک، بیانیه وار و نطق وار بریزیم، و چشمان مخاطب را متعجب در فهم نطق خود نگاه داریم، یا فریاد درد را به دل بسپاریم تا هر چه خواهد خود کند! و در نهایت نیز به استناد مَثَل معروف که هر آنچه از دل برآید، بر دل نشیند، راه حل دوم را برگزیدیم! البته اگر دردی بود، تفکری نیز برای درمانش بود و نتیجه ای نیز به دنبال داشت؛ نسخه ما، کتابخانه در گردش بود.

اول درد و بعد هم درمان:
درد یک کلام است و آن، فرهنگ کتابخوانی است... و مشکل بزرگتر از آن این است که ما هنوز این درد را نفهمیده ایم، حال آنکه ریشه بسیاری از مشکلات جامعه ی ما است. مَثَل جامعه ما، فردی است که از درد کتف و دست و پا می نالد و پزشکان فیزیوتراپ از حل مشکل او می مانند و سرآخر مشخص می شود این دردها از قلب اوست! سرآخر ما کی فرا می رسد؟! وقتی که قلب جامعه از کار افتاد؟! با مُسَکن و آرام بخش شاید درد کاهش یابد اما آیا مشکل حل خواهد شد؟ راه حل بسیاری از مسائل که امروز گریبان گیرمان شده است، مانند حجاب، جوانان، و آرمان های امام راحل (ره) و دفاع مقدس، فریب فتنه های زمانه را خوردن! و بسیار حدیث دیگر که می توان از این مجمل خواند، برگزاری همایش و نشست و گفتگو و برخورد و بیانیه و غیره و ذلک نیست، راه حل تنها فرهنگ سازی است بهترین وسیله اش، کتاب است. رهبرم فرمودند: "هیچ چیز جای کتاب را پر نمی کند."

تا کی هزینه تراشی و سازمان سازی برای حل مسائلی که تنها راهش، و یا حداقل، تنها راه میانبرش، کتاب و کتابخوانی است؟ آری، راه میانبر... ؛ رهبرم فرمودند: "اگر خواهان یک ملت پیشرو، با فرهنگ و باسواد هستیم و اگر می خواهیم عقب ماندگی ها را از راه های میانبر جبران کنیم، ناگزیریم رو به سوی کتاب و کتابخوانی آوریم."

این چند پاراگراف قبل را می توان ساعت ها کش داد و تمام گناه را و تمام بار حل این درد را بر دوش مسئولین و ارگانها فروریخت، اما خود چه کرده ایم؟! از خود باید شروع کنیم، که شاید روزی مسئولی باشیم در یکی از همان ارگانها! چقدر کتاب می خوانیم؟ مقصود غیر درسی است. چند ساعت در روز؟ برای دفاع از هر اعتقادی که داریم تنها به شنیدها اکتفا می کنیم یا مطالعه نیز داریم؟ چند ساعت در روز وقت خالی داریم و چند درصدش را مفید می گذرانیم؟ برای نخواندن دلیل داریم یا توجیه و بهانه؟ و... سوالات تأمل برانگیزی هستند که شاید لحظه ای درنگ، نتیجه ای جز سکوت به دنبال نخواهد داشت، سکوتی از جنس درد، دردی از سر کم کاری... بسیاری از ما سال ها درس خوانده ایم، در تمام این سال ها، اگر خوشبینانه بنگریم که در کنار جزوه استاد و معلم، کتاب درسی را نیز خوانده ایم، آیا جز کتاب درسی، کتاب دیگری مطالعه کرده ایم؟ بگذار خاطره ای تلخ بگویم از چندی قبل، خاطره ای که شاید نتوان به تمام نیروهای حراست دانشگاه ها تعمیم داد، اما به عنوان یک دانشجو به جرأت می توانم بگویم که این درد نامأنوسی با کتاب، در قریب به اتفاق دانشجویان کشور بیداد می کند... :

دانشجوی سال آخر کارشناسی یک رشته به اصطلاح مهندسی هستم، شاید بتوان گفت در یکی از بهترین دانشگاه های کشور که دانشجویانش را به علم و سواد سرشار می شناسند! مدتی بود یکی از نیروهای حراست دانشگاه نظرم را جلب کرده بود، هرگاه دیدمش، کتاب بود و سر در کتاب! بر خلاف خیلی از همکارنش آرام بود و کم حرف... خلاصه بگویم که بنای آشنایی را با او گذاشتم اما باز هم کم حرف بود. وقتی فهمیدم که دیپلم هم ندارد، کم حرفیش را به پای کم رویی و اجتماعی نبودنش گذاشتم و عجب فکر باطلی کرده بودم. اشتیاقش به کتاب سبب شد، برای نزدیکی بیشتر و تحکیم رابطه و تلطیف آن، هفته ای چند بار کتب مختلف برایش ببرم و در تمام مدت به این فکر باشم که چطور می خواند که مجبورم هر چند روز یک بار کتاب های جدیدی برایش فراهم کنم! بگذار بگویم که حتی این فکر نیز به ذهن درمانده ام خطور کرده بود که هیچ از خوانده هایش نمی فهمد... طولی نکشید که آن روز تلخ فرا رسید، روزی که بهانه صحبتمان شد کتاب، و روشنفکرانه نطقی کردم و او نیز در تأیید گفته هایم شروع به صحبت کرد. و تنها بهت و حیرت بود و صد البته شرمساری و خجالت... شرمساری از اینکه او دیپلم هم ندارد و من دانشجوی سال آخرم... و شرمساری از افکاری که بیشتر در مورد خودم صدق می کرد تا او... صحبت هایش تحلیل وار بود و شمرده و زیبا، و من تنها گوش کردم و در خود گریستم که چرا این همه سال درس خوانده ام و... و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
بهتر است بگذریم، که بسیاری از ما دچار درد بی کتابی هستیم و با حرف و حرف و حرف معالجه نخواهیم شد. به فکر افتادیم و نتیجه افکارمان شد: کتابخانه در گردش
www.k-d-g.blogfa.com

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط