علیرضا اشتری

علیرضا اشتری نویسنده و منتقد ادبیات داستانی و فعال در ادب پایداری دارای تعدادی اثر مهم در این زمینه می باشد. وی همچنین داور چندین جشنواره از جمله جشنواره کتاب دفاع مقدس بوده است. وی برخی از خاطرات رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل را به کتاب در قالب خاطره و داستان بازنویسی کرده است. از جمله این کتب به "سرداران آتش" می توان اشاره کرد که یادمان شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به قلم سردار شهید غلامرضا یزدانی است که توسط علیرضا اشتری بازنویسی شده است.
نمایش کالا های موجود
کالا های تخفیف دار
دسته بندی موضوعی
مرتب سازی
فیلتر
مرتب سازی براساس :
جدید ترین
پرفروش ترین
پربازدید ترین
گران ترین
ارزان ترین
محصول پیدا شد
























































































































علیرضا اشتری نویسنده و منتقد ادبیات داستانی و فعال در ادب پایداری دارای تعدادی اثر مهم در این زمینه می باشد. وی همچنین داور چندین جشنواره از جمله جشنواره کتاب دفاع مقدس بوده است. وی برخی از خاطرات رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل را به کتاب در قالب خاطره و داستان بازنویسی کرده است. از جمله این کتب به "سرداران آتش" می توان اشاره کرد که یادمان شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به قلم سردار شهید غلامرضا یزدانی است که توسط علیرضا اشتری بازنویسی شده است. این کتاب برگزیده رتبه سوم کتاب سال دفاع مقدس در 1386 بوده است.

از جمله دیگرآثار این نویسنده عبارتند از: "بچه تهرون"، " پنج روز پدافند: روایت جاده ی فاو - ام القصر، اسفند 64"، " داستان دوشکا"، "دوره ی درهای بسته: به روایت اسیر شماره ی 980، علی علیدوست"،"سه روز محاصره: روایت محمدهادی از شلحه"، "نفوذ"،"شوکران"و "خورشید خانوم".

کتاب "بچه تهرون" مجموعه ای از خاطرات کامران فهیمی است شامل اعزام به منطقه، روزهای اول حضور در جبهه، صحنه شهادت یکی از همرزمانش، شب های عملیات و رفتار رزمنده ها که به خوبی توصیف و تبیین شده است. فهیمی رزمنده ای است که در سنین نوجوانی تحت تاثیر شدید فضای جبهه قرار می گیرد. خاطرات از دوران جوانی آغاز می گردد دورانی که با نیایش و شب زنده داری همراه است. عنوان کتاب از لقب یکی از رزمندگان به نام "بچه تهرون" گرفته شده است که گذشته خوبی ندارد ولی در جبهه متحول شد و به شهادت رسید. در بخشی از کتاب آمده است: "قبل از این که آرام بشود فکر می کردم که می ترسد. سعی می کردم کمکش کنم و دلداریش بدهم. هی می گفتم اشهدت را بگو، صلوات بفرست. هی یا حسین می گفتم و بلند ذکر می گفتم که بشنود. اما بعد که آرام شد فهمیدم از ترس نبوده. حالا خیال می کنم که شاید منتظر بوده، منتظر کسی یا حالتی یا عنایتی. وقتی انتظارش سر رسید، آرام شد و فقط با اشکش حرف زد؛ با من و با مرتضی و شاید با آن یک نفر دیگری که او می دیدش و ما نمی دیدیم. هنوز هم بعضی شب ها به یاد آن اشک ها می افتم و مدت ها توی رختخوابم بیدار می مانم و فکر می کنم؛ به او و به بقیه بچه ها شهیدی که می شناسم. صلوات می فرستم و فاتحه می خوانم.