loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

آپاراتچی: خاطرات شفاهی جلیل اسدی طایفی

تاریخ شفاهی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی - سیمای مردمی انقلاب 1

ناشر راه یار

تحقیق و تنظیم کتاب روح الله رشیدی

تهیه کننده دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی

سال نشر : 1398

تعداد صفحات : 144

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 75617 10003022
15,000 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب «آپاراتچی» خاطرات شفاهی جلیل طائفی اسدی، عکاس و فیلمساز انقلاب اسلامی است. جلیل طائفی، متولد 1331 در تبریز است که رنج ساخت فیلم های بلند را با ابتدایی ترین امکانات به جان خرید و با زحمت زیادی برای مردم نمایش داده است. بدون کمترین پشتیبانی رسانه ای یا هر امکان دیگر.

به جای اینکه توی خانه اش بنشیند که مردم بیایند دنبالش، خودش بلند شده و رفته میان مردم. برای آنها حرف زده. نان و پنیرشان را خورده و فیلمش را با آپارات برای آنها پخش کرده است. برای مردمی که نه تنها سینما ندیده بودند، بلکه حتی داشتن تلویزیون هم برایشان آرزو بوده است. او قصه های انقلاب را به جاهایی برده است که مردم آن مناطق، با گذشت چند سال از پیروزی انقلاب اسلامی، هنوز در جریان بسیاری از وقایع جامعه انقلابی شان قرار نداشتند.

روح الله رشیدی، محقق و تدوینگر کتاب در مقدمه اش بر این کتاب می نویسد: در دیدار مختصر اول فهمیدیم که با چهره ای استثنایی روبرو هستیم که نظیرش در منطقه آذربایجان پیدا نمی شود… مرور خاطراتش به ما می گوید که او کار درجه یک انجام داده! کار درجه یک یعنی کار بهنگام و ناظر به نیازهای اساسی و اولویت های جامعه … .

کتاب آپاراتچی: خاطرات شفاهی جلیل اسدی طایفی با تحقیق و تنظیم روح الله رشیدی نوشته شده است و در انتشارات راه یار به چاپ رسیده است.

صحنه های مربوط به دستگیری و شکنجۀ شهید نوری در زندان تبریز ضبط شده است. با همکاری مسئولان زندان، اجازۀ کار در فضای زندان را گرفتیم. داخل زندان تمرین می‌کردیم. چون بازیگرانم نمی‌توانستند دیالوگ های طولانی را حفظ کنند و پیوسته و یکجا بازی کنند، مجبور بودیم دیالوگها را تکه تکه کنیم و هر تکه را همان جا تمرین و ضبط کنیم.

در یکی از تمرین های داخل زندان، شهید نوری در حال نمازخواندن است که من مُهر نمازش را با پا می زنم و مُهر پرت می‌شود. بعد او را بلند می‌کنم و می‌خواهم با مشت به صورتش بزنم. قبلاً به حسن گفته بودم که وقتی من مشتم را به سمت صورتت می گیرم تا بزنم، تو سریع صورتت را برگردان که ضربه به صورتت نخورد.

او هم گفت چشم. من عادت دارم نقشم را جدی بازی کنم. همین که مشتم را به سمت صورتش بردم، هول شد و صورتش را به سمت دستم چرخاند. مشت من با شدت هر چه تمام تر، به صورت حسن خورد و خون از بینی اش سرازیر شد. حاج آقا زحمتکش که داشت این صحنه را می دید، گفت این را بگیرید و به زندان بیندازید. گفتم حاجی من چه گناهی کرده‌ام. گفت: «گناه از این بالاتر؟ زدی صورت طرف را درب و داغان کردی و می‌گویی چه کار کرده ام؟»

گفتم: «داریم تمرین می‌کنیم.قبلاً او را توجیه کرده بودم. می‌توانید از خودش بپرسید». گفت: «این بیچاره هوش از سرش پریده؛ نمی‌تواند که حرف بزند!» حسن به زحمت چشمش را باز کرد و رو به حاج آقا زحمتکش گفت: «تقصیر خودم بود. او به من گفته بود که صورتت را برگردان تا ضربه به تو نخورد. خودم دقت نکردم».

با این گواهی، حاج آقا از بازداشت من منصرف شد. دیدم فرصت مناسبی برای ضبط صحنه های شکنجۀ شهید نوری است. گفتم صورتش را پاک نکنید می‌خواهم تصویر بگیرم. حاج آقا زحمتکش، باز هم ناراحت شد و گفت: «ساواکیِ اصلی، خود تو بودی و پنهان شده بودی!» گفتم: «حاجی! نقش شکنجه گر اصلی (حسینی) را هیچ کس قبول نکرد و خودم مجبور شدم بازی کنم». گفت: «تو خودت بهتر از حسینی شکنجه می‌کنی! زدی این بیچاره را لت و پار کردی.»
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
بازدیدهای اخیر شما