بلندی های بادگیر (افق)
عاشقانه های کلاسیک
سال نشر : 1400
تعداد صفحات : 600
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 100733
10003022
معرفی کتاب
رمان کلاسیک بلندیهای بادگیر اثر امیلی برونته است. براساس این رمان تاکنون نمایشهای موزیکال، تئاتر، اپرا و فیلمهای بسیاری ساخته شده است.کارگردانان آمریکایی، انگلیسی، اسپانیایی، فرانسوی و ژاپنی هر یک برداشت خود را از این اثر به شیوهای خاص بیان کردهاند.بلندیهای بادگیر تنها رمان پایانیافتهی امیلی برونته، اثری بیبدیل در ادبیات کلاسیک انگلستان است. برونته این کتاب را اولین بار در سال 1847 و با نام مستعار اِلیس بِل منتشر کرد.تصویر غیرمعمول این رمان از عشق، آزارهای جسمانی و مناقشات روحی، عملا عقاید دورهی ویکتوریایی دربارهی دین، اخلاق، اختلاف طبقاتی و جایگاه زن در جامعه را به چالش کشید. گرچه بلندیهای بادگیر سبک ادبی مشخصی ندارد اما تأثیر رمانتیسیسم و ردپای گوتیک در آن هویداست. امیلی برونته داستان عشقی مرموز را در بستر اجتماعی انگلستان اواخر قرن هجدهم، با تکیه بر تقابل زندگی طبقهی زحمتکشان و مرفهان روایت میکند. عشقی که در نهایت به چنان وسواسی منتهی میشود که تا هنگامهی مرگ هم میل به جدایی در آن رخ نمینماید.
معمای همسایه کتاب بلندیهای بادگیر لاکوود مستأجر جدید ملک «تراشکراس گرنج» برای دیدن صاحبخانهاش آقای هیتکلیف به منزل او میرود اما ساکنان آن خانه رفتارهایی غریب و به دور از ادب دارند. در شبی برفی، لاکوود بهطور اتفاقی یادداشتهای شخصی به اسم کاترین با نامهای خانوادگی ارنشاو، لینتون و هیتکلیف را مطالعه و پس از مواجههای وهمناک با روح او کنجکاو میشود سرگذشتش را دنبال کند. نلی دینِ خدمتکار که سالها در کنار آن خانوادهی عجیب زندگی کرده، داستانی تنیده از رنج، عشق و جبر را برای لاکوود تعریف میکند. آقای ارنشاو سرپرستی پسربچهای آواره بهنام هیتکلیف را به عهده میگیرد.
هیندلی پسر خانواده از همان ابتدا به دشمنی با هیتکلیف میپردازد اما کاترین خواهر او، روابط صمیمانهای با تازهوارد برقرار میکند تا جایی که احساسی عاشقانه بین آندو برقرار میشود. مرگ آقای ارنشاو، آزارهای هیندلی و ازدواج کاترین با مردی همطبقهی خودش، آتش کینهای را در قلب هیتکلیف روشن میکند که منجر به انتقامی تلخ میشود؛ انتقام از همهی جهان و حتی خودش. کیاست خانم نویسندهامیلی برونته که خود در شمال انگلستان متولد شده و بیشتر عمرش را در آنجا زیسته بود، خلنگزارها و آبوهوای آن منطقه را در بلندیهای بادگیر جاویدان کرده است. او با دستآویز قرار دادن سمبلیک طبیعت و ترسیم تضاد موجود میان آن و مدنیت، به فضاسازی و شخصیتپردازی رمانش اهتمام ورزیده است.
نویسنده با هوشیاری توانسته تأثیر کنشهای تحقیرآمیز و خشن را بر روح و روان آدمی به تصویر بکشد و احساسات شدید، المانهای فراواقعی، طبیعت وحشی، دیوانگی و خشونت را چنان استادانه چیدمان کرده که بلندیهای بادگیر 173 سال پس از انتشار، همچنان مورد تحسین علاقهمندان به ادبیات در جهان است.
نازنین میر (برگرفته از وبسایت نشر افق)
سراسیمه پرسیدم: «چه کسی مرده؟»
دکتر از اسب پیاده شد، افسار حیوان را به قلاب کنار در انداخت و گفت: «حدس بزن! گوشهی پیشبندت را هم جمع کن و روی صورتت بگیر. مطمئنم وقتی بفهمی چه کسی مرده اشکت سرازیر میشود.»
جواب دادم: «نکند آقای هیت کلیف مرده؟»
دکتر گفت: «چی؟ مگر تو برای او هم گریه میکنی؟ نه هیت کلیف جوان و قلچماق است. اتفاقا تازه دیدمش حسابی سرحال بود. بعد از مرگ کتی عزیزش یک پرده گوشت هم آورده.»
با بیقراری پرسیدم: «دکتر کنت، پس چه کسی مرده؟»
جواب داد: «هیندلی ارنشاو، هیندلی، دوست دوران کودکیات. همدم و همصحبت بدخلق من، اگرچه این اواخر بیشازحد بی بندو بار شده بود. بفرما! گفتم که به گریه میفتی؛ اما خوشحال باش. همانطوری مرد که شایستهاش بود. مثل یک لرد در حال مستی جان داد. مرد بیچاره! من هم متاسفم. جای خالی دوستان قدیمی هرگز پر نمیشود. گرچه در زندگیاش هر کلکی که بگویی سوار کرد و بارها با حقهّهایش مرا هم فریب داد. به نظرم هنوز بیست و هفت سالش تمام نشده بود. همسن تو بود. چه کسی باور میکرد تو و او در یک سال به دنیا آمده باشید؟»
باید بگویم که مرگ هیندلی برایم تکان دهنده بود، حتی از مرگ خانم لینتون این قدر ناراحت نشدم. تمام دلبستگیها و خاطرات قدیمی برایم زنده شدند و مرا متاثر کردند. توی ایوان نشستم و انگار که خویشاوندی نسبی را از دست داده باشم زار زار گریستم. در همان حال از دکترخواهش کردم از یکی دیگر از خدمتکارها بخواهد که او را نزد ارباب راهنمایی کند.
دکتر از اسب پیاده شد، افسار حیوان را به قلاب کنار در انداخت و گفت: «حدس بزن! گوشهی پیشبندت را هم جمع کن و روی صورتت بگیر. مطمئنم وقتی بفهمی چه کسی مرده اشکت سرازیر میشود.»
جواب دادم: «نکند آقای هیت کلیف مرده؟»
دکتر گفت: «چی؟ مگر تو برای او هم گریه میکنی؟ نه هیت کلیف جوان و قلچماق است. اتفاقا تازه دیدمش حسابی سرحال بود. بعد از مرگ کتی عزیزش یک پرده گوشت هم آورده.»
با بیقراری پرسیدم: «دکتر کنت، پس چه کسی مرده؟»
جواب داد: «هیندلی ارنشاو، هیندلی، دوست دوران کودکیات. همدم و همصحبت بدخلق من، اگرچه این اواخر بیشازحد بی بندو بار شده بود. بفرما! گفتم که به گریه میفتی؛ اما خوشحال باش. همانطوری مرد که شایستهاش بود. مثل یک لرد در حال مستی جان داد. مرد بیچاره! من هم متاسفم. جای خالی دوستان قدیمی هرگز پر نمیشود. گرچه در زندگیاش هر کلکی که بگویی سوار کرد و بارها با حقهّهایش مرا هم فریب داد. به نظرم هنوز بیست و هفت سالش تمام نشده بود. همسن تو بود. چه کسی باور میکرد تو و او در یک سال به دنیا آمده باشید؟»
باید بگویم که مرگ هیندلی برایم تکان دهنده بود، حتی از مرگ خانم لینتون این قدر ناراحت نشدم. تمام دلبستگیها و خاطرات قدیمی برایم زنده شدند و مرا متاثر کردند. توی ایوان نشستم و انگار که خویشاوندی نسبی را از دست داده باشم زار زار گریستم. در همان حال از دکترخواهش کردم از یکی دیگر از خدمتکارها بخواهد که او را نزد ارباب راهنمایی کند.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1400
-
چاپ جاری10
-
شمارگان5000
-
نوع جلدجلد سخت
-
قطعجیبی
-
تعداد صفحات600
-
ناشر
-
نویسنده
-
مترجم
-
وزن448
-
تاریخ ثبت اطلاعاتیکشنبه 13 شهریور 1401
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتیکشنبه 8 مرداد 1402
-
شناسه100733
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط