رویای گردآفرید
نامه نامور
سال نشر : 1398
تعداد صفحات : 36
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 104713
10003022
معرفی کتاب
نامه نامور، برگزیده دوازده جلدی از داستانهای شاهنامه حکیم ابولقاسم فردوسی شاعر و حماسه سرای قرن چهارم هجری ایران است. این مجموعه با نثری ساده و امروزی برای کودکان و نوجوانان روایت شده است.این کتاب داستان دختر جوان و دلاوری به نام گردآفرید است که زمانی که سهراب به سمت ایران میآید با او مبارزه میکند و نشان میدهد زنان ایرانی چقدر شجاع و جنگاور هستند.
داستان «رویای گردآفرید»، بازنوشته مینو کریمزاده از مجموعه نامه نامور در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است.
گردآفرید! گردآفرید!
میدانست که خواب میبیند. در هنگامهی پرواز بود با مرغان سپیدی که بالزنان همراهیاش میکردند.
ـ گردآفرید! گردآفرید!
نمیدانست کسی که او را مدام به نام میخواند، پا در کدام جهان دارد: جهان دل نشین رؤیا یا جهان پرواهمهی بیداری؟
ـ گردآفرید! گردآفرید!
خوب که گوش سپرد، فهمید صدا پرهمهمه است. یک تن نبود. نمیخواست چشم بگشاید. میدانست چشم گشودن، همان از دست دادن روزگار خوشی است که در آسمان یافته است.
ـ گردآفرید! گردآفرید!
به خود نهیب زد که چشم بگشا؛ دل اما میخواست بماند. بریدن از آسمان و فرود آمدن بر زمینی که چندان آرامش نداشت، کار کدام خردمندی بود که گردآفرید از آن پیروی کند؟ ناگاه صدا خاموش شــد. سکوت آمده، دل نشین نبود. دیدگانش روی زمین میگشت، پی دژ سپید. آن را نمییافت. میان دنیای رؤیا و دنیای بیداری، آواره شد. صدایی نبود. دل از آســمان و مرغانی که گیج حیرانی او شده بودند، کند. چشم گشود. پدر را که بالای سر خود دید، آه از دل کشید: «ای کاش میگذاشتید رؤیایم را تا پایان میرفتم»!
گژدهم خندید: «نکند باز خواب آن باغی را میدیدی که جز صدای آب و پرنده و خندهی کودکان، آوایی در آن نمیپیچد».
گردآفرید سر از سبزهزاری که روی آن آرمیده بود، برداشت و به تنهی درختی که در سایهگاهش خفته بود، تکیه داد: «این بار در آسمان بودم؛ همراه هزار هزار مرغ سپید».
گژدهم لبخند زد: «کجا میرفتید؟»
گردآفرید نگاهش را به آسمان بی ابر چسباند: «نمیدانم؛ اما همگی شاد بودیم».
ـ از آن بالا، زیر بالهایتان، دژ سپید را ندیدید؟
گردآفرید چند بار پلک زد تا نمی که به دیدگانش راه یافته بود، به دیار اشک نرسد: «به یاد ندارم. تنها نجوای یکی از مرغان در گوشم مانده است».
میدانست که خواب میبیند. در هنگامهی پرواز بود با مرغان سپیدی که بالزنان همراهیاش میکردند.
ـ گردآفرید! گردآفرید!
نمیدانست کسی که او را مدام به نام میخواند، پا در کدام جهان دارد: جهان دل نشین رؤیا یا جهان پرواهمهی بیداری؟
ـ گردآفرید! گردآفرید!
خوب که گوش سپرد، فهمید صدا پرهمهمه است. یک تن نبود. نمیخواست چشم بگشاید. میدانست چشم گشودن، همان از دست دادن روزگار خوشی است که در آسمان یافته است.
ـ گردآفرید! گردآفرید!
به خود نهیب زد که چشم بگشا؛ دل اما میخواست بماند. بریدن از آسمان و فرود آمدن بر زمینی که چندان آرامش نداشت، کار کدام خردمندی بود که گردآفرید از آن پیروی کند؟ ناگاه صدا خاموش شــد. سکوت آمده، دل نشین نبود. دیدگانش روی زمین میگشت، پی دژ سپید. آن را نمییافت. میان دنیای رؤیا و دنیای بیداری، آواره شد. صدایی نبود. دل از آســمان و مرغانی که گیج حیرانی او شده بودند، کند. چشم گشود. پدر را که بالای سر خود دید، آه از دل کشید: «ای کاش میگذاشتید رؤیایم را تا پایان میرفتم»!
گژدهم خندید: «نکند باز خواب آن باغی را میدیدی که جز صدای آب و پرنده و خندهی کودکان، آوایی در آن نمیپیچد».
گردآفرید سر از سبزهزاری که روی آن آرمیده بود، برداشت و به تنهی درختی که در سایهگاهش خفته بود، تکیه داد: «این بار در آسمان بودم؛ همراه هزار هزار مرغ سپید».
گژدهم لبخند زد: «کجا میرفتید؟»
گردآفرید نگاهش را به آسمان بی ابر چسباند: «نمیدانم؛ اما همگی شاد بودیم».
ـ از آن بالا، زیر بالهایتان، دژ سپید را ندیدید؟
گردآفرید چند بار پلک زد تا نمی که به دیدگانش راه یافته بود، به دیار اشک نرسد: «به یاد ندارم. تنها نجوای یکی از مرغان در گوشم مانده است».
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1398
-
چاپ جاری4
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرحلی
-
تعداد صفحات36
-
ناشر
-
تصویرگر
-
بازنویسی
-
وزن100
-
تاریخ ثبت اطلاعاتجمعه 8 اردیبهشت 1402
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتشنبه 9 اردیبهشت 1402
-
شناسه104713
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط