پشت میدان نبرد: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی رحمان پرزحمت
سال نشر : 1390
تعداد صفحات : 206
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 10763
10003022
معرفی کتاب
پشت میدان نبرد خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی رحمان پرزحمت است . این کتاب حاصل ده ساعت مصاحبه ای است که ساسان ناطق با پرزحمت انجام داده استرحمان پرزحمت متولد 1346 و ششمین فرزند خانواده و اهل اردبیل است . دوره ابتدایی را در مدرسه "انوری و رشیده " و مقطع راهنمایی را در مدرسه " دکتر اعیادی " اردبیل خوانده است . خودش می گوید : از بچگی عاشق بلندپروازی و هیجان بودم و بیشتر وقتام را روی بام سپری می کردم .روهمین حساب دور و بری ها فکر می کردند یا ستاره شناس می شوم یا کفتر باز ولی خدا بیامرز پدرم همیشه می گفت : بالاخره یه روز از ان بالا می افتی و می ترکی ، این خط و این هم نشان .ببین کی گفتم نه تنها هیچ وقت نترکیدم بلکه خیلی هم خوش می گذشت . اگر پدرم می دانست برای چه به بام یم روم حتما او هم سری به آنجا می زد رو بام خانه هایی که درخت میوه داشتند نشان می کردم . بعد در فرصت مناسب دیگری مثل گربه روی پنجه پا میوه ها را می چیدم و فلنگ را می بستم . عالم نوجوانی بود و میوه ها عجیب خوشمزه .
همه چیز برای او از سیزده فرودین ماه سال 1362 شروع می شود .هنگامی که خبر گلوله باران دزفول را می شنود احساس حقارت می کنند و تصمیم می گیرد به جبهه برود .پرزحمت در بیست فروردین ماه 1362 به اتفاق هشتاد نفر از بسیجی ها وارد پادگان اموزشی شهید پیرزاده اردبیل می شود تا اموزش ببیند . او پس از طی دوره اموزشی به کردستان می رود و پس از آن در عملیات والفجر چهار شرکت می کند . او پس از زخمی شدن در عملیات خیبر به اسارت عراقی ها در می آید و پس از تحمل 6 سال اسارت و شکنجه توسط نیروهای بعثی ، در شهریور ماه 1369 به ایران بازمی گردد. در حال حاضر او کارمند اداره کل دادگستری استان اردبیل و از جانبازان 50 در صدی جنگ است ..
پاهایم سنگین شده بود . با هر قدم که روی زمین می گذاشتم ، خون از سورخ های بند پوتین می زد بیرون . نشستم و بند پوتین را باز کردم و از پایم درآوردم . داخل پوتین پر از خون بود و لخته ها لیزو چندش آور . دوباره بلند شدم . برخورد آب با لبه کناری خاک ،زمین را خیس و چسبنده کرده بود . وقتی پایم را روی زمین می گذاشتم ،فرو می رفت توی نرمی کناره آب و نمی توانستم قد از قدم بردارم به اجبار از دستم کمک می گرفتم و پایم را بیرون می کشیدم .
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1390
-
چاپ جاری3
-
شمارگان2500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات206
-
ناشر
-
مصاحبه گر
-
وزن265
-
تاریخ ثبت اطلاعاتچهارشنبه 7 تیر 1391
-
شناسه10763
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط