loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

دوره ی درهای بسته 7: به روایت سعید اسدی فر

ناشر روایت فتح

نویسنده سعید اسدی فر

ویراستار مرتضی مشاکی

سال نشر : 1391

تعداد صفحات : 179

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 10955 10003022
17,000 15,300 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

مجموعه کتاب های دوره درهای بسته با عناوین مختلف به خاطرات و بررسی وقایع دوران اسارت اسرا می پردازد. هر یک از کتاب های «دوره درهای بسته» اسارت را از زبان یکی از آزادگان روایت می کند. در نوشتن این کتاب ها که بنا دارد تصویری با روایت های گوناگون از اسارت ارائه کند، سعی شده است فضایی روایی در کار آفریده شود. البته این کوشش به هیچ وجه روی دست آویزی برای دست بردن در وقایع یا افزودن رخدادهای خیالی به متن واقعیت قرارنگرفته است آنچه در این مجموعه آمده است، بازنوشته ی وقایع حقیقی است.

هفتمین جلد هر یک از کتاب های «دوره ی درهای بسته»، اسارت را از زبان یکی از آزادگان روایت می کند به نوعی خاطرات ماندگار این اثر، که نه رمان است، نه داستان، مجموعه ای از حقایقی است در مورد زندگی در اسارت، تلخی ها و سختی هایش. این بار نه در اردوگاه های عراق، که در زندان های کومله.

«سعید اسدی فر»، صاحب خاطرات این اثر، در دانشکده افسری درس خوانده است و مقابل متجاوزان به کشورش جنگید و به عشق میهن و دینش در زندان های کومله، سختی های وصف نشدنی را تحمل کرد.

در زندگی هر انسانی وقایع و حوادثی پدید می آیند که بیش ترشان در گرد و غبار روزگار، خیلی زود محو می شوند، ولی بعضی از آن ها ماندگار خواهند شد. خاطرات ماندگار این کتاب، حقایقی است از زندگی در اسارت، تلخی ها و سختی هایش. این بار نه در اردوگاه های عراق، که در زندان های کومله.

*****

در زندان مرکزی، رفتن به دستشویی آزاد بود. ساختمان زندان در سینه کوه قرار داشت که دارای هفت اتاق بود؛ پنج تای آن مخصوص زندانیان و یک اتاق بزرگ در انتهای راهرو هم مخصوص کلاس بود.
سمت راست راهرو هم چند اتاق بازجویی، انبار و یک اتاق مخصوص زندانیان انفرادی قرار داشت. در قسمت بالای ساختمان زندان، یک ساختمان بزرگ قرار داشت که مخصوص خانواده های پیش مرگان بود.
ما در واقع بین کوه ها محصور شده بودیم. روزانه دوبار و هر بار دو ساعت اجازه داشتیم در فضای آزاد و بیرون از اتاق ها باشیم. هیچ راه ماشین رویی در اطراف زندان وجود نداشت. حدود یکصد نفر در آنجا زندانی بودند. زندان مرکزی با زندان خراسانه از نظر غذا و بهداشت فرقی نمی کرد. هیچ کس سیر غذا نمی خورد، ولی این زندان از نظر دستشویی و دسترسی به کتاب و کاغذ و خودکار، خوب بود.
هوا سرد شده بود و شب ها از سرما می لرزیدیم. یک روز عصر به دستور کاک عثمان، مسئول داخلی زندان، یک پیش مرگه نوجوان به نام کاک جاسم به اتفاق کریم برای تنظیم کردن لوله بخاری به پشت بام رفتند.
در پشت بام وقتی کریم جثه کوچک آن پیش مرگه را می بیند، وسوسه می شود که او را خلع سلاح و فرار کند. نگهبان ها هم متوجه می شوند و کریم را به رگبار می بندند و او را به شهادت می رسانند. کریم را با لباس در کنار رودخانه که خاکش نرم و به راحتی کنده می شد، دفن کردند. البته جریان درگیری کریم با آن پیش مرگه به روشنی برای ما مشخص نشد.
همان شب همه ما را در کلاس جمع کردند، رئیس زندان شخصی بود درشت هیکل و بددهن به نام ماموستا صالح. او با محافظینش به کلاس آمد و در حالی که پشت سر هم سیگار می کشید، گفت: «با اینکه سیاست ما در قبال سربازان همیشه با گذشت و عطوفت بوده و سربازهایی رو که دستگیر می کنیم بدون هیچ مشکلی آزاد می شن، ولی بعضی از سربازها مثل کریم، تحت تبلیغات و القائات رژیم ایران قرار می گیرن و خودشون باعث بدبختی شون می شن» . ماموستا صالح سعی می کرد وانمود کند اقدام کریم برای آنها اهمیتی نداشته است، ولی معلوم بود که به شدت نگران هستند.
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
نظرات

بهنام اسدی

واقعان کتاب خاندنی است دست شما درد نکنه عموجان.

17 آذر 1393

شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما