ارمیا
سال نشر : 1391
تعداد صفحات : 299
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 1108
10003022
احتمال تاخیر در تهیه
معرفی کتاب
ارمیا، نخستین کتاب رضا امیرخانی است که در سال 1372 منتشر شد. نام کتاب از شخصیت اصلی آن وام گرفته شده، پسری که سال های پایانی جنگ ایران و عراق را در جبهه گذرانده و پس از قبول قطعنامه به تهران بازگشته است تا زندگی را ادامه دهد. نحوه زندگی اجتماعی پس از جنگ برای او که سال ها در شرایط متفاوتی زندگی کرده، بسیار دشوار است. به همین دلیل تصمیم می گیرد از تهران به شمال کشور سفر کند تا در تنهایی به مسائلی که در این مدت با آن ها دست به گریبان بوده بیاندیشد.کتاب ارمیا، جوایز بسیاری از آن خود کرده است. تقدیر ویژه دومین دوره کتاب سال دفاع مقدس و تقدیر در نخستین دوره جشنواره فرهنگی ـ هنری مهر از جمله این جوایز است. ارمیا، جایزه برتر بیست سال داستان نویسی ادبیات دفاع مقدس را نیز به دست آورده و در بیستمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، جزو پرفروش ترین کتاب های انتشارات سوره مهر بوده است.
ارمیا اگرچه تندتند نفس می کشید اما نمی ترسید. بیش تر غافلگیر شده بود تا مرعوب. کم کم نفسش جا آمد. اگرچه تا حدودی ترسیده بود ولی سعی می کرد به روی خودش نیاورد.
- دستت درد نکند.
انگار نماینده ی خدا بود. آمده بود من را بیدار کند و برود. می خواستند نمازم قضا نشود. خدا ممنونت هستم. خیلی به فکر مایی. یکی شان هم اگر می آدم کافی بود. لازم نبود بچه گرازها را به زحمت بیاندازی! ولی خوب دست شان درد نکند. البته خداجان، می توانستی با باد، با پرنده، چه می دانم یک چیزهای ساده تری هم ما را بیدار کنی! خودش از حرف خودش خنده اش گرفته بود. اگر کسی دیگر حرف می زد، به کفرگویی می افتاد. گله ی گرازها در انبوه جنگل گم شدند. صدای پای شان و صدای شکسته شدن شاخه ها دیگر به گوش ارمیا نمی رسید. نسیم سبکی شروع به وزیدن کرد. احساس سرما روی پاهای ارمیا که با بزاق گراز خیس شده بودند، به وجود آمد. به پاهایش نگاه کرد. از لحاظ ظاهر هیچ فرقی با قبل نداشتند. اما بزاق خشک شده ی گراز، بشره های رویین پوست را به هم چسبانده بود.
ارمیا به سمت چشمه راه افتاد. باید پاها را می شست و وضو می گرفت. به کنار چشمه رسید. خودش را در آب زلال در نور کم قبل از سپیده نگاه کرد. هیچ شباهتی به گراز نداشت. خواست پاهایش را بشوید. ناگهان انگار کسی صدایش کرده باشد، کمر را صاف کرد. با خود شروع به حرف زدن:
- اا، گراز بود... خوک وحشی... خوک غیراهلی. خوب خوک که نجسه! آخ آخ ، حالا لباس هام همه کثیف شدند. همه نجس هستند. باید با همین ها نماز بخوانم! آره دیگر، کاریش نمی شود کرد. با خودش تمام احکام فقهی را که بلد بود، مرور کرد. شک نداشت که خوک نجس است. گراز هم احتمالا نوعی خوک بود. با لباس نجس هم که نمی شد نمار خواند. یاد حکمی افتاد که اگر وقت نماز تنگ شده باشد، در هر شرایطی می شود نماز خواند، حتا اگر لباس نجس باشد.
- دستت درد نکند.
انگار نماینده ی خدا بود. آمده بود من را بیدار کند و برود. می خواستند نمازم قضا نشود. خدا ممنونت هستم. خیلی به فکر مایی. یکی شان هم اگر می آدم کافی بود. لازم نبود بچه گرازها را به زحمت بیاندازی! ولی خوب دست شان درد نکند. البته خداجان، می توانستی با باد، با پرنده، چه می دانم یک چیزهای ساده تری هم ما را بیدار کنی! خودش از حرف خودش خنده اش گرفته بود. اگر کسی دیگر حرف می زد، به کفرگویی می افتاد. گله ی گرازها در انبوه جنگل گم شدند. صدای پای شان و صدای شکسته شدن شاخه ها دیگر به گوش ارمیا نمی رسید. نسیم سبکی شروع به وزیدن کرد. احساس سرما روی پاهای ارمیا که با بزاق گراز خیس شده بودند، به وجود آمد. به پاهایش نگاه کرد. از لحاظ ظاهر هیچ فرقی با قبل نداشتند. اما بزاق خشک شده ی گراز، بشره های رویین پوست را به هم چسبانده بود.
ارمیا به سمت چشمه راه افتاد. باید پاها را می شست و وضو می گرفت. به کنار چشمه رسید. خودش را در آب زلال در نور کم قبل از سپیده نگاه کرد. هیچ شباهتی به گراز نداشت. خواست پاهایش را بشوید. ناگهان انگار کسی صدایش کرده باشد، کمر را صاف کرد. با خود شروع به حرف زدن:
- اا، گراز بود... خوک وحشی... خوک غیراهلی. خوب خوک که نجسه! آخ آخ ، حالا لباس هام همه کثیف شدند. همه نجس هستند. باید با همین ها نماز بخوانم! آره دیگر، کاریش نمی شود کرد. با خودش تمام احکام فقهی را که بلد بود، مرور کرد. شک نداشت که خوک نجس است. گراز هم احتمالا نوعی خوک بود. با لباس نجس هم که نمی شد نمار خواند. یاد حکمی افتاد که اگر وقت نماز تنگ شده باشد، در هر شرایطی می شود نماز خواند، حتا اگر لباس نجس باشد.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1391
-
چاپ جاری30
-
تاریخ اولین چاپ1385
-
شمارگان5000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات299
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن377
-
تاریخ ثبت اطلاعاتشنبه 13 مهر 1387
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتدوشنبه 6 آذر 1402
-
شناسه1108
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
سید مهدی
قیمتش خیلیههه کتاب بدی نیست خاطرات پسری به اسم ارمیا که دوست صمیمیش شهید می شه و....
18 مرداد 1398
زینب پهلوان
عالیهه
22 بهمن 1396