ماه رویان: برگزیده خاطراتی درباره شهید جواد قاسم پور آرانی
سال نشر : 1402
تعداد صفحات : 400
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 111934
10003022
معرفی کتاب
«ماهرویان» در انتشارات جمال منتشر شد. این کتاب حاوی خاطرات زندگی روحانی شهید، حجتالاسلام شیخ جواد قاسمپور آرانی است.او در زمان حکومت پهلوی با سلطنت غیرپاسخگوی شاه مبارزه و کارهای عجیبی میکرد. مثلاً وقتی امام دستور داد سربازان پادگانها را تخلیه کنند او و یکی از دوستانش، سربازی را از پادگان فراری دادند و به خانهشان فرستادند؛ هر چند که مادر سرباز وقتی مطلع شد، پسر را به پادگان برگرداند!
شیخ جواد پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز نبرد با صدام حسین، به جبهههای جنگ رفت و جوانی خود را وقف جهاد کرد. شایستگیهایی که از خودش نشان داد به اندازهای بود که میخواستند او را فرمانده گردان کنند ولی زیر بار نرفت و در نهایت با اصرار و اجبار به معاونت گردان بسنده کرد.
او به قدری به فکر دیگران بود که وقتی پدر و مادر رزمنده مفقودالاثری برای پسرشان دلتنگی میکردند آنها را با مسئولیت خود به منطقه جنگی آورد تا خودشان سردخانههای منطقه را ببینند و از زنده بودن پسرشان مطمئن شوند! وقتی مطمئن شدند و خیالشان راحت شد، آنها را به خانهشان برگرداند. این روحانی پرکار در نهایت در زمستان سال 1364 و عملیات فراموشنشدنی کربلای چهار، به آرزوی همیشگیاش رسید و به میهمانی سیدالشهداء رفت.
در یکی از اعزام ها، مشغول ثبت نام داوطلبان بودیم. وقتی گفتم استقبال معمولی بوده، همکار خوش ذوقم که خط خوشی داشت، این صحبت ها را شنید و با خط درشت روی یک برگه نوشت: «شیخ جواد به جبهه می رود!»
دویست و چهل نفر برای این اعزام ثبت نام کردند. آماری که در آران بیدگل تا این تاریخ و حتی به از این ساعت سابقه نداشت؛ البته شیخ جواد هوای این نیروها را داشت و اگه عملیاتی در پیش بود، نیروهای را که اولین بار به جبهه اعزام شده بودند، به بهانه ای قانع می کرد که بمانند و باتجربه ترها را با خودش به عملیات می برد.
خبر دادند که پسرم به شهادت رسیده است. گفتند درگیری شدید بوده و نتوانستند پیکرش را برایمان بیاورند. دلم راضی نمی شد که او شهید شده.
******************
دست به دامن خدا شدم و به دیدن شیخ جواد رفتم و گفتم: این دفعه خواستی به جبهه بری، من را با خودت ببر، می خوام خودم جایی را که عملیات شده، بگردم و بچم را پیدا کنم. باز هم نه نیاورد وگفت«پس فردا راهی اهوازم، به همسرت هم بگو آماده باشه.»
خسته و کوفته به اهواز رسیدیم.شیخ جواد مارا به جاهایی برد که جنازه های شهدا را نگه میداشتند. چه چیزهایی که با این چشم ها ندیدیم: جنازه های سوخته، بدن های از هم پاشیده، سرودست و پای جدا شده…
من زار زار گریه میکردم و گاهی با این جنازه ها حرف میزدم.
شیخ جواد با همه گرفتاری ها و مشغله های که داشت، سراغ و احوال ما را می گرفت.
دویست و چهل نفر برای این اعزام ثبت نام کردند. آماری که در آران بیدگل تا این تاریخ و حتی به از این ساعت سابقه نداشت؛ البته شیخ جواد هوای این نیروها را داشت و اگه عملیاتی در پیش بود، نیروهای را که اولین بار به جبهه اعزام شده بودند، به بهانه ای قانع می کرد که بمانند و باتجربه ترها را با خودش به عملیات می برد.
خبر دادند که پسرم به شهادت رسیده است. گفتند درگیری شدید بوده و نتوانستند پیکرش را برایمان بیاورند. دلم راضی نمی شد که او شهید شده.
******************
دست به دامن خدا شدم و به دیدن شیخ جواد رفتم و گفتم: این دفعه خواستی به جبهه بری، من را با خودت ببر، می خوام خودم جایی را که عملیات شده، بگردم و بچم را پیدا کنم. باز هم نه نیاورد وگفت«پس فردا راهی اهوازم، به همسرت هم بگو آماده باشه.»
خسته و کوفته به اهواز رسیدیم.شیخ جواد مارا به جاهایی برد که جنازه های شهدا را نگه میداشتند. چه چیزهایی که با این چشم ها ندیدیم: جنازه های سوخته، بدن های از هم پاشیده، سرودست و پای جدا شده…
من زار زار گریه میکردم و گاهی با این جنازه ها حرف میزدم.
شیخ جواد با همه گرفتاری ها و مشغله های که داشت، سراغ و احوال ما را می گرفت.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1402
-
چاپ جاری1
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات400
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن480
-
تاریخ ثبت اطلاعاتجمعه 11 اسفند 1402
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتسهشنبه 22 اسفند 1402
-
شناسه111934
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط