loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

خاطرات یک سرباز

ناشر سوره مهر

نویسنده کمال شکوفه

سال نشر : 1386

تعداد صفحات : 238

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 1390 10003022
45,000 42,800 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

کتاب «خاطرات یک سرباز» خاطرات داستانی به هم پیوسته کمال شکوفه از سربازان وظیفه ارتش در دفاع هشت ساله است که آن را در 241 صفحه به صورت فصل گونه در آورده است.
وی تمام این خاطرات را در دفترچه های صد برگی معمولی و با خودکار آبی یادداشت می کرده که پس از خدمت سربازی به دو جلد رسید.
دکتر کمال شکوفه، که در سال هشتاد و هشت دار فانی را وداع گفت همان طور که آرزو داشت و در جای جای کتاب به آن اشاره شده است، پس از پایان خدمت سربازی در دانشگاه پزشکی رشت پذیرفته شد و تا زمان حیاتش در فومن استان گیلان به کار طبابت اشتغال داشت.
داستان از رفتن او به جبهه، آشنایی با فضای جبهه و جنگ، خاطرات سربازان و فرماندهان، خدمات بهداری در پشت جبهه، اتمام جنگ، بازگشت به خانه، آغاز دوباره تحصیل و سرانجام پزشک شدن را در یک چشم به هم زدن برای خواننده به تصویر روایی می کشد.
سالهای دوری از خانه، فداکاری، ایثار، شهادت همرزمان، خنده و شوخی در فضای دردآلود جنگ، سادگی و صمیمیت و جلوه های طبیعی جنگ در جبهه های جنوب و جنوب غربی، بازگشت به دانشگاه و طبیب مردم شدن از محتوای اصلی کتاب است.
احمد دهقان، داستان نویس و خاطره نویس درباره این کتاب گفته است: 50 درصد کسانی که در جنگ شرکت کردند، سربازانی بودند که زندگی این گروه با داوطلبان کاملاً متفاوت بوده است. این کتاب به فرهنگ سربازی پرداخته، چون خود نویسنده 2 سال ابتدایی جنگ را در جبهه ها بوده و با موقعیت خاصی که داشته (امدادگری) توانسته لحظات بدیع جنگ را ببیند و یک اثر خوب بیافریند.
وی معتقد است: در این کتاب وقتی خاطراتی از عملیات بیت المقدس بیان می شود، به نوعی به تحول فکری سربازان می پردازد. به همین خاطر وقایع کتاب لحظه به لحظه جالب تر می شوند و چون نویسنده به عنوان امدادگر همه جا حضور داشته، مثل راوی "وداع با اسلحه" جزئیات صحنه ها را برای مخاطب بازگو می کند که بیان همین جزئیات، کتاب را منحصر به فرد کرده است.

وقتی سر برانکارد را گرفتم و بلند کردم، خون شهید روی برزنت برانکارد جاری شد و شرشر به داخل پوتینم ریخت. پوتینم پر خون شد و وقتی به راه افتادیم صدای شلپ شلپ آن مرا ناراحت می کرد. چاره ای نبود. می بایست هر چه زودتر او را به نزدیک آمبولانس می بردیم؛ چون هر آن احتمال داشت خمپاره دیگری بیفتد و ما هم به سرنوشت آن سه شهید دچار شویم...
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
بازدیدهای اخیر شما