ابرو کمانابرو کمان اگر بزند تیر تازه رابا چشم خود رقم زده تقدیر تازه راصبح است ساقیا، رمه ها صف کشیده انددر جام ها بریز کمی شیر تازه راگاهی به چشم می زنی و گاه با زبانآماده ام، نشان بده شمشیر تازه راصبح بهار و نم نم باران و روی توچشمی ندیده این همه تصویر تازه را