loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

شعله های خیس لبخند (پژواکی از شخصیت شهید مهندس داریوش رضایی نژاد)

مجموعه کتاب های روز راز 4

5 (1)
چاپ تمام شده ؛ درصورت چاپ مجدد به من اطلاع بده notify me

معرفی کتاب

شهید والامقام دکتر داریوش رضایی نژاد با وجود نبوغ ذاتی در امور کارگاهی و آزمایشگاهی که از ویژگی های تمامی نوابغ و مخترعان است در تحصیل و پذیرش و اجرای آکادمیک نیز بسیار منظم و کوشا بود. ایشان ضمن فراگیری و کسب تجربه در رشته خود، در زمینه استفاده از رایانه و علوم کامپیوتری بسیار توانا بود. با داشتن چنین توانایی های، داریوش بزرگ توانست در مدت هفت ترم، با رتبه اول و به عنوان دانشجوی بر تر دانشگاه، فارغ التحصیل شود.

شهید دکتر داریوش رضایی نژاد به محض فارغ التحصیلی به عنوان پژوهشگر در مراکز مهم تحقیقاتی و علمی کشورمشغول به کار شد. در عرصه ای که فعالیت داشت توانایی فراوانی داشت و نبوغ وتلاش خود را در مسیر خدمت به وطن خویش قرارداد. در همان نخستین سال شروع به کار، در آزمون کار شناسی ارشد سال۱۳۷۸ در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، در دانشگاه دولتی ارومیه پذیرفته و مشغول به ادامه تحصیل در دوره کار شناسی ارشد شدند. ایشان در تیر ماه سال ۱۳۷۹ ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر به اسم آرمیتا شد که این دختر خردسال، قبل از ۵سالگی و در برابر دیدگانش شاهد پرپر شدن پدر عزیزش بود.

شهید رضایی نژاد با قبولی در تمام مراحل آزمون دکترا سال ۱۳۹۰در دانشگاه خواجه نصرالدین طوسی پذیرفته شد، اما با تأسف بسیار فرصت به پایان رساندن این مقطع تحصیلی نشد و در تاریخ ۱/۵/۱۳۹۰ توسط سرویس جاسوسی اسرائیل "موساد" که؛ نتوانتستند این دانشمند هسته ای پر توان و وطن پرست را تحمل کنند، به شهادت رسید و در جوار بهترین های عالم بشریت در نزد خداوند جای گرفت.

یک صورت سنگی
توی ماشین، آرمیتا گرم اسباب بازی بود. زن مجله ورق می زد. مهندس دنده چاق کرد تا برای تماشای شادی آرمیتا و اسباب بازی تازه اش زود تر به خانه برسند. دل زن، بیخود شور زد.

تن سرد گلوله هفتم صدای شمارش معکوس ثانیه ها را هنوز حس نمی کرد.
لحظه ای بعد زن دانست دلشوره اش بیخود نبود؛ این، همان لحظه شومی بود که زن، صورت سنگی مرد جانی را بلافاصله بعد از عبور از پیچ خیابان بنی هاشمی دید که درست مقابل پارکینگ مجتمع ایستاد بود. لختی بعد، هم
دست مرد جانی از پشت دیوار کوچه به این سو خزید.

مرد صورت سنگی پیش آمده بود. چاشنی اولین گلوله، صدای انفجار شلیک را سر داد ناگهان آسمان راز، مهتابی شد. شعله های خیس لبخند اما هنوز فروزان بود و نوری به رنگ خورشید می تابید. زن مجله را بست و کناری انداخت.

سفر زندگی، سحری و صبحی دارد
زن خیال کرد تیر به نخاع مهندس اصابت کرده است. اندیشید اگر نخاع شود تا خود سحر اصلا تا آخرین اذان آخرین سفرش کنیزی اش می کنم، فقط بماند مرا بس است.

انفجار مهیبی در حافظه قاتل رخ داد «یادت باشد! داریوش رضایی نژاد نباید بماند.» شلیک چهارم اسباب بازی آرمیتا سرخ شد اسباب بازی خونی، تصمیم گرفت تا ۲۰ سالگی پیش آرمیتا بماند.

دست زن از این سو به پنجرهٔ آن سوی ماشین به سمت قاتل پرت شد که: «نزن مرد! مگر داریوش من چه کرده؟»
قاتل دوباره صدای انفجار مهیب حافظه اش را شنید. «آنقدر شلیک کن تا مطمئن شوی کار تمام شده است.»
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما