ماه پشت ابر بود
روایت زندگی شهید علیرضا حاجی بابایی
سال نشر : 1389
تعداد صفحات : 154
معرفی کتاب
کتاب حاضر، با موضوع دفاع مقدّس، زندگینامه شهید «علیرضا حاجی بابایی» به صورت روایت داستانی است. داستان ها براساس خاطرات خانواده شهید، بازخوانی دفتر خاطرات شهید، بازگویی خاطرات همرزمان و دوستان و... تدوین شده است. خاطرات مربوط به سجایای اخلاقی شهید و مبارزات سیاسی و نظامی و رشادت ها و شهادت و انگیزه های شهید و... است. کتاب، با هدف ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و زنده نگه داشتن ارزش های متعالی جبهه و جنگ و یاد و خاطره شهدا تهیه شده است.
نامش را شنیده بودم. می دانستم که یکی از سرداران بزرگ شهر است. عکس بزرگی هم از او در ابتدای ورودی شهر دیده بودم که با لباس پررنگش از روی دیوار یک ساختمان بلند به مردم شهر لبخند می زند.یک جای دیگر هم اسمش را خوانده بودم. سردر یک مدرسه ی بزرگ پسرانه در یکی از خیابان های اصلی شهر «دبیرستان شهید علی رضا حاجی بابایی».
و امروز که نوشتن این کتاب را به پایان رسانده ام، حس می کنم می شناسمش...نه مثل قبل انگار یک تکه ابر صورت پرنور ماه را پوشانده بود و در این مدت که به کار تحقیق و جمع آوری اطلاعات و خاطرات و تبدیل آن ها به داستان مشغول بودم احساس می کنم با داستان قسمتی از این ابررا پس زدم و امروز ماه پشت ابر نیست.
...زن های شهر هم وقتی سر چشمه خم می شوند به شستن رخت ها، این حکایت را در گوش های هم زمزمه می کنند.
شهر را ولوله ای پر کرده بود. زن ها کم تر از خانه ها بیرون می آمدند، نگاه نگران شان را اما از پشت پرده های سفید می شد دید. در قهوه خانه ها هم مردها استکان های چای شان را با اضطراب سر می کشیدند.
- یعنی راست است؟
- نه بابا، جرأت نمی کنند!
پیرمردی کلاه نمدی اش را روی سر جابه جا کرد. گفت:
- از کی می خواهند بترسند؟ خود رضاشاه که با آن همه ادعا حالا دارد دنبال سوراخ موش می گردد...
و امروز که نوشتن این کتاب را به پایان رسانده ام، حس می کنم می شناسمش...نه مثل قبل انگار یک تکه ابر صورت پرنور ماه را پوشانده بود و در این مدت که به کار تحقیق و جمع آوری اطلاعات و خاطرات و تبدیل آن ها به داستان مشغول بودم احساس می کنم با داستان قسمتی از این ابررا پس زدم و امروز ماه پشت ابر نیست.
...زن های شهر هم وقتی سر چشمه خم می شوند به شستن رخت ها، این حکایت را در گوش های هم زمزمه می کنند.
شهر را ولوله ای پر کرده بود. زن ها کم تر از خانه ها بیرون می آمدند، نگاه نگران شان را اما از پشت پرده های سفید می شد دید. در قهوه خانه ها هم مردها استکان های چای شان را با اضطراب سر می کشیدند.
- یعنی راست است؟
- نه بابا، جرأت نمی کنند!
پیرمردی کلاه نمدی اش را روی سر جابه جا کرد. گفت:
- از کی می خواهند بترسند؟ خود رضاشاه که با آن همه ادعا حالا دارد دنبال سوراخ موش می گردد...
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1389
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1389
-
شمارگان3000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات154
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن210
-
تاریخ ثبت اطلاعاتدوشنبه 17 فروردین 1394
-
شناسه24858
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط