loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

ایرج خسته است

5 (1)

ناشر سوره مهر

نویسنده داوود امیریان

سال نشر : 1390

تعداد صفحات : 63

خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید: کد محصول : 26237 10003022
16,000 15,200 تومان
افزودن به سبد سفارش

معرفی کتاب

اگر تاریخ انتشار کتاب «ایرج خسته است» کمی به دهه نود و یا حتی دهه هشتاد نزدیک تر بود، شاید نگاه طنز داوود امیریان به وقایع جبهه، درمیان آثار طنز فراوانی که در این سال ها نوشته شده آنقدر ها به چشم نمی آمد. اما امیریان، کتابش را در سال ۷۳ یعنی تنها چند سال پس از پایان جنگ می نویسد؛ در روزگاری که هنوز نگاه صرفاً حماسی و معنوی به دفاع مقدس بر ادبیات این حوزه چیره بود و نویسندگانش به واسطه نزدیکی تاریخی با این حادثه، هنوز به خلق آثار احساسی در این زمینه می پرداختند. ماجرای «ایرج خسته است» با ورود ایرج، نوجوانی ۱۵ ساله، به یکی از چادر های جبهه و تلاش راوی برای شناخت بیشتر او آغاز می شود. این تلاش خیلی زود به سرانجام می رسد و تنبلی ایرج کم کم همه بچه های گردان را ذله می کند. داستان پراز طنازی ها و شوخی هایی است که میان رزمنده ها رد و بدل می شود، اگرچه هیچ کدام ساحت معنوی جبهه را خدشه دار نمی کند.

«ایرج خسته است» پر از نشانه های سرزندگی وسط میدان جنگ است؛ نشانه هایی که تصنعی نیستند و با شخصیت قهرمان های قصه همخوانی دارند. امیریان با خلق موقعیت هایی مثل حضور یک بچه گربه در چادر رزمنده ها که ایرج آن را از مرخصی با خود آورده و یا پیدا کردن یک آفتاب پرست که ایرج ابتدا خیال می کند یک اژدهاست، به ادبیاتی تازه و طنزی دوست داشتنی در حوزه دفاع مقدس دست پیدا می کند. ادبیاتی که با شناخت درست از گروه سنی مخاطب خود، می تواند به پیوند نسل جدید نوجوان با ادبیات دفاع مقدس و فرهنگ جبهه کمک کند. «ایرج خسته است» لحنی ساده و روان دارد، داستان هایش کم حجم اند و ریتم مناسبی دارند. همین ویژگی ها به اضافه قطع کتاب، خواندن آن را در هر شرایطی برای مخاطب لذت بخش می کند.

یکدفعه ای چشمم به چیزی که در دست رستمی بود افتاد. یک موجود سرخ و گنده بود که از سینه اش خون می چکید. خمپاره ای نزدیکمان خورد و خیز رفتیم روی زمین. آن موجود افتاد جلوی چشمم؛ همان اژد ها بود! حدود هفتاد سانت بیشتر طول نداشت و رنگش سرخ سرخ بود. رستمی همانطور که می خندید گفت: «این نه اژدهاست، نه دیو هفت سر! یک آفتاب پرست بدبخت است که از دیدن دوربین تعجب کرده و هی به دوربین نگاه می کرده. بیخودی زدیم بدبخت را زخمی کردیم!»
صفحه ۲۲
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
اخبار مرتبط
بازدیدهای اخیر شما